نمادهای حماسة عاشورا در شعر معاصر پارسی و عرب

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد آیت الله آملی

2 عضو هیات علمی دانشگاه صدا و سیما

چکیده

حماسة عاشورا در سال 61 هجری قمری، برشی فاخر، مانا، مقدس و رهایی‌بخش بوده که هیچ رخدادی در تاریخ انسان از زوایای گوناگون قابل قیاس با آن نیست. مظلومیت، پاکی و پیراستگی، حقانیت، خدایی بودن، اخلاص، آزادگی، دلیری، فداکاری، شوریدگی و شرایط عطش و آتش و قحط آب و محرومیت کودکان و اندک بودن یاران امام حسین7 از سویی و وارونة این ویژگی­ها در جبهة مقابل از دیگر سو، نمایه­ای زیبا و پرجاذبه از عاشورا نمایان ساخته که بنا‌به گفتار سالار شهیدانش، یارانی وفاپیشه­تر و بهتر از آنان سراغ نداشته و به گزارش قافله‌سالار اسیرانش: «به خدا جز زیبایی ندیدم». این حماسة بشکوه به نمادهایی ارزشمند شهره گردیده که هنر و ادب جوامع مسلمان و مؤمنان و آزادگان غیرمسلمان را زینت می­بخشد. نمادهای عاشورا به سه گونه تقسیم می­شوند: نمادهای مادی و طبیعی مانند: آیینه، خورشید، آب، شیر، گل­های سرخ (شقایق، لاله، ارغوان) و... نمادهای دینی و آیینی چونان: ثارالله، ذبیح، ذبح عظیم، سربه‌داری و اناالحق، مظلومیت و پیروزی خون بر شمشیر و ... و نماد اسطوره­ای همانند سیاوش، ققنوس، عنقا، مجنون و لیلی، قیصر، یوسف، گرگ و... . در مقاله حاضر از نمادهای طبیعی یادشده سخن رفته است، صفا، نورانیت و سترگی، عطش و ایثار، دلیری و شهادت‌پیشگی و خلاصه، جلوه­های معنوی، حماسی و ارزشی در حماسة جاوید کربلا از نگاه شعر معاصر پارسی و عربی، به گونه­ای تطبیقی بیان شده است.

کلیدواژه‌ها


رمزها و نمادهای عاشورایی در عرصة دو زبان پارسی و عربی در اشعار دوران معاصر، بسیار برجسته و قابل تأمل می‌نماید. واقعة عاشورا در خطة نینوا، برشی فاخر، مانا، رازآلود و مقدس است که بر تاریخ پس از آن رخداد (سال 61 ق) به شدت اثرگذار بوده است. این واقعه، نخست در میان اهالی تشیع و سپس مؤمنان و آزادگان دیگر مذاهب، واقعه­ای محوری، کلیدی و بی‌بدیل بوده که درس­آموز جوامع انسانی است و مجموعه­ای از آموزه‌های حیات­بخش، رهنمودهای رهایی‌ساز، تعالی‌بخش از ارزش­ها، تعالیم قدسی، معنوی و شورآفرین، به گونه­ای جاودانه و روزافزون از آن سرچشمه می­گیرد. عاشورا، نمایه­ای حماسی، دلاویز، غنی و پربار بوده که نقاش و نگارگرش، ابرانسانی در اوج ارزش، دانش، شور و فداکاری است. عاشوراییان که اهل بیت و رهیاران سالار شهیدانند، در گذرگاه تاریخ و گسترة روزگاران بی­همتا بودند، به گونه­ای که امامشان7 فرمود: «فانّی لا اعلم اصحاباً أوفی و لا خیراً من اصحابی؛ من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود نمی­شناسم». (شیخ مفید، 1413، ج2، ص91)

این نمایة پربار و استثنایی، به سبب ویژگی­های عرفانی، اخلاقی و حماسی حیرت‌انگیزش در جبهة حسین بن علی7 و شرایط غم‌آلوده و مظلومانه­اش چون: قحط آب و عطش و آتش و شمر و شمشیر و سینه و سنان و ضجه و زجر و زنجیر و زنان و کودکانش و نیز سنگ‌دلی و رنگ و نیرنگ و ناجوانمردی جبهة مقابل، از هر تابلوی دیگری ماناتر و شگفت‌آورتر است. از این روست که سرایندگان ملل و نحل گونه‌گون، از زوایای مختلف، زبان به سرایش و ستایش آن گشوده­اند؛ به گونه­ای که اشعار مدح و منقبت و مرثیت عاشورا و اهالی آن، از نظر کمی و کیفی، بر همة موضوعات و عنوان­های دیگر پیشی گرفته و فزونی یافته است. عاشورا نمادهایی دارد که شاعران پارسی و عربی درباره آن­ها به سرایندگی پرداخته­اند. پاره­ای از آن نمادها مانند نخل، سیب، خورشید، گل سرخ، شیر، آب و عطش و آیینه، طبیعی و مادی­اند و پاره­ای چون: ثارالله، ذبیح، سربه‌داری، مظلومیت، پیروزی خون بر شمشیر، آزادگی و انا‌الحق، نمادهای دینی و فرامادی می­نمایند و برخی هم مانند یوسف، گرگ، یعقوب، سیاوش، قیصر، ققنوس، عنقا، فرهاد و شیرین و مجنون و لیلی، نمادهای اسطوره­ای به شمار می­آیند. در این مقاله که از منظر شعر پارسی و عربی به حماسة عاشورا نگریسته­ایم، بنابه گزیده­نویسی، تنها به پنج نماد از نمادهای طبیعی آن حماسة بزرگ می­پردازیم. دربارة پیشینة این پژوهش، مقالة مستقلی سراغ نداریم و تنها صفحاتی از برخی کتاب­های عاشورا‌پژوهی، به شکل جسته و گریخته به این موضوع اختصاص یافته است.

 

نمادهای حماسة عاشورا در شعر معاصر پارسی و عرب

طرح بحث

طبع شاعرانه و آغازین هر سراینده­ای، رو به سوی طبیعت و پدیدارهای طبیعی دارد.
گل­ها، درختان، کوهساران، جنگل، دریا، رود، چشمه، خورشید، ماه، ستاره، سپهر، کهکشان، فلک، گردش روزگار، سپیده­دم، نور، ظلمت، روز، شب، سایه، شفق، فلق،
نخل، سرو، شقایق، لاله، حیوانات، آیینه، چشمه، شبنم، آبشار، شن، ماسه، سنگ، باد،
نسیم، باران، طوفان، غبار، آب، آتش، ابر، گودال، دشت، کویر، اشک، خون و... ، همه نشانه­ها و یا نمادهای احساس برانگیز و گویایی است که در اشعار پارسی و عربی
معاصر، برای تبیین رویدادهای عاشورا به کار بست می­شود. حکایت­ها و دلالت­هایی
که از چنین نمادهایی به گونه­ای همسان در دو زبان یادشده بهره می­گیرند، پستی و بلندی دو سطح متقابل از ارزش­ها در داستان کربلا، نمادهای مختلف مذکور را از دل و جان و احساس سرایندگان، روانة واژگان و تصویرسازی­ها، کنایات، استعارات و تشبیهات می­کند. در این باره، شاعران ایران و عرب در قالب‌های گونه‌گون به هنرورزی و ادب‌پروری پرداخته­اند.

1. نماد آیینه

الف) نماد آیینه در شعر معاصر پارسی

همان‌گونه که بیدل دهلوی را شاعر آیینه­ها گفته­اند (شفیعی کدکنی، 1384)، شاعران روزگار انقلاب اسلامی به این سو، بیش‌تر متأثر از مولانا بیدل هستند و به ویژه از کلیدواژه­های اصلی او مانند آیینه و حیرت بهره می­گیرند. از میان ده­ها سرایندة بیدل‌گرا، می­توان به احمد عزیزی، سیدحسن حسینی، قیصر امین‌پور، سلمان هراتی، پرویز عباسی داکانی و یوسفعلی میرشکاک اشاره کرد. بیدل در غزل شیوا و شهره­اش درباره کربلا می­گوید:

کیست در این انجمن محرم عشق غیور                          ما همه بی­غیرتیم، آینه در کربلاست

                                                                            (بیدل دهلوی، 1376، ص667)

بی‌گمان احمد عزیزی، بیدل‌گراترین شاعر معاصر است که با الگوبرداری و سرمشق گرفتن از مولانا عبدالقادر بیدل، بیش از همة شاعران معاصر، به واژة آیینه عنایت دارد و صدها بار به ویژه در کتاب­های شرجی آواز، کفش­های مکاشفه، روستای فطرت و قوس غزل، از این واژه یاد کرده است. او در نسبت خویش با بیدل می­گوید:

من حافظ سعدی شدم من بیدل بعدی شدم                  بـاید که بر ملک سخن یک عمر خاقانی کنم

آیینه مـی­خیزد ز مـن پـروانه می­ریزد ز مـن              صحرا صدف گردد اگر یک گوهر افشانی کنم

                                                                              (عزیزی، 1386، ص33)

یا:

پنج تن مثل ستون در دین ماست                                                 چارده آیینه در آیین ماست

چـارده آیـینه پـــاک و صـیقلـی                                                    یــازده آیینه از نـسل عـلی

 (عزیزی، 1390، ص507)

گاه در آیینه باران می­گرفت                                             دشت رنگ سربداران می­گرفت

(عزیزی، 1368، ص98)

عزیزی در کتاب خورشید از پشت خیزران، چونان بیدل دهلوی، امام حسین7 را آیینه­دار غیرت می­خواند:

حسین آیینه­دار غیرت آمد                                                   جهان از کربلا در حیرت آمد

               (همو، 1381، ص20)

وی در شعر «خون حنا»، بیدلانه غیرت و آیینه و حسین را در این بیت می­آورد:

غیرت آیینه چیست جلوة رخسار دوست               رنگ تعلق زدود هر که حسین آشناست

                                                                                                     (همان، ص‌23)

عزیزی در این باره سنگ تمام گذاشته، دربارة کاروان‌سالار شهیدان می­گوید:

جز حسین بن علی آیینه نیست                                             این قدر در تشنگی حیران عشق

                                         (همان، ص‌26)

محمدی نیکو در غزل عاشورایی­اش، اصحاب امام حسین7 را از نظر سلم و صدق و صفا، به صفی از آینه تشبیه می­کند که خداوند نورالانوار در یکایک آنان می­درخشد:

یاورانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز                 که درخشید خدا در همة آینه­هایت

(گلمرادی، 1369، ص‌162)

آینه مظهر زلالی، صفا، صدق و سلام، فروزانی و روشنی است که گویی همة ارزش­ها، راستی­ها، شکوهمندی­ها و حقایق را با خود دارد.

رضا اسماعیلی هم به‌سان محمدی نیکو، از آیینه شدن امام حسین7 می­گوید که خورشیدها و خورشیدترین­ها در او درخشیده­اند:

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید                         خورشیدترین حادثه­ها در تو درخشید

                                                                            (گلمرادی، 1379، ص‌30)

قیصر امین‌پور هم با این نگاه بیدلانه، حماسة حضرت عباس7 را به تصویر می­کشد:

هفت آسمان افتاد در آیینة آب                                            تا لحظه­ای ردّ نگاهت را ببوسد

                                                           (امین پور،1382، ص‌102)

در عرصة شعر نو هم سیدعلی موسوی گرمارودی در شعر «خط خون» - که سروده­ای عاشورایی به شمار می‌آید - از نماد آیینه گفته است:

خون تو شرف را سرخگون کرده است/ شفق آیینه­دار نجابتت/ و فلق محرابی که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده‌ای. (گلمرادی، همان، ص‌172)

ضیاءالدین ترابی هم در وصف دلیری­های حضرت عباس7، شرافت و بلندای عشق و ایثارش را به آیینه مانند می­کند:

گردی سوار می­رسد/ از پشت نخل و آب/ آیینه­ای به بیعت خورشید می­رود.  (گلمرادی، همان، ص‌46)

 

ب) نماد آیینه در شعر عرب

جواد جمیل، شاعر معاصر عرب، زبان حال سیدالشهدا را پیرامون زخم­ها و جراحت‌هایش، به آیینه­های شکسته تشبیه می­کند که حقیقت و روشنای راه را منعکس می­کند:

کان یقول اذا ما تکسرّ/ جُرحی/ فصار مرایا (انصاری، 1389، ص‌187)

«می­گفت: هنگامی که زخم­هایم بشکند، آیینه می­شود».

جواد جمیل، آیینه را در جاهایی نماد تیرگی هم می­داند و مقصودش قلب تیره و آلوده و به تعبیر قرآن، قلب مطبوع و مریض است. وی این واژه (آینة سیاه) را در بیان حالات «سنان بن انس»، از سرداران سپاه عمر بن سعد که حامل سرهای شهیدان بود، این چنین به کار می­گیرد:

مرایاکَ سودا / والشمس تهرب و فی محجریک تثاءُب عقرب (همان، ص‌287)

«آیینه­هایت تیره و خورشید از آن گریزان است و در چشمانت عقرب جست‌و‌خیز می­کند».

روشن است که نماد آیینه با آن برجستگی و گستردگی که در سروده­های شاعران پارسی معاصر دیده می­شود، هرگز در شعر عرب این روزگار به چشم نمی­خورد. آیینه به دلایلی که ذکرش رفت، یعنی گرایش شاعران این دوران به بیدل دهلوی، در شعر پارسی معاصر بسیار پررنگ جلوه­گری می­کند و یکی از کلیدواژه­های سرایندگان عاشورایی مانند عزیزی، سیدحسن حسینی و  میرشکاک است.

آری واژة آیینه، جایگاه ویژه­ای در اشعار پارسی این روزگار دارد و به دلیلی که بیان شد، اثرپذیر از سرایندة بلندپایه و پرآوازه، عبدالقادر بیدل دهلوی است؛ همو که به گفتة استاد معلم دامغانی:

در سخن غالب نشد چون ما معلم تا کسی                     ریزه‌خوار خوان عبدالقادر بیدل نشد

واژة غالب دوپهلوست؛ یکی به معنای چیره و دیگری غالب دهلوی را مراد است. مقصود این که هر کسی بخواهد در سخن چیره گردد و یا چون غالب دهلوی بدرخشد، باید ریزه‌خوار سفرة بیدل دهلوی شود. بی­گمان اگر کسی این واژه را در آثار ادبی احمد عزیزی جستار کند، آن را پرشمارتر از هر کلمة دیگر خواهد دید. شاعران دیگر روزگار ما هم همین گونه کمابیش از کلید‌واژة آیینه در سروده­های خویش برخوردارند. اما این شرایط و اثرپذیری در شعر عرب این روزگار دیده نمی­شود و پیداست که کلمة آیینه، آن بار معنایی و گویایی و شیوایی را در اشعار آنان نشان نمی­دهد.

 

2. نماد خورشید

الف) نماد خورشید در شعر معاصر پارسی

کاربست واژة خورشید به ویژه برای شخص حسین بن علی7، بیش از واژگان دیگر است. سترگی، شکوه، درخشش و فروزانی، زدایندة تیرگی­ها و سیاهی­ها، بداهت و انکارپذیری یک حقیقت، فیض‌بخشی، جاذبه و بخشش نیرو و حیات، همه در این ستارة گران‌مایه متجلی است. از این رو گُل کردن خورشید بالای نیزه به گونه­ای که در مثنوی علی معلم آمده است، شعر را هنرمندانه­تر و پرجاذبه­تر می­نماید:

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید               بر خشک چوب نیزه­ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم                  خـورشید را بـر نیزه گـویی خـواب دیدم

خورشید را بر نیزه آری این چنین است                  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین اسـت

                                                                              (معلم، 1385، ص‌77)

علی­رضا قزوه با اشاره به تلاوت قرآن از سر بریدة امام7 بر فراز نیزه که از مقاتل و کتب تاریخی نهضت حسین7 وام گرفته است، او را خورشیدی می­داند که قرآن می‌خواند:

بر نیزه­ها تلاوت خورشید دیدنی است                               قرآن کسی شنید از این دلنوازتر؟

                                                                  (قزوه، 1386، ص‌18)

نیز می­گوید:

از شرق نیزه مهر درخشان برآمده است               وز حلق تشنه سورة قرآن برآمده است

                                                                                    (همان، ص‌36)  

سعید بیابانکی در غزل «شمس‌الشموس»، بی‌سر دیدن خورشید از نظرگاه زینب  "، پیامدی چون شب دارد که بسیار سنگین و غمرنگ است:

همین که روز بر آن دشت طرحی از شب ریخت    هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت

نظاره کرد چو شمس‌الشموس بی سر را                 به گوش گوش فلک ناله ناله یارب ریخت

زمین برای همیشه سیاه شد چون شب              ز چشم­های ترش هرچه داشت گوهر ریخت

  (فروغی جهرمی، 1385، ص‌217)

احمد عزیزی در مثنوی «بیات نینوا»، شهیدان عاشورا را خورشیدها می­خواند:

پس چه شد آن سایه­ها و بیدها                                               پس کجا رفتند آن خورشیدها

(عزیزی، 1390، ص‌191)

هم‌چنین سرهای روی نیزه­ها را به خورشیدهای روی نیزه­ها تمثیل می­کند:

ای اسیر لشکر سرنیزه­ها                                                      ناظر خورشیدها بر نیزه­ها

(همان، ص‌308)

و در بیت دیگری از همان کتاب، خورشید (سید شهیدان) را طرح می­کند که سایه­ها و مرغان در تلاطم دشت او را گم می­کنند:

از چه این مرغان تلاطم می­کنند                                      سایه­ها خورشید را گم می­کنند

                                                                                   (همان، ص‌192)

عزیزی در مثنوی «زخم زیبایی» که گویی تفسیری است از عبارت زینب کبری (ما رأیتُ الّا جمیلاً) (سید بن طاووس، 1348، ص‌143)، شهادت امام را در منظر او به مردن خورشید مانند می­کند:

در نگاه سرخ تو گل جان سپرد                                          روبه‌روی چشم تو خورشید مرد

وی در کتاب خورشید از پشت خیزران، در نوحه­ای ساده و بی‌تکلف، سیدالشهدا را «خورشید انور» می‌خواند:

خورشید انور را ببین رو به میدان است                       زهرای اطهر را ببین دیده گریان است

                                                                                       (عزیزی، 1381، ص‌57)

بهروز سپیدنامه، وضعیت سر امام را در تشت زر به خوبی تصویر می­کند:

دریا تلاوت می­کند خورشید را در تشت زر           آیینه افشا می­کند در حیرتش خون جگر

                                                                               (گلمرادی، همان، ص‌88)

سلمان هراتی هم چون احمد عزیزی، از 72 خورشید می­گوید:

هفتاد و دو آفتاب از ایمان/ که قوام زمین/ در قیامشان نشسته بود/ ... اسب سحر شیهه­ای کشید/ هفتاد و دو آفتاب/ از جنگل نیزه برآمد. (گلمرادی، همان، ص‌217-218)

ضیاءالدین ترابی هم همان تصویرسازی­های معلم و عزیزی و سپیدنامه را در خورشید‌سان دانستن امام، اما در قالب شعر سپید می­نماید:

تا آفتاب می­نگرد ماه تشنه را / ... بر نیزة برهنه که خورشید می­برند ... (همان، ص‌47-48)

و استاد مشفق کاشانی در ترکیب‌بند عاشورایی­اش، نیزه و سنان را مشرق خوانده که خورشیدها (سرها) از آن­جا طلوع کرده و تابان است:

تن­ها جدا از پیکر و در خاک شد نهان                         سرها چو مهر سرزده از مشرق سنان

                                                                 (مشفق کاشانی، 1388، ص259)

و شواهد بسیار دیگر از شعر معاصر پارسی در این باره که امام7 را به خورشید تشبیه می­کنند.

ب) نماد خورشید در شعر معاصر عرب

در شعر معاصر عرب، این‌گونه تصویرسازی­ها دیده می­شود؛ اما کم­رنگ­تر از شعر پارسی معاصر. پولس سلامه ـ شاعر مسیحی لبنانی ـ سر بریدة سالار شهیدان را پاره و پرتو خورشید می­نامد:

و هامه کشعاع الشمس قد فصلت                                   عن امّها الشمس فالأضواء فی حجب

(سلامه، 1425، ص‌307)

«و سرش مانند پرتو خورشید که از اصل و مادر خویش گسسته، و روشنایی در پرده‌هاست».

کاظمی گویی تصویرسازی معلم را با اندکی تفاوت پیرامون خورشید بر نیزه به شعر عربی می­کشاند:

رأسُکَ یابن الطهر شمس الصباح                                                 تشرق من بین رئوس الرماح

(الکاظمی، 2006، ص‌38)

«سر تو ای پسر پاکی به‌سان خورشید صبحگاهی، از میان سرنیزه­ها می­دمد».

فرطوسی هم از خورشید به عنوان نماد زیبایی یاد می­کند و حضرت سکینه  " را در بیابان کربلا، چونان خورشیدی تصویر می­نماید که علی‌اصغر مثل عقابی در آغوش اوست؛ نیز مانند گل سپید بابونه که گل سرخ شقایق را می­بوسد:

عانقته و هی التریا دموعا                                                                و هو النسر فی عناق ذکاء

قبلت ورده الشفیق بغصن                                                                 کان غصن الاقاحه البیضا

                                                                                   (الفرطوسی، 1978، ج3، ص332)

«وی را در آغوش کشید. اشک­هایش مثل کوکب تریا و علی هم‌چون عقابی در بغل خورشید بود. با شاخه گل­های بابونة سپید بر گل شقایق بوسه زد».

سیدرضا هندی هم غروب خورشید آل‌علی7 و مجاهدان کربلا و آثار غمرنگ فراقشان را سروده است:

و قد أفلتم و فیکم کربلا سَعِدتَ / حالت لفُرقتکم أیاماً فقدت / سوداً و کانت بکم بیضاً لیالینا  (السید الموسوی، 1409ق، ص‌49)

«خورشیدتان در کربلا غروب کرد و آن­جا با شما سعادتمند شد و ما که روزگاری شب­هایمان به واسطة شما فروزان می‌شد، اکنون با هجرانتان تاریک گشت».

 

3. نماد آب

داستان عطش و آتش و آب در عاشورای کربلا، داستان پرآوازه­ای است که وقتی با التهاب
و بی­قراری کودکان درآمیخته می­شود، بسیار جان‌سوز است. واژة عطش و آب، کلیدی­ترین واژة مرثیه‌سرایان و روضه‌خوانان برای اثرگذاری بر مشتاقان امام حسین7 به شمار می‌آید که با همة حماسة کربلا گره خورده است. ماجراهای سیدالشهدا، علی اکبر،
علی اصغر، عباس، دیگر فرزندان بنی‌هاشم: و اهل خیام و اصحاب، به گونه­ای رنگ
و بوی تشنگی و بی­قراری برای آب دارند. این ارتباط ناگسستنی آب و عطش و عاشورا،
تا جایی است که در آداب مذهبی شیعیان، هر آب‌نوشیدنی سزامند سلام بر حسین7 است. امام سجاد7 از چند واژه­ای که بر سر مزار سیدالشهدا نوشتند، به واژه
عطشان اشارت نموده‌اند: «هذا قبرُ حسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا»
(محدثی، 1376، ص‌317) «این مزار حسین بن علی بن ابی‌طالب است که او را با لب تشنه کشتند».

پلیدی و قساوت قاتلان عاشوراییان در ماجرای تشنگی اردوگاه امام حسین7 و
دلیری­ها و تکاپوی بنی‌هاشم و یاران برای فراهم آوردن آب و نیز صبوری بر عطش، شاعران بسیاری را در عرصة ادبیات معاصر پارسی و عربی برانگیخته است تا دربارة این مسأله و پرسمان اساسی به سرایش شعر بپردازند. اکنون به پاره­ای از میان هزاران هزار بیت اشاره می­شود:

الف) نماد آب در شعر معاصر پارسی

واعظ قزوینی می­گوید:

فــتـاد از شــفـق آتــش سـپهر را در دل                      دمی که العطش از کـربلا بـه اوج رسید

سراب نیست به صحرا و موج نیست به بحر           ز یاد تشنگی­اش بحر و بر به خود لرزید

نگـرید ابـر بـهاران مــگـر بـه یـاد حسین                   نـنوشد آب گـلستان مـگر به لعن یزید

(فروغی جهرمی، همان، ص‌158)

استاد بزرگ مشفق کاشانی، شرح شکوه و حماسة حضرت ابوالفضل7 را در نقش ساقی و سقای کربلا چنین آورده است:

شـعله­ور آمـد ز دود آه ابوالفضل                                        آینة آب در نــگـاه ابــوالفـضل

از جگر آب مشک ریخته بر خاک                               موج عطش خیمه زد ز آه ابوالفضل

(مشفق، همان، ص‌297)

سیدحسن حسینی از جریان جاودانه و چشمه‌سارانة دستی می­گوید که در طلب و حمایت آب از پیکر افتاد:

زآن دست که چون پرنده بی­تاب افتاد                               بـر سطح کرخت آب­ها تاب افتاد

دست تـو چـو رود تـا ابـد جـاری شد                               زآن روی که در حمایت آب افتاد

(مجاهدی، 1376، ص‌65)

نعمت آزرم، لب سقای کربلا را عطشان، ولی همت بلند و دریایی­اش را سیراب می‌بیند:

تـا ابـد برخی آن تشنه شهیدم که فرات                  شـاهد همت و سیراب و لب تشنة اوست

آن جوانمرد که لب تشنه ز دریا بگذشت              زان که دریا  به بر همت او کم‌تر جوست

(مجاهدی، 1379، ص‌75)

قزوه، جوشش شهد شهادت را در شریان تشنگان می­نگرد؛ آن گونه که خنده و سرور شهیدان عشق هیبت شمشیر را می‌شکند:

باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون                 پـیر غـــلام تـو کـیست؟ عـشق علیه السلام

در رگ عطشانتان شهد شهادت بـه جـوش                  مـی­شـکند تــیـغ را خـندة خــون در نـیام

ساقی بی دست شد؛ خاک ز می مست شد           میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام

(قزوه، 1390، ص‌35)

علی‌رضا قزوه در ترکیب‌بند نغز و نینوایی­اش، با مضمون و ریختاری عارفانه ـ عاشقانه و متفاوت از دیگر ترکیب‌بندها و حتی غزل­ها که یا با ادبیات حماسی یا ادبیات رثایی؛ داستان عطش و آب را طرح می­کنند، این گونه می­سراید:

تیری زدی و ساقی مستان ز دست رفت                   سنگی زدند و کوزة لب تشنگان شکست

شد شعله­های العطش تشنگان بلند                                   باران تیر آمد و بر چشم­ها نشست

تا گوش دل شنید صدای الست دوست                            سر شد «بلی» ی تشنه لبان می الست

ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد                                            پیمانه پر کنید هلا عاشقان مست

باران می گرفت و سبوها که پر شدند               که در موج تشنگی چه صدف­ها که دُرّ شدند

(قزوه، 1386، ص‌32-33) 

کاووس حسن‌لی هم قصة عطش را در کربلا بسیار شدید بیان نموده؛ اما در دیدگاه او، عباس7 و عاشوراییان چنان دشمن را تحقیر و بی­چاره کرد که از سر ناچاری با مشک در ستیز شدند؛ و البته این آب بود که در برابر آن همه شکوه شرمنده شد:

آسـمان کــربــلا آن روز آتــشـبار بــود                   آن زمین سوخته دریـایـی از اسـرار بـود

کـوچه­های آسمان پـر بـود از بوی عطش                 آب هـم چـشم انـتظار لـحظة ایـثار بـود

بـا طلوع زخم یـاران تشنگی از یـاد رفـت              دشمن از بیچارگی با مشک در پیکار بود

پیچ و تابی داشت آب دجله از شلاق شرم               چـرخ بـی‌تقصیر هم در حال استغفار بود

(حسن‌لی، 1379، ص‌53)

خسرو احتشامی، عظمت سقای تشنه­کامان را به زیبایی می­ستاید که آب شرمسار از او و برای زیارتش قامت افراشته است؛ سقای وفاپیشه­ای که با وجود عطش و آتش، به آب نه گفت:

ای بسته بـر زیـارت قـدّ تـو قـامت آب                          شرمندة مـحبت تـو تـا قــیـامـت آب

در ظهر عشق عکس تـو لغزید در فرات                   شد چشمة حماسه ز جوش شهامت آب

دستت به موج داغ حباب طلب گذاشت                     اوج گـذشت دیـد و کـمال کـرامت آب

بـر دفتر زلالی شط خـط «لـا» کـشید                       لعلی که خورده بـود ز جـام امـامت آب

می­خوانمت به نام ابوالفضل و شـوق را                       در دیـدگان مـنتظرم بـسته قــامت آب

(مجاهدی، 1377، ص‌170)

احتشامی هم‌چنین از این اندوه و خسران می­گوید:

آب پای تپه­ها می­شست زخم دشت را                        از شرار تشنگی پر بود جوی خیمه­ها

شهریار عشق در گرم بیابان خفته بود                        اسب با زین تهی می­رفت سوی خیمه­ها

(احتشامی، 1386، ص‌253)

و عطش در آن بیابان چنان به اوج رسیده بود که حتی خواب آب هم روا نبود:

سرخ غروب بود و عطش آه می­کشید                        در دیده خواب آب هم آن­جا حرام بود

(همان، ص‌251)

و اهالی کفر چنان سد راه ساقی شده بودند که در شط فرات پرنده پر نمی­زد. تصویر آب، اندیشة طفلان را محاصره کرد و تنها درد احساس می­شد و درد: راهیان کفر بسته راه شط؛ پر نمی­زند در فرات بط. فکر کودکان: آب، آب، آب؛ ذکر هر زبان: درد، درد، درد.

قیصر، شکوه و شرف سقا را فراتر از دنیا دیده؛  تا جایی که آسمان­ها در اشتیاق بوسه بر آن ماه شدند:

هفت آسمان افتاد در آیینة آب                                          تا لحظه­ای ردّ نگاهت را ببوسد

(امین‌پور، 1380، ص‌102)

نه‌تنها آب در برابر سترگی سلوک و شکوهمندی حرکت عباس7 و دستانی را که برای تشنه­کامان کربلا، از سر وفا فدا کرد، همواره شرمسار است که خورشید هم از تماشای آن دستان بریده خجل می­نماید. محسن احمدی در غزلی به این مورد پرداخته است:

خون از نگاه تشنة گل شعله می­کشد                                 داغ است بی­قراری گل­های پرپرت

مـن از گـلوی آب شنیدم کـه آفتاب                                 می­سوزد از خجالت دست برادرت

(صحتی سردرودی، 1390، ج2، ص229)

و آن مضمونی که بیش‌تر در غزل معاصر به چشم می­خورد، این که لب­های آب فرات، تشنه و در عطش لب­های عباس7 بود و از فداکاری او در شرم فرو رفته بود. نصرالله مردانی زبان به این حقیقت می­گشاید:

حرّ آزاده شد از چشمة مهرت سیراب                 که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت

آب شرمندة ایـثار عـلم‌دار تـو شـد                       که چرا تشنه از او این همه بی­باک گذشت

بود لب‌تشنة لب­های تو صد رود فرات                  رود بـی­تـاب کــنـار تـو عطشناک گذشت

بـر تـو بستند اگـر آب سـواران سراب                 دشت دریا شـد و آب از سـر افلاک گذشت

(همان، ص‌300)

قیصر امین‌پور در منظومة ظهر روز دهم، قصة عطش را به ویژه برای کودکان بسیار دردآور و جانکاه می­نگرد:

آتش سوز و عطش بر دشت می­بارید / در هجوم بادهای سرخ / بوته­های خار می­لرزید ... / سایه­ها را اندک اندک / ریگ­های تشنه می­نوشید / زیر سوز آتش خورشید / آهن و فولاد می­جوشید / دشت غرق خنجر و دشنه / کودکان در خیمه­ها تشنه / آسمان غمگین، زمین خونین (امین‌پور، 1373، ص‌6)

وی در پایان منظومه، دیگر بار از ماجرای عطش تشنگان در ظهر عاشورا، اما با سیاقی عاشقانه به یاد می­آورد:

روز عاشوراست / باغ گل لب تشنه و تنهاست / عشق اما هم‌چنان با ماست (همان، ص‌17)

موسوی گرمارودی هم در ترکیب‌بند عاشورایی­اش، روان گشتن فرات را پس از رخداد کربلا بی­جا و ناروا می­بندد:

آه ای فرات! کاش تو هم می­گریستی                                      آسوده بی­خروش روان بهر کیستی

(همان، ص‌511)

وی در تشبیهی تازه و نوپدید، حضرت علی‌اصغر7 را به «ساقة ریواس» تشبیه می‌کند و از التهاب تشنه­کامی­اش سخن می­سراید:

چون ساقه­های تازة ریواس ترد بود                               از تشنگی اگرچه بسی التهاب داشت

(همان، ص‌514)

با نگاهی به ترکیب‌بندهای سبک محتشم کاشانی دربارة واقعة کربلا، همگی بندی
یا بیت و یا ابیاتی را به ماجرای تشنگی می­پردازند. محمدحسن زورق در ترکیب‌بند
«سرّ حق» از کتاب خورشید در خون، در بیت دوم از بند نخست، این ماجرا را تصویر
می­کند:

آتـش بــه آسـمان زنــد از ســوز تـشنگی                        بـر روی خـاک، سینة سـقای کـربلا

یک جرعه آب حسرت یک کاروان دل است              می­سوزد از عطش دل صحرای کربلا

یـک قـطره آب خـواهش اطـفال تشنه بود                   خون بود چشم رود ز غوغای کـربـلا

مــی­سـوخت از شــرارة جــانکـاه زنـدگی                         مـوسای عـشق در دل سینای کربلا

(زورق، 1386، ص‌21)

و محمدی نیکو در غزل بسیار زیبا و مانای خویش می­گوید:

عـطش و آتـش و تنهایی و شمشیر و شـهادت       خـبری مـختصر از خـاطرة کـرب و بلایت

کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل          می­فشاندیم سبک­تر ز کفی آب به پایت

(گلمرادی، همان، ص‌162)

و اما یکی از رباعی­های متفاوت و برجسته در این باره، از آقای حسن احمدزاده است که انتخاب را شرمندة آن ساقی سترگ می­داند:

ای تشنه لبی که آب شرمندة اوست                                تا صبح جزا سحاب شرمندة اوست

در اوج عطش گذشتی از آب فرات                                        والله که انتخاب شرمندة اوست

(مجاهدی، 1379، ص‌285)

ب) نماد آب در شعر معاصر عرب

اغلب عاشوراسرایان عرب در روزگار معاصر، قصة تشنگی و بی­آبی در صحرای نینوا و بی‌قراری زنان و کودکان و جنگاوران را با درد و اندوه سروده­اند. بی­گمان، غمرنگ­ترین و دردناک­ترین واقعة تاریخ ـ با ویژگی­های منحصر به فردش ـ واقعة کربلاست و سوزناک‌ترین مسأله در آن نیمروز جاودانه، مسألة عطش و قحط آب از سوی لشکر تیرگی بوده و هست. جمال‌الدین هاشمی درباره آب و عطش می­گوید:

وَ هَزَّ لواک أنین السفار                                                                    یصعده عطش موجع

فخضت الفرات و جیش الطُّغاء                                                      به غصّ شاطئه الممرع

و کظّ الظما قلبک المستشیط                                                      و قد ضمّک المنهل المترع

و حاولت عبّاً و لکنّما                                                                  اصاب بک المنظر المفجع

«صدای نالة کودکی که تشنگی دردناک ناله­اش را بلند می­کند، پرچم تو را می­لرزاند. به فرات ورود کردی؛ حال آن­که جنگجویان سرکش، کرانة حاصلخیزش را بسته بودند و در حالی که چشمه­سار سرشار از آب دورتادور تو را گرفته بود و تشنگی قلب سبک‌سیر تو را لبریز کرده بود، کوشش ورزیدی که خویش را سیراب کنی، ولی صحنه­های دردآور را به یاد آوردی».

هاشمی نیز عطش سیدالشهدا را سرچشمة عنایات و الطاف تلقی کرده که مایة مانایی و جاودانگی او شده است:

عطش السبط صار منبع ألطافٍ                                                         یرَوّی الخلود بالالاء

(همان، ص‌216)

«تشنه کامی پسر پیغمبر9، سرمنشأ الطافی شد که ماندگاری را به موهبت آن سیراب می­کند».

آری اگر بی­آبی در آن برش تاریخی و حماسی رخ نمی­نمود، هرگز کربلا و واقعة عاشورایش این چنین و با این مظلومیت گسترده جلوه­گری نمی­نمود.

بدرالشاکر سیاب، بی­قراری کودکانی چون علی اصغر را به پرنده­ای مانند کرده که از سختی عطش پرکشیده و در کرانة‌ آب جان سپرده است:

فاهتزّ واختلج إختلاجة طائر                                             ظمآن رفّ و مات قرب الماء

(بحرالعلوم، 1428، ص‌104)

جواد جمیل ‌گویی از تعابیر و جان‌مایه­های شعر نصرالله مردانی[1] وام گرفته و به زبان عربی سروده است. شعر مردانی از نظر گذشت:

بود لب‌تشنة لب­های تو صد رود فرات                          رود بی­تاب کنار تو عطشناک گذشت

(صحتی سردرودی، همان، ص‌300)

و جواد جمیل گفته است:

ظلمئت الیک الأنهار الخجلی                                                                  و أو مات البحار            

(انصاری، 1389، ص‌168)

«رودهای شرم­آلود تشنة تو هستند و دریاها دیده به سوی تو دوخته­اند».

بولس سلامه کم مانده که از زمزمة آبگیرها و جویباران، صدای اندوه را بشنود و در نسیم صبا ناله­های غم‌انگیز را؛ از این رو چنین می­سراید:

أکادُ اسمع فی همس الغدیر                                                 و فی نسیم الصبا أهات مکتئب

 (سلامه،  1425، ص‌307)

«مرگ با شهادت در فرهنگ عاشورا، از آب گوارا فراتر و از عسل مصفا شیرین­تر است»؛ همان بیان عاشقانه­ای که از زبان حضرت قاسم بن الحسن7 (أحلی من العسل) و احوال عاشقانة دیگر حماسه‌آفرینان آن سامان ترنم شد:

حللت الطّف حیث الموت أحلی                                                    من الماء الزلال إذا تهادی

(آل‌طعمه، 1422، ص‌84)

«به بیابان کربلا درآمدی؛ جایی که به هنگام تقدیم شدن مرگ، آن را شیرین­تر از آب زلال دریافتی».

شگفت این که عشق شیرین و گوارای حسین7، چنان شراب جنون‌خیزی به جنگاوران سرمست عطش نوشاند که مایة هوشیاری و بینایی آنان شد؛ پس چه باک از تشنه‌کامی:

و سقاهم حب الحسین جنوناً                                                     منهُ تصحو بصائر العقلا

(الفرطوسی، 1978، ج‌3، ص312)

محمدعلی مجاهدی شبیه چنین ابیاتی را دربارة سرخوشان جام الست در کربلا سروده است:

روز عاشورا که روز عشق بود                                           جان یاران پر ز سوز عشق بود

بـانگ مـی­زد سـاقی بزم بلا                                                   عـاشقان را آشــکار و بـــرملا

کای گروه باده خواران الست                                                   باید از جام بـلا گـردید مست

(مجاهدی، 1376، ص‌201)

و به گفتة سعید بیابانکی:

آرزوی آب هم این­جا عطش نوشیدن است            خواهد آمد العطش­ها را جواب از نیزه­ها

(آذر، 1388، ص‌606)

و هم‌چنین بنابه سرودة فرح بازدار، سقای عشق به جای آب، جام باده از دست عشق نوشید:

عطش ماند و سقای سرمست عشق                                      که نوشید جام می از دست عشق

(آذر، همان، ص‌619)

در این میان زیباترین سروده­ها، اشعاری است که از ماجرای عطش و آب و سقای کربلا، به غم و حسرت و مرثیه بسنده نکنند؛ بلکه حماسة بزرگ و پرآوازه و جاودانة آن را با رنگ و ضرباهنگ کلمات حماسی و هنرورزی­های عاشقانه و شکوهمند بیان کنند؛ هنری که عمان سامانی در گنجینه الاسرار به رخ می­کشد:

جانب اصحاب تازان با خروش                                        مشکی از آب حقیقت پر به دوش

کرده از مشک یقین آن مشک پر                                مست و عطشان همچو آب آور شتر

می­گرفتی از شط توحید آب                                                 تشنگان را می­رساندی با شتاب

تا قیامت تشنه­کامان ثواب                                              می­خورند از رشحة آن مشک آب

بر زمین آب تعلق پاک ریخت                                            وز تعین بر سر آن، خاک ریخت

(آذر، همان، ص‌383-384)

حسین کاشف‌الغطا با این رویکرد، در برابر عطش و آتش و بی­قراری­های یاران و اهل خیام، از دلیری­های سقا می‌گوید که زمین تشنه را با خون دشمنان زبون سیراب نمود:

ظام تفطر قلبه ظماً و بِا                                                              الحملات منه ترنوی الغبراء

(بحرالعلوم، 1428، ص‌494)

«تشنه‌کامی که قلبش از سوز عطش تکه پاره شد و زمین با یورش­های وی از خون خصم سیراب گشت».

مهدی مطر، کرامت، احسان و ایثار سقای کربلا را با وجود عطشناکی و اندوه‌باری­اش سروده است:

لبیک ظامٍ حلؤوه عن الرّوی                                                      و براحتیه من المکارم أبحُر

(البحرانی، 1426، ص‌580)

«لبیک آن تشنه‌کام را که از سیراب گشتن، محرومش کردند؛ ولی در دست‌هایش دریایی از کرامت و بخشندگی بود».

آتش تشنگی چنان دردآور و غمرنگ است که سرایندگان عرب با نگاه به عاشورا و داستان اندوه‌بار عطشناکی­اش، گاهی با زبان شعر به دعا و یا نفرین چیزها و یا کسانی بپردازند:

مَضَوا عِطاشی و لکن روّوا الخذما / لِیسقِ عهدکم صوب الغمام فما / سقاکم النهر عذب الماء ظامینا. (الهاشمی، 1406، ج1، ص48)

«عطشان گذشتند ولی تیغ­ها را سیراب کردند؛ بارش ابرها روزگارتان را سیراب کند! [زیرا] آب شیرین و گوارا، تشنه‌کامانتان را سیراب ننمود!»

هاشمی نیز در این باره نفرین‌سرایی می­کند:

لا بلّ ذا غلّة نهر قتلت به                                                     موری الفؤاد أَوَماً و هو مطرّد

(الهاشمی، همان، ج1، ص46)

«تشنگی رودخانه­ای که تو در ساحلش شهید گشتی، هیچ­گاه برطرف نگردد و همواره از عطش شعله­ور باشد!»

و سرانجام در لسان جواد جمیل، حسین7 همانند ابری است که تشنگی وی را در برگرفته بود. او به‌سان نیزه­ای بلند و بر فراز است و رود فرات در برابرش پست و ریز:

کان الحسین غیمة / حاصرها العطش/ و کان الحسین طویلاً کرُمح/ و کان الفرات ضئیلا ضئیلاً (انصاری، همان، ص‌250)

به هر روی، آب در شعر معاصر عرب هم چونان شعر معاصر پارسی، به عنوان یکی از رمزها و نمادهای عاشورا در بیان آن حماسة سترگ، برجسته می­نماید. بی­گمان در این میان، شعر پارسی معاصر از زوایای فزون­تر و نازک‌خیالی­های برتر و مضامین تازه­تر و با طراوت­تر برخوردار است. آن‌چه شعر عرب را برجسته‌تر از سروده­های پارسی معاصر نشان می­دهد، قصاید آنان است. پارسی معاصر از نظر کمیت قصیده‌سرایی، غنی نیست و شاعرانش بیش‌تر به مثنوی و غزل رو آورده­اند. قصاید عرب معاصر، ماجراهای تشنگی عاشورا را به خوبی طرح نموده؛ اما در قیاس با غزلیات و مثنوی­های پارسیان در این روزگار، از نظر تصویرسازی و مضمون‌پردازی، قوت و ظرافت کم‌تری دارند.

 

4. نماد شیر

الف) نماد شیر در شعر معاصر پارسی

شیر به عنوان نماد دلیری و شجاعت در اشعار سرایندگان پارسی، جایگاه خاص خود را دارد. این واژه پیش از ماجرای عاشورا، برای امیرمؤمنان علی7 به کار می­رفته و جالب این که یکی از القاب آن انسان پرشگفت، اسدالله (شیر خدا) است:

در نجف شیر زمان­ها خفته بود                                             ورنه داغت را شقایق گفته بود

(عزیزی، 1390، ص‌180)

یا:

شیون بادی است جاری هر طرف                                     نالة شیری است از سمت نجف

(محمدزاده، 1386، ش‌1528)

پس از آن برای شرزه‌شیران عاشورا، به سبب دلاوری­های آن قوی‌دلان در برابر دشمن زبون، کاربردی بجا و سزامندانه داشته است. رویداد ظهر عاشورا به‌گونه­ای بوده که بایستی برای تجلیل و گرامی‌داشت قهرمانانش با القاب و اوصافی فراتر از شیر و دلیر یاد نمود. آنانی که در نبردی نابرابر از نظر جنگ‌افزار و شمار جنگاوران و امکانات دیگر، مرگ را به ریشخند گرفتند و جوانمردانه و عاشقانه، در اشتیاق شهادت و وصال حق رزمیدند و زیباترین حماسة بشریت را آفریدند؛ حماسه­ای که به گفتة «پوشو تامداس توندون»: «سطح بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطرة آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود». (محسن‌زاده، 1379، ص‌110)

پس باید از چنین خدامردان مجاهد و سربه‌داری، آن سوتر از دلیری و شجاعت معمول یاد کرد. لقب شیر، کم­ترین لقبی است که می­تواند آن همه دلاوری، بی­باکی، رهایی، سبک‌باری، حماسه و شکوه و شرف را بر دوش کشد. افزون بر جوانمردان جنگاور، قافله‌سالار صبور و پرخروش و سالار اسیران یعنی زینب کبری  "  هم صلابت و شجاعتی فراتر از شیر دلیر داشت که با فریادها و خطبه­های آتشین، کوفه و شام و دیگر بلاد اسلامی را بیدار کرد؛ پیام‌رسانی که عامل اصلی ماندگاری عاشورا و برانگیختن خیزش­های پس از عاشورا شد. از این رو لقب شیرزن برای آن بزرگ‌بانو در سرایش اشعار، کف تجلیل و تکریم اوست.

حسین منزوی در غزل حماسی، شیوا و شورانگیز عاشورایی­اش، خطاب به سیدالشهدا می­گوید:

ای خون اصیلت به شتک­ها ز غدیران                              افشانده شـرف­ها بـه بلندای دلـیران

خرگاه تو می­سوخت در اندیشة تاریخ                            هر بار که آتش زده شد بیشة شیران

(منزوی، 1377، ص‌150)

 منزوی آتش زدن خیمه­ها در روز عاشورا را آتش افکندن به بیشة شیران دانسته که همیشه در اندیشة تاریخ می‌سوزد و این شاید بهترین تصویرسازی دربارة این رخداد غم‌انگیز است که زیبایی و ژرفای معنایی و حماسی دارد.

احمد عزیزی، حضرت عباس7 را در جایگاه اسدالله الغالب (شیر پیروز خدا) در صحرای کربلا می­بیند:

چـو بـرقی از نیام بـاد آمـد                                                             ز قعر آهن و پولاد آمد

نمی­بینی اسد غالب‌تر از او                                                              علی بن ابی‌طالب‌تر از او

(آذر، همان، ص‌247-248)

وی در جاهای گوناگون از آثار و اشعارش، به توصیف حضرت عباس7 با لقب شیر می‌پردازد و شجاعتش را می­ستاید:

به بیشه اگر رد شیر نر است                                               یقین دان که عباس نام‌آور است

(عزیزی، 1381، ص‌49)

شاها که شیر نر تویی، از دودة حیدر تویی                عباس آب‌آور تویی، عشاق عالم نوکرت

(عزیزی، همان، ص‌30)

یل شیر اوژن شمشیر در کف                                          که ریزد روز هیجا صف روی صف

(همان، ص‌43)

نباشد صولت حیدر به یک شیر                                                   مگر شیر نیستان ابوالفضل

(همان، ص‌45)

عزیزی به زیبایی و با کاربست ایهام در شعر «نخل و خون»، خطاب به حضرت
زهرا  "، شیر سرخ کربلا را از سینة او می­داند؛ یعنی حسین7 شیر کربلاست و هم‌چنین محصول شیر سینة اوست که رنگ سرخ داشته و زایندة شهادت است:

ای شبستان حرا آیینه­ات                                                     شیر سرخ کربلا از سینه­ات

(عزیزی، 1390، ص‌499)

جلیل دشتی مطلق، سقای کربلا را پرخروش­تر از شیران توصیف می­کند:

این جوان کیست که در قبضة او طوفان است              آسمان زیر سـم مــرکـب او حـیران است

صف بـه صف مـی­شکند پـشت سـپاه دشمن              آذرخشی است که غرّنده‌تر از شیران است

(صحتی سردرودی، همان، ج1، ص666)

بهمن صالحی در مطلع غزل «سفر سرخ»، امام حسین7 را شیر خطاب می­کند و حماسة عاشورایی­اش را چنین می­سراید:

سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت            بر تو ای شیر، چه در جنگل شمشیر گذشت

(گلمرادی، همان، ص‌108)

امیر عاملی در مثنوی «در نفس نی شکر انداختند»، می­گوید:

روز نخستین که حسین بن عشق                                                  داد سـر زلف به تاراج نی

شـیر خـدا بـود کـه شـد بــرملا                                                       با قلم خون به خط نینوا

(گلمرادی، همان، ص‌116-117)

وی امام حسین7 را تجلی پدرش یعنی شیر خدا می‌داند که با خامة خون و به خط نینوا جلوه نمود.

سیدعلی موسوی گرمارودی، در شعر «خط خون»، سالار شهیدان را این گونه توصیف می­کند:

تو را باید در راستی دید/ و در گیاه هنگامی که می­روید/ در آب، وقتی می­نوشاند/ در سنگ، چون ایستادگی است/ در شمشیر، آن زمان که می­شکافد/ و در شیر، که می­خروشد/ و... (موسوی گرمارودی، 1363، ص‌142)

وی در ادامه، امام7 را فراتر از شیر توصیف کرده، می­سراید:

هیچ کلام بشری نیست، که در مصاف تو نشکند/ ای شیرشکن، خون تو بر کلمه فزون است. (گلمرادی، همان، ص‌177)

شاید سروده­هایی که حضرت زینب  " را به شیر تشبیه کرده­اند و یا شجاعتش را در واژه­هایی دیگر ولی با همین مراد و مقصود توصیف نموده­اند، از دیگر شخصیت­های عاشورایی فزون­تر است.

زنده­یاد استاد حمید سبزواری در این باره چنین سروده­ است:

همسنگر برادر ای خواهر دلیر                                      ای در صف نبرد کوشنده همچو شیر

(سبزواری، 1367، ص‌442)

شهریار ملک سخن، هنگامی که به سرایش داستان اسارت پرداخته، حماسة زینب کبری  "  را بدین گونه می­آغازد:

رسید نوبت زینب که شیرزاد علی است                 جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد

بـه دوش پـرچم آتـش گـرفتة اســلام                         بـه قـصر ابـن‌زیـاد و یـزید مـلعون شـد

چـنان بـکوفت بـه تبلیغ دستگاه یـزید                     که خود یزید چو مار فسرده افسون شـد

(محمدزاده، 1386، ص‌1159)

گلواژه­های «شیرزن»، «شیربانو»، «دختر شیر خدا»، «دختر شیر حق»، و واژه­های دیگری از این دست، در سروده­های پارسی معاصر، در وصف حضرت زینب  "، فراوان دیده می­شود:

یکی از رباعی­های احد ده‌بزرگی را بنگرید:

می­سوخت چو شمع و پایداری می­کرد                           دل از مژه جای اشک جاری می­کرد

شـب دختر شیر حـق بـه جای عباس                               از عـترت عـشق پـاسـداری مـی­کرد

(ده‌بزرگی، 1373، ص‌56)

گرمارودی او را جوهر‌مردی زنانه و شیرمرد می­خواند:

ای جــوهـر مـردی زنانه                                                             مـردی ز تو یافت جاودانه

در بیشة سرخ غم نوردی                                                                 سرمشق کمال، شیرمردی

(فروغی جهرمی، 1385، ص‌272)

و در غزل «آیینة آسمان» از «سیمیندخت وحیدی»، شیرزنی که جان علی و فطرت زهراست:

آن شیرزنی که زینب کبراست                                              جان علی و فطرت زهراست

زینب کـه رسـالت حـسینی را                                                  پیغام و پیام روز عاشوراست

(فروغی جهرمی، همان، ص‌267)

ب) نماد شیر در شعر معاصر عرب

شیر در چکامه­های حماسی عرب، جایگاه ویژه و خاطرنوازی دارد؛ گویی بهترین و گویاترین واژه برای تبلیغ دلیری و شجاعت است. در این میان، چه کسانی از مجاهدان عاشورا سزاوارتر به چنین صفت عالیه­ای است و کدام حماسه در گذرگاه تاریخ برتر از حماسة شگرف نینواست؟!

علامه سیدمحسن امین عاملی نویسنده مجموعة اعیان الشیعه و کتب فاخر دیگر دربارة دلیری­های امام حسین7 در کربلا می­گوید:

فارس الحرب معلن الطعن والضرب                                             هزبر الهیجاء قطب رجاها     

(الامین، بی­تا، ص‌345)

«تک‌سوار کارزار در ضربت شمشیر و نیزه؛ شیر نبرد و مدار میدان پیکار».

عبدالله علایی پاسخ امام7 را در برابر ذلت خواهی دشمنان برای او، چونان نعرة شیری تصور می­کند که به سمت بیشه می­راند:

أرادوا به ذلّاً فکان جوابه                                                       زئیراً کلیت الغاب حفز للشری

(انصاری، همان، ص‌474)

«خواهان خواری برای او بودند و او پاسخش به نعرة شیری به سمت بیشه­زار می‌ماند».

سیدمحمد‌جمال الهاشمی، حماسة عباس7 را با آرایة واژگان ستوده است و دربارة مجاهدت وی می­گوید:

أذِنش الحسینُ لهُ فراح کأنّه                                                       نسرٌ یحَلِّقُ أو هزبرٌ یغضِب

(الهاشمی، 1985، ج1، ص235)

«حسین7 اجازة میدان به وی داد و او مانند عقابی پرواز کرد و چونان شیری خشمناک شد».

ابراهیم نصیراوی اردوگاه حسین بن علی7 و رهیارانش را به‌سان شیرانی می­داند که در پی مقاصد عالی و کندن بنیان ستم و تباهی بودند:

ثارت بک الاسد و العلیاء مقصدها                                        لتحصد الغی ممّن عات أو ظلما

(الحسن، 1418، ص‌214)

«شیران برای تو و برای دریافت اهداف بلند به پا خاستند؛ تا ستم و گمراهی را از میان ستم‌گران و تبه‌کاران ریشه‌کن نمایند».

فرطوسی هم عرصة پیکار را همانند جنگلی پر خوف و خطر می­بیند که همراهان سیدالشهدا هم‌چون شیران، حکم‌رانان جنگل هستند:

و جموع الانصار ثاروا لیوثا                                                          حین ثاروا لغابة الهیجاء

(الفرطوسی، 1982، ج2، ص267)

«گروه یاران مانند شیرها قیام کردند؛ آن‌گاه که در جنگل کارزار خروشیدند». 

ابوالحب درباره شرزه‌شیری چون مسلم بن عقیل در محاصرة دشمنان می­سراید:

فدعوه أن یعطی القیاد مذلّة                                                   و محالٌ و هو الضیغم الکرار

لم أنس إذ حاطت به أعداؤه                                                   و هو الهزبر الاثرس المغوار

(ابوالحب، 1375، ص80)

«از وی [مسلم] خواستند تا در برابرشان تن به خواری تسلیم دهد؛ اما محال است؛ زیرا او شیری است یورش‌آور. از یادم نرفته که چه سان دشمنان محاصره­اش کردند؛ او مانند شیری دلیر بی­باک بود».

سیدرضا هندی، جوانان در رکاب سیدالشهدا را با تشبیه به شیران دلاور ستوده است:

من ینتد بهم الکریهة ینتدب                                                    منهم ضـراغمة الاسود غضابا

خفوا لداعی الحرب حین دعاهم                                        و رسوا بعرصة کربلاء هضابا

أسدُ قد اتخذوا الصوارم حلـیة                                                     تسربلوا حلق الدروع تیابا

(انصاری، همان، ص502)

«آنان در کشاکش کارزار مانند شرزه‌شیرانند. هنگامی که دشمن به پیکارشان فراخواند، سبک‌بار به سویش شتافته، تلی از کشته­ها در میدان کربلا به جای نهادند. شیرانی که شمشیرها آراستند و زره­ها را پوشاک خود ساختند».

مصطفی جمال‌الدین هم در چکامة «الحسین7»، امام7 و یارانش را شیرانی می‌خواند که حیاتشان بسته به شمشیر است:

عدتم کما کنتم لیوثٌ کریهةٌ                                                تحیا علی الورق الصیقل و تصحب

(انصاری، همان، ص515)

«شما هم‌چون گذشته، مانند شیران عرصة پیکار به میدان برگشتید؛ شیرانی که زندگی و حیاتشان به شمشیر وابسته است».

سعید العسیلی حضرت زینب " را به‌سان شیر و فریادهای بیدارگرانه­اش را نعره‌های شیرانه می­داند؛ نعره­هایی از شیری زخم‌خورده که لرزه بر پیکرة ستم افکند:

ألبوة زارت بُعید جراحها                                                               فتزلزلت لزئیرها الاقطار

 (العسیلی، 1406، ص‌545)

«آیا وی [زینب  "] شیری است که اندکی پس از زخمی شدن غران می­شود و از غرّندگی‌اش لرزه بر همه جا می­افتد؟!».

از این روست که احمد الوائلی دربارة هیبت و عظمتش سروده است:

و من هی سبی لکنها                                                                         تمرغ من جبهة المستبی

(الوائلی، 1412، ص‌26)

«او که اسیر است؛ اما پیشانی خصم را به خاک آلوده است».

پس در شعر معاصر پارسی و عربی، از شیر به عنوان نماد دلیری و شجاعت و صلابت و خروش و فریاد در ماجرای عاشورا یاد شده است و در این میان، امام حسین7، حضرت ابوالفضل7 و حضرت زینب " بیش از دیگر مجاهدان جبهة حق در سروده­های شاعران می­درخشند. شاعران معاصر پارسی بیش‌تر در غزل، مثنوی و رباعی و شاعران عرب اغلب در قالب قصیده، از نماد شیر برای بیان دلاوری­ها و شجاعت­ها و جوانمردی­ها بهره می‌گیرند.

 

گل سرخ

گل سرخ، لاله، شقایق، ارغوان و واژگانی از این دست، به عنوان نماد طبیعی شهید و شهادت و نیز نماد رزم­آوران خون‌آلود و زخمی، به ویژه در صحرای کربلا شهره بوده و مرثیه‌سرایان و مدیحه‌گویان دربارة شهیدان و جانبازان، اوصاف انواع گل را به کار می­برند.

در ادبیات پارسی از دیرباز، لاله و داغ و یا شقایق و داغ و هردو را با خون ملازم دانسته و چه زیبا و بسزا در شعر عاشورایی جلوه­گری کرده است. حافظ می­گوید:

با صبا در چمن لاله سحر می­گفتم                           که شهیدان که­اند این همه خونین کفنان

(حافظ، 1382، ص‌388)

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده­ای                            مـا آن شـقایقیم کــه بــا داغ زنده­ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار                           این داغ بین که بر دل خونین نهاده­ایم

(همان، ص‌365)

بر برگ گل به خون شقایق نوشته­اند             که آن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

(همان، ص‌86)

صائب تبریزی، لاله را قبلاً داغ‌دار می­داند و از این رو می­گوید:

اشک است غمگسار دل داغ دیدگان                                 شبنم کند خنک جگر گرم لاله را

(صائب، 1365، ص‌91)

چون لاله در این باغ ندانم به چه تقصیر                                    بر داغ نهادند بنای جگرم را

(همان، ص‌83)

وصال شیرازی از سرایندگان چیره‌دست عاشورایی که با سرمشق گرفتن از محتشم کاشانی، ترکیب‌بندهای پربار و باجاذبه­ای سروده، با همین­ جا‌نمایه­های نمادین سخن‌سرایی کرده است:

این لاله‌زار ساخته هامون حسین توست             این کرده خاک ماریه گلگون حسین توست

این گلبنی کـه بیش‌تر از خـاک بـر تنش                تـیر و سـنان بـرآمده بیرون حـسین توست

(آذر، همان، ص‌266)

هم‌چنین حجت‌الاسلام نیر تبریزی در ترکیب‌بند مشهورش از این نماد حکایت کرده است:

این لالة شکفته که زهرا ز داغ او                        چون گل نموده چاک گریبان حسین توست

(آذر، همان، ص‌334)

آیت‌الله شیخ‌محمد‌حسین غروی اصفهانی (علامه کمپانی) در ترکیب‌بندی با این مطلع:

بسیط روی زمین باز بساط غم است                           محیط عرش برین دایرة ماتم است

(آذر، همان، ص‌357)

از نماد لاله و ارغوان و گل و گلستان بهره گرفته است:

زد چو سموم بلا به گلشن کربلا                                  ز داغ آن لاله‌زار شمع رخ ماه سوخت

(آذر، همان، ص‌357)

یا:

سموم جانسوز کین، زد به گلستان دین                      ریخت ز باغ خزان سرو و گل و ارغوان

(همان)

استاد حمید سبزواری در آن­جایی که می­خواهد از شهیدان گلگون کفن بسراید، چنین ساز سخن می­نوازد:

گلبرگ سرخ لاله­ها / در کوچه­های شهر ما / بوی شهادت می­دهند

موسوی گرمارودی در شرح امام7 می­گوید:

در شفق که گلگون است/ در فلق که خندة خون است/ در خواستن/ برخاستن/ تو را باید در شقایق دید/ در گل بویید. (قزوه، 1386، ص‌103)

خسرو احتشامی، ظهر روز دهم و داستان عطش و آتش و شعله­وری خیمه­ها و خون و شهادت را چنین تصویر می‌کند:

آسمان آرام در شط شقایق می­نشست                    ارغوان می­ریخت در جام وضوی خیمه­ها

(گلمرادی، همان، ص‌1377)

علی‌رضا قزوه خطاب به حضرت علی اصغر7، با واژگانی خون‌رنگ و لاله­گون سخن می­گوید:

الا ای لالة خونین چه داغی آتشین داری             جگرها می­کنی تا دامن محشر کباب، اصغر!

(قزوه، 1386، ص‌103)

احمد عزیزی شاعر بیدل‌گرا و نیز سرایندة عاشورایی در سبک انقلاب اسلامی ایران، بیش از شاعران دیگر در روزگار معاصر به تصویرسازی با گل­ها، به ویژه با لاله، شقایق،  ارغوان و گل سرخ پرداخته است. وی با زبان چنین گل­هایی سخن می­گوید و کلمات نیکوگزیده­اش را با رنگ و بوی آن­ها نقاشی می­کند. ابیاتی از مثنوی «زخم زیبایی» را از کتاب گران‌سنگ کفش­های مکاشفه بنگرید:

خاک نرگس گرچه از بینایی است                                       سـرزمین لـاله عـاشورایی اسـت

دیده­ام مـن در شـقایق­ها بـه عین                                         اشک زینب خواهر خون حسین

بـا طـلوع لاله گـل خـم مـی­شود                                               بــا شقایق­ها مــحرم مــی­شود

ای شقایق ای گـیاه شـور و شین                                               ای گـل محبوب دامـان حـسین

ای شـقایق مـن دل تـنگ تـوأم                                              مــن درای ســرخ آهـنگ تـوأم

دختر پـاک حـرا فـصل گل است                                         زخم عاشورایی­ام در غـلغل است

ای نـگهبان شـقایـق در زمــیـن                                                   ای بـــــهـــار رحمة للعالمین

(عزیزی، 1390، ص‌310-311)

او در مثنوی «نخل و خون» از همان کتاب، از واژگان مذکور مضامین زیبا و رسایی را می­سراید:

دامن زهرا بهار نینواست                                                لاله خون پرورده­ای از این هواست

(همان، ص‌507)

از دوبیتی­های کاظم جیرودی است که:

قیامت قامتی قامت به پا کرد                                                    به میثاق خدای خود وفا کرد

کــنـار لالـه­های سـرخ ایثار                                                      نماز عشق را در خون ادا کرد

(کافی، 1388، ص‌666)

قادر طهماسبی (فرید) در غزلی عاشورایی، ابیاتی را با مضامین سرخ لاله­گون می‌کند و بهانه­ای برای گریستن می­جوید:

ای بـــهتریـن بـهانـه بــرای گـریـستن                                     وی داغ جـاودانه برای گریستن

بــا نــام داغ‌دار تــو ای لالة بـــهشت                                    زیباست هر ترانه برای گریستن

شش سوی لاله می­دمد ای چشم باز کن                                 راهی از این میانه برای گریستن

(کافی، همان، ص‌678)

لاله، ارغوان، شقایق و گلگون و خون در شعر «حماسه» از پرویز بیگی حبیب‌آبادی، فضای آن سروده را کاملاً سرخ و کربلایی کرده تا اثبات کند که بدون این نماد، دشوار و شاید محال است دربارة حماسة عاشورا سرودن و حق آن را ادا کردن:

ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت                  افق به سـوگ شقایق هـزار ماتم داشت

تـمام دشـت بـه مفهوم لالـه­ها شـده بود                       مـیان بـاد پـر لالــه­ها رهـا شـده بـود

نـماز عــشـق پــر از حـرف ارغـوانی بود                     زمـانه شـاهد گلگون‌تـرین مـعانی بود

ز خـون لالـه تـمام کــرانـه رنـگین بـود                      خمیده بود افق بس که داغ سنگین بود

(گلمرادی، همان، ص‌40-41)

این‌گونه تصویرسازی­های هنرمندانه را در مثنوی «عارفان» از زنده­یاد دکتر سیدحسن حسینی می­بینیم:

بـیا رو بـه مـضمون بـاغ آوریــم                                        ز ره مـانـدگـان را چــراغ آوریـم

چــراغی از آن لالـه­هـای رشـید                                          که در خیمة خـاک آتـش کـشید

من از سـوگ آلالـه داغـم هـنوز                                          هـوادار مـضمـون بــاغـم هــنـوز

در این عرصه شد باغبان ماتشان                                       که سرخ است چون گل کراماتشان

هلا عـارف خـرقه گـلگون شهید                                        شقایق‌وش خـفته در خـون شهید

سروشی که در عرش نای تو بود                                      چــه رندانه در گـوش جـانم سـرود

صــفایـی نـدارد ارسـطو شـدن                                           خـوشا پـر گـشودن پـرسـتو شـدن

(کاکایی، 1376، ص‌140-141)

احد ده‌بزرگی در منظومة خطبة شام، چند نماد عاشورایی را در یک بیت آورده است:

درون تشت زرین چون شقایق                                            به خون بنشسته خورشید حقایق

(فروغی جهرمی، همان، ص‌319)

روضه‌خوانان و مرثیه‌گویان عاشورایی از دیرباز، تک‌بیتی را دربارة حضرت قاسم7 می­خواندند و دل­ها را به آتش می­کشیدند:

بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت                                   برگ گل سرخ را باد کجا می­برد

(مطهری، 1369، ص‌36)

ب) نماد گل سرخ در شعر معاصر عربی

شاعران معاصر عرب هم از نماد گل سرخ برای سرایش اشعار عاشورایی بهره می­گیرند و تصویرسازی، و تشبیهات و استعارات گوناگونی در اشعارشان ساخته و پرداخته می­شوند. اصولاً تشبیه معقول به محسوس در عرصة هنر و به ویژه شعر برای بیان واقعیت فراسویی و طرح هنرمندانة معنویات و حقایق قدسی، آفرینش فرازبانی و فراملیتی است. اما در این میان در پاره­ای از زبان­ها، این تصویر‌سازی­ها پررنگ­تر و دل انگیزتر و با گسترة فزون‌تری انجام می­پذیرد. زبان پارسی به سبب گوناگونی بیش‌تر در ریختار شعری و خاصه برخورداری از ریختار غزل، فراتر از قصاید در ادبیات عرب به خیال‌پردازی، تصویرسازی و مضمون‌پردازی و نیز تشبیهات و استعارات دل‌انگیز پرداخته است. گفتنی است که پس از انقلاب اسلامی ایران، افزون بر غزل‌سرایان، مثنوی‌سرایانی مانند احمد عزیزی، قیصر امین‌پور، محمدعلی معلم دامغانی، سیدحسن حسینی، فرید طهماسبی و... سبک و سیاق مثنوی را هم رنگ و بوی غزل بخشیدند و از منظومه­های صرف، فراتر بردند. چنین توسعه­ها و تحول­ها در ادبیات عرب، کم‌رنگ­تر و محدودتر دیده می­شود؛ هرچند انقلاب اسلامی ایران در تحول این نگاه­ها در سرزمین­های سوریه، لبنان، عراق، فلسطین، بحرین و... اثرگذار بوده است. اکنون شواهدی از نماد گل سرخ در سروده­های عرب معاصر:

وقتی نزار قبانی از نگاه عاشورا و نینوا به جنوب لبنان می­نگرد، از نماد گل سرخ، ابیاتی گلگون می­سراید:

سمّیتک الجنوب / یا لابساً عباءهَ الحسین / و شمس کربلا / یا شجر الورد الذی یحترف الغداء / یا ثورة الارض التقت بثورة السماء! 

(قبانی، 1986، ج3، ص628)

«تو را جنوب نام نهادم؛ ای کسی که ردای حسین7 را پوشیده­ای، و ای آفتاب کربلا! ای درخت گل سرخی که کار و پیشة او از خود گذشتن است! ای انقلاب زمین که با انقلاب آسمان پیوند خورده...!»

گل سرخ در سروده­های جواد جمیل به عنوان سمبل حماسة حسینی طرح می­شود. به ابیات مطلع و مقطع یکی از چکامه­های او نگاهی بیفکنیم:

یوقظ الصبح صوته یشرب الور                                                   دَ حکایاهُ ترتدیه الجداول

لیجی­ءَ الصباح یحمل من کفّ                                                         یهِ وردا و من رواة مشاعل

(انصاری، همان، ص‌468)

«آوایش بیدارگر صبح است و گل سرخ حکایاتش را می­آشامد و جویباران آن را به بلندای خویش آراسته می­سازند. بایسته است که سپیده به سمت وی بیاید و گل سرخ را از دست‌هایش و مشعل­ها را از دیدگانش بگیرد».

مقالح، حسین بن علی7 را با رمز و نمادهای باران و رود و گل سرخ توصیف می­کند و هنرمندانه با آن کلمات تصویر نماید:

رأس الحسین/ غدا وردة فی الحدائی/ أنشودةً صار لمتبعین/ و نهراً و نافدة للمطر

(ابوغالی، 1415، ص‌279)

«سر حسین7 گل سرخی در باغستان­ها شد؛ سرودی برای خستگان و پنجره­ای برای باران».

بولس سلامه، غم و اندوه شهادت امام7 و شهیدان کربلا را در پدیده­های طبیعت از جمله گل سرخ می­نگرد:

فصوّح الورد و إسودّت یراعُمهُ                                              والغمّ أطفأَ زهر المنبت العشب

      (انصاری، همان، ص‌180)

«گل سرخ خشک گردیده و شکوفه­هایش تیره شد و اندوه، درخشانی گیاهان سبز را خاموش نمود».

جواد جمیل نیز در توصیف شبث بن ربعی که با امام7 بیعت نمود و سپس نقض پیمان کرد و با پیوستن به سپاه دشمن، فرماندة لشکر باطل گردید، از رمز گل سرخ و زیتون استفاده می­کند. شاعر با به کار بردن عناصری مناسب در تصویری زیبا، رگ­های او را چوبین توصیف می­کند که خون حیات و زندگی در آن جریان ندارد و زیتون، این نماد صلح و دوستی، در وجودش خشکیده و به دشمنی بدل گردیده است:

خشب هذه الشراین مات الورد                                                               فیها وصّوح الزیتون

 (انصاری، همان، ص‌284)

پیش از این در شرح نماد خورشید گفتیم که در شعر فرطوسی، تصویر علی‌اصغر7 در آغوش حضرت سکینه، به شقایق در آغوش بابونه مانند شده است و از این نقاشی و تصویرگری شاعرانه، نماد شهامت را بیان می­کند:

قبّلت وردة الشقیق بغصن                                                                کان غصن الاقاحة البیضاء

(الفرطوسی، همان، ج3، ص332)

«با گلشاخه­های بابونة سپید بر گل شقایق بوسه زد».

آری بهره­گیری از گل سرخ (لاله، شقایق، ارغوان، رز، گل محمدی و...) در تشبیهات و استعارات شعر معاصر برای تصویر و توصیف شهیدان کربلا، از بدیهی­ترین و عادی­ترین خیال­پردازی‌های شاعرانه است که سرایندگان معاصر عرب و به ویژه پارسی در این زمینه سنگ تمام نهاده­اند.

 

نتیجه

رخداد عاشورا در سال 61 قمری در دشت کربلا، ارزشمندترین قطعة تاریخ بشریت بوده که نه‌تنها با گذشت روزگاران رنگ نباخته، بلکه به‌سان آتشفشانی پرشگفت، روزبه‌روز داغ‌تر و فروزان­تر می­شود. عاشورا نمایه­ای است جاودانه از سرمشق­های معنوی و ارزشی که بر تاریخ و ادبیات جوامع دینی و حتی غیردینی، به سختی اثرگذار بوده و رهنمای ذهن و ضمیر عاشقان، آزادگان و فداکاران به سمت تعالی و رهایی بوده است. رمزها و نمادهای آن رویداد سترگ، به ویژه در هنر و ادبیات بسیار تأمل‌برانگیز است. آن نمادها به سه دستة طبیعی، دینی و اسطوره­ای تقسیم می­شوند. پاره­ای از نمادهای طبیعی مانند آیینه، خورشید، آب و عطش، شیر و گل سرخ (لاله، شقایق، ارغوان و...) در شعر معاصر پارسی و عربی، به عنوان نمادهای صدق و سلام، بزرگی و نورافشانی، زندگی و فداکاری، دلیری حماسه‌آفرینی و شهادت‌پیشگی، مدار بسیاری از شعرهای آیینی، ارزشی، عرفانی و حماسی بوده و خواهد بود. در این میان شعر پارسی معاصر، به سبب وقوع انقلاب اسلامی ایران و تجربه ارزش‌های یاد‌شده، آشنایی با شاعران بزرگی چون بیدل دهلوی، برخورد با هشت سال دفاع مقدس و نیز گسترة فرهنگ مقاومت و شهادت، از کارنامة گسترده­تر، ژرف­تر و پربارتری برخوردار بوده است. از این رو، نمادهای عاشورایی در شعر پارسی معاصر، غنی‌تر از شعر عرب معاصر نشان می­دهد.



[1]. مردانی در غزل دیگری از این حماسه چنین یاد کرده است:

فرات مهربانی تشنة لب­های عطشانت                                         تو آن دریای ایثاری که در باور نمی­گنجد

(آذر، 1388، ص468)

  1. احتشامی هونه­گانی، خسرو، یاقوت و انارستان، چاپ اول، تهران: نشر تکا، 1386ش.
  2. امین‌پور، قیصر، آیینه­های ناگهان، چاپ سوم، تهران: نشر افق، 1380ش.
  3. ـــــــــــــــــــ ، ظهر روز دهم، چاپ اول، تهران: سروش، 1373ش.
  4. ـــــــــــــــــــ ، گل­ها همه آفتاب­گردانند، چاپ چهارم، تهران: مروارید، 1382ش.
  5. انصاری، نرگس، عاشورا در شعر پارسی، چاپ اول، تهران: مجتمع فرهنگی عاشورا، 1389ش.
  6. آذر، امیراسماعیل، شکوه عشق (تاریخ و شعر عاشورا)، چاپ اول، تهران: سخن، 1388ش.
  7. بیدل دهلوی، عبدالقادر، کلیات بیدل، جلد اول، چاپ اول، تهران: الهام، 1376ش.
  8. حافظ شیرازی، شمس‌الدین محمد، دیوان حافظ، چاپ چهارم، به تصحیح بهاء‌الدین خرمشاهی، تهران: دوستان، 1382ش.
  9. حسن لی، کاووس، به لبخند آیینه­ای تشنه­ام، شیراز: هفت اورنگ، 1379ش.
  10. ده بزرگی، احد، خطبة خون، چاپ اول، تهران: برگ،‌1373ش.
  11. زورق، محمدحسن، خورشید در خون، تهران: سروش، 1386ش.
  12. سبزواری، حمید، سرود درد، دفتر اول، چاپ اول، تهران: مؤسسة کیهان، 1367ش.
  13. شفیعی کدکنی، محمدرضا، شاعر آیینه­ها، چاپ ششم، تهران: اگاه، 1384ش.
  14. صائب تبریزی، محمدعلی، کلیات صائب، چاپ سوم، تهران: نشر طلوع، 1364.
  15. صحتی سردرودی، محمد، امام حسین و عاشورا در شعر فارسی، چاپ اول، تهران: پرتو خورشید، 1390.
  16.  عزیزی، احمد، خورشید از پشت خیزران، چاپ اول، تهران: سروش، 1381.
  17. ـــــــــــــــــــ ، شرجی آواز، چاپ اول، تهران: برگ، 1368ش.
  18. ـــــــــــــــــــ ، قوس غزل، چاپ اول، تهران: کتاب نیستان، 1386ش.
  19. ـــــــــــــــــــ ، کفش­های مکاشفه، چاپ چهارم، تهران: مؤسسه فرهنگی ـ هنری و انتشارات بین‌المللی الهدی، 1390ش.
  20. فروغی جهرمی، محمدقاسم، نی نامة خورشید، چاپ دوم، تهران: مجتمع فرهنگی عاشورا، 1385ش.
  21. قزوه، علیرضا، با کاروان نیزه، چاپ اول، تهران: سورة مهر، 1386 (1) ش.
  22. ـــــــــــــــــــ ، عشق علیه السلام، چاپ چهارم، تهران: انتشارت سورة مهر، 1390ش.
  23. ـــــــــــــــــــ ، من می­گویم شما بگریید، چاپ هفتم، تهران: سورة مهر، 1386 (2) ش.
  24. کافی، غلامرضا، شرح منظومة ظهر، چاپ دوم، تهران: مجتمع فرهنگی عاشورا،  1388ش.
  25. کاکایی، عبدالجبار، آوازهای نسل سرخ (نگاهی به شعر معاصر ایران)، چاپ اول، مؤسسة چاپ و نشر عروج، 1376ش.
  26.  گلمرادی، شیرینعلی، آینه در کربلاست، چاپ اول، تهران: سروش، 1379ش.
  27. مجاهدی، محمدعلی، بال سرخ قنوت، چاپ اول، تهران: سوره، 1376ش.
  28. ـــــــــــــــــــ ، دریای شعله­ور، چاپ اول، تهران: حضور، 1377ش.
  29. ـــــــــــــــــــ ، شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی، چاپ اول، قم: پیک جلال، 1379ش.
  30. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، چاپ اول، قم: نشر معروف،  1374ش.
  31. محسن‌زاده، امین، آفتاب کربلا، چاپ اول، قم: روحانی، 1379ش.
  32. محمدزاده، مرضیه، دانشنامة شعر عاشورایی، چاپ دوم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1386ش.
  33. مشفق کاشانی، عباس، دیباچة تقدیر (مجلد سوم)، چاپ اول، تهران: انجمن قلم ایران، 1388ش.
  34. مطهری، مرتضی، حماسة حسینی، جلد اول، چاپ شانزدهم، تهران: صدرا، 1369ش.
  35. معلم، محمدعلی، رجعت سرخ ستاره، تهران: سورة مهر، 1385ش.
  36. منزوی، حسین، از کهربا و کافور، تهران: نشر زمان، 1377ش.
  37. موسوی گرمارودی، سیدعلی، خط خون، چاپ اول، تهران: زوار، 1363ش.

 

منابع عربی

  1. آل طعمه، سلمان هادی، الحسین فی الفکر کربلایی، طبع 1، بیروت: مؤسسه الفکرالاسلامی، 1422ق.
  2. ابوالحب، محسن، دیوان، نجف: مطبعة الآداب، 1375ق.
  3. ابوغالی، مختارعلی، المدینة فی الشعر العربی المعاصر، 1415ق.
  4. الامین، السید محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دارالتعارف، 1406ق.
  5. انصاری، نرگس، عاشورا در آیینة شعر معاصر، چاپ اول، نشر مجتمع فرهنگی عاشورا، 1389ش.
  6. البحرانی، حسین سلیمان، ریاض المدح و الرثاء، ط 1، بیروت: دارالحوراء، 1426ق.
  7. بحرالعلوم، مهدی، بدائع الشعرا فی رثاء سیدالشهداء، طبع 1، بیروت: دارالزهرا، 1428ق.
  8. الحسن، عبدالله، لیلة عاشورا فی الحدیث و الادب، طبع 1، 1418ق.
  9. سلامه، بولس، مآثر الامام علی بن ابی طالب و الامام الحسین فی وجدان بولس سلامه و شعره، طبع 1، بیروت: دارالحمراء، 1425ق.
  10. سید بن طاووس، اللهوف، تهران: جهان، 1345ش.
  11. شیخ مفید (محمد بن محمد بن نعمان البغدادی)، الارشاد، قم: کنگرة جهانی شیخ مفید، 1413ق.
  12. العسیلی، سعید، کربلاء، طبع 1، بیروت: دارالزهراء، 1406ق.
  13. العلایلی، عبدالله، الامام الحسین، بیروت: دارالمکتبة التربیة، 1972م.
  14. الفرطوسی، عبدالمنعم، ملحمة اهل البیت، ج 3، طبع 1، بیروت: دارالزهراء، 1978م.
  15. قبانی، نزار، الاعمال السیاسیة الکامله، ج 3، طبع 4، بیروت: منشورات نزار قبانی، 1986م.
  16. الکاظمی، جابر، دیوان، طبع 2، بیروت: دارالقاری، 1427ق.
  17. مطر، احمد، الاعمال الشریعة الکامله، طبع 2، لندن، 2001م.
  18. الموسوی، موسی، دیوان السید رضا الموسوی الهندی، بیروت: دارالاضواء، 1409ق.
  19. الوائلی، احمد، دیوان، طبع 1، قم: الشریف الرضی، 1412ق.

20. الهاشمی، سیدمحمدجمال، دیوان، طبع 1، سبهر، 1406ق.