نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه تاریخ دانشگاه شیراز
چکیده
کلیدواژهها
قیام توابین، خیزشی بود که به رهبری سلیمانبنصرد خزاعی علیه حاکمیت امویان در ربیعالاخر سال 65 قمری آغاز شد و در جمادیالاولی همان سال به انجام رسید. در مورد این قیام که با هدف جبران همراهی ناکردن با امــام حسین7 و یا بازداشته شدن قیامکنندگان از همراهی با آن حضرت در حادثه عاشورا صورت گرفت، سؤالاتی مطرح است از جمله اینکه آیا این قیام به موقع رخ داد و شرایط لازم برای قیام در آن زمان انجام آن فراهــم بوده است؟
مقاله پیش رو، درصدد پاسخ به سؤال مزبور است. برای پاسخ به این سؤال، ابتدا بایست اوضاع سیاسی حوزه خلافت را در مناطق کوفه، بصره، شام و حجاز تشریح و بررسی کرد. همچنین میبایست به هدف یا اهداف مورد نظر توابین در ارزیابی بههنگام بودن یا نابههنگامی خیزش آنها توجه داشـت. همچنین میبایست زمان قیام توابین را با زمانهای محتمل قبل از آن در بازه زمانی میانه مرگ یزید در چهارده ربیعالاول 64 قمری و شروع قیام از نظر میزان فراهم بودن بسترهای لازم قیام سنجید و مقایسه کرد. به علاوه بایست به زمان طراحی قیام نظر داشت تا بتوان به پاسخی مستدل دست یافت. نگارنده برای آنکه در روندی منطقی به پاسخ این سؤال بپردازد، از نکته اخیر آغاز میکند. تذکر این نکته نیز لازم مینماید که منظر مطالعه به حادثه یادشده با توجه به پیامدهای آن نمیتواند به شکل ذوقی و صرفاً با تکیه بر عواطف فردی خیزشکنندگان و یا تلقی حماسی از حرکت آنها بوده باشد (نک: آئینهوند، 1387، ص87، 96 و 142ـ143؛ دجیلی، 1360، ص49ـ58)؛ بلکه به واسطه الهامبخشی و الگودهی حادثه مزبور، ناگزیر از اتخاذ شیوه تحلیلی در فهم حادثه هستیم. ارزیابی قیام توابین همچنین سویههای دیگری چون سمتگیری اجتماعی ضداشرافی یا همدلانه آنان (طبری، بیتا، ج4، ص432؛ آئینهوند، 1387، ص96؛ ولهاوزن، 1375، ص176 و 213؛ دیکسون، 1381، ص67) دارد؛ اما مقاله موجود، فقط به زمانشناسی توابین میپردازد و از پرداختن به دیگر موارد صرفنظر میکند.
جستوجوی دادههای منابع تاریخی در فاصله زمانی پس از عاشورای سال 61 تا ربیعالاخر سال 65 قمری که آغاز اقدام عملی آشکار توابین علیه امویان است، نشان میدهد که نقشه اجرای آنچه رخ داد، پس از مرگ یزید و رها شدن جامعه اسلامی از فشار اختناق حکومت او نبود، بلکه طرح مزبور در پی قیام و شهادت امام حسین7 ریخته شد. طبری به نقل از عبداللهبنسعدبننفیل، یکی از اعضای شورای رهبری قیام توابین، آورده است که آنها در پی شهادت امام حسین7 در سال 61قمری، پیوسته در کار فراهم آوردن ابزار جنگ و تهیه مقدمات مصاف با قاتلان آن حضرت بودهاند و پنهانی نهتنها شیعیان بلکه دیگران را نیز به خونخواهی دعوت میکردند و حسب ادعای او، مردم نیز گروه گروه دعوت آنها را میپذیرفتند. (طبری، بیتا، ج4، ص431-432؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص488) اگر این گزاره را درست بدانیم، جای این سؤال هست که به رغم سابقه اندیشه قیام، چرا توابین سیزده ماه پس از مرگ یزید قیام کردند، درحالی که از مرگ یزید تا زمان قیام آنها، مقاطع دیگری برای قیام وجود داشته است.
پس از اعلام خلافت یزید و بیعت نکردن امام حسین7 و عبداللهبنزبیر، فرد اخیر با اقامت در مکه، برای خود حوزه قدرتی را ایجـاد کرد و با جلب نظـر برخی از اشخاص سرشـناس چون مختاربنابیعبیده ثقفی، از تمکین عملی به خلافت یزید سر باز زد. این جدایی از حکومت مرکزی، اگرچه در دوران یزید در حالت تکوین بهسر میبرد، با مرگ او و شروع حکومت معاویةبنیزید رسماً حاکمیت دوگانه از مردهریگ یزید سر برآورد. مردم در شام با معاویةبنیزید و در حجاز با عبداللهبنزبیر بیعت کردند (همان، بیتا، ج4، ص385) و اندکی بعد علاوه بر حجاز، عراق و بیشتر مناطق شام بهجز طبریه اردن، با ابنزبیر بیعت نمودند و ضحاکبنقیس در دمشق، نعمانبنبشیر در حمص، زفربنحارث در قنسرین و عواصم، از عاملان ابنزبیر شدند. (مسعودی، 1404، ج3، ص83؛ طبری، بیتا، ج4، ص409ـ410؛ ابنقتیبه دینوری، 1384، ص254؛ مقدسی، 1386، ج2، ص909؛ یعقوبی، 1413، ج2، ص170) روند رو به تزاید پیوستگان به ابنزبیر، چنان بود که مروان را نیز که در آغاز خلافت یزید، پیشنهاد قتل ابنزبیر و امام حسین7 را به ولیدبنعتبه حاکم مدینه داده بود (ابوحنیفه دینوری، بیتا، ص227؛ ابناعثم، 1386، ص822؛ خوارزمی، 1418، ج1، ص258؛ ابنقیتبه، 1384، ص227؛ طبری، بیتا، ج5، ص340؛ یعقوبی،1413، ج2، ص154؛ شیخمفید، بیتا، ج2، ص30ـ31)؛ به بیعت با ابنزبیر مصمم نمود، اما ابنزبیر از پذیرش بیعت او سر باز زد و او را وادار نمود که از مدینه بیرون رود و عازم شام شود. (یعقوبی، 1413، ج2، ص170ـ171)
این حاکمیت دوگانه، راه را برای مدعیان حکومت و نیز خیزش ضد حکومت اموی فراهم کرد. در این میان کنشگران عرصه سیاست شامل امویان، زبیریان، خوارج و شیعیان میشد که در مناطـق چهارگانه یادشده امکـان فعالیت داشتند و شخصـیتهای اصلی آنها به ترتیب مـروان، عبداللهبنزبیر، نافعبنازرق، سلیمانبنصرد و مختار ثقفی بودند. در پی مرگ یزید تا شروع قیام توابین، این مقاطع از نظر شرایط خیزش قابل برشمردن است: دوران حکومت معاویةبنیزید، دوران اعتراض به حاکمان اموی در کوفه و بصره، قبل از نیمه رمضان سال 64قمری، بازه زمانی میان آمدن مختار تا آمدن حاکم زبیری به کوفه، قبل از شوال 64 قمری، قبل از ذیقعده64 قمری و قبل از جنگ مرج راهط.
منابع تاریخی اقوال مختلفی را درباره طول مدت حکومت معاویةبنیزید بیان نمودهاند که از حداقل بیست روز (مقدسی، 1386، ج2، ص908) تا حداکثر چهار ماه (یعقوبی، 1413، ج2، ص169) را دربرمیگیرد. اگرچه مسعودی در کتاب مروجالذهب دو قول یکماه و یازده روز (مسعودی، 1404، ج3، ص234) و دو ماه را (مسعودی، 1404، ج3، ص72؛ ابنقتیبه، 1384، ص251) نقل میکند ولی همو چون بیشتر تاریخنگاران، قول چهل روز را نیز ذکر کرده است (مسعودی، 1404، ج3، ص72؛ یعقوبی، 1413، ج2، ص169؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص468؛ مسعودی، 1365، ص285؛ مقدسی، 1386، ج2، ص908؛ طبری، بیتا، ج4، ص386) و البته قول سه ماه (طبری، بیتا، ج4، ص386؛ مقدسی، 1386، ج2، ص908؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص468) پس از قول چهل روز، بیشترین قولی است که تاریخنویسان در آن مشترکند. هر کدام از دو قول اخیر را که برگزینیم، منطبق بر شرایطی است که مستعد خیزش علیه حاکمیت اموی بوده است؛ زیرا چهل روز نخست پس از مرگ یزید، زمانی بود که سپاه اعزامی شام در مکه به فرماندهی حصینبننمیر سکوتی، درگیر با ابنزبیر بودند. (طبری، بیتا، ج4، ص383)
معاویةبنیزید که به قولی متأثر از آموزههای معلمش عمر و مخصوصاً از اِعمال حکومت به طریق پدر و جـدش سر باز میزد (مقدسی، 1386، ج2، ص908؛ یعقوبی، 1413، ح2، ص169) و یا ناتوان از سازماندهی امور بود (مسعودی، 1365، ص285؛ مسعودی، 1404، ج3، ص72؛ ابنقتیه دینوری، 1384، ص251)؛ به نیروهای معارض حکومت امویان، امکان فعالیت میداد. در چنین وضعیتی، توابین آن طور که عبداللهبنسعدبننفیل از رهبران توابین بیان داشته، میتوانستند از این فرصت که دو رقیب آنها با یکدیگر درگیر بودند و حوزه مرکزی حکومت اموی قدرت اعمال حاکمیت نداشت به خوبی بهرهبرداری کنند.
اگر قول سه ماه حکومت معاویةبنیزید را بپذیریم، برابر دادههای منابع متقدم تاریخی، پایان حکـومت او، درست مطابق با زمانی بوده که دو کانون قدرت امویان در کوفه و بصره که تحت حاکمیت عبیداللهبنزیاد بودند با اقدامات مردمی، در روند تغییر امارت افتادند و از پذیرش استمرار والیگری عبیدالله تن زدند و مردمان این دو شهر مبادرت به تعیین جانشین او نمودند. مروان نیز که با اخراج از سوی عبداللهبنزبیر روبهرو شده بود، از مدینه وارد شام گردید که اوضاع آن آشفته بود. (یعقوبی، 1413، ج2، ص171) بنابراین هم کوفه و بصره و هم شام، در حالت متلاطمی بهسر میبردند. برای روشن شدن بحث، اوضاع حوزههای یاد شده جداگانه بررسی میشود:
برابر نوشته طبری، عبیداللهبنزیاد که توسط پیکهای خود حمران و ایوببنحمران، اوضاع شام را در عصر معاویه و یزید رصد میکرد (طبری، بیتا، ج4، ص389؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص468)؛ با خبر مرگ یزید، مردم را به مسجد فراخواند و بر منبر شد. او سخنانی در مذمت یزیدیان بیان داشت و خود را از مغضوبان یزید و مورد تهدید او قلمداد نمود و عنوان کرد که یزید پیش از مرگ، قصد وی داشته است. (همان منابع) او بصره را ولادتگاه خود و هجرتگاه والدینش برشمرد و از خدمات خود به مردم بصره یاد کرد و متذکر شد پس از مرگ یزید، مردم شـام اختلاف کردهاند و اینک مردم بصره که از نظر شمار بیشتر از سایر شهرهای حوزه خلافت هستند، دو راه پیش رو دارند: یکی اینکه اگر شامیان بر کسی که مورد رضای کوفیان بود اتفاق کردند به جمع آنها بپیوندند و دیگر آنکه اگر منتخب آنها را نپسندیدند، به حال خویش بمانند تا رضای آنها حاصل شود. سپس از مردم برای خود بیعت گرفت. (طبری، بیتا، ج4، ص387ـ388؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص468ـ469) گفته شده که عبیدالله برای حفظ حکومت خود مخفیانه نیز درصدد خریداری برخی از مؤثران در بصره بود چنانکه از مراجعه شبانه شقیقبنثور، مالـکبنمسمع و حصینبنمنذر به عبیدالله یاد شده است که پس از خروج از اقامتگاه عبیدالله، اســتری سنگینبار همراه داشتهاند. (طبری، بیتا، ج4، ص388)
بنابه قراین تاریخی، به نظر میرسد بیعت مردم با عبیدالله از سر اکراه بوده؛ زیرا طبری خود به نقل از شهرک و عمیربنمعن گزارش میدهد که مردم پس از بیعت با عبیدالله و ترک او، دستهای خود را به در و دیوار میمالیدند و اظهار میداشتندکه «پسر مرجانه میپندارد که در حال جماعت و پراکندگی مطیع او خواهیم بود». (طبری، بیتا، ج4، ص387ـ388 و 390؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص469)
کوتاهی مدت حکومت عبیدالله بر بصره پس از مرگ یزید و گردآمدن مردم در اطراف بهویژه پس از امتناع کوفیان از همراهی با درخواست فرستادگان عبیدالله برای بیعت، مؤیدی بر بیعت اجباری مردم با وی است و نشان از آن دارد که جلب نظر بزرگان از سوی عبیدالله وحتی تلاش برای توزیع بیتالمال میان عامه مردم (طبری، بیتا، ج4، ص393، 397) کارگر نیفتاده است؛ زیرا همانطور که حارثبنعبادبنزیاد برادرزاده عبیدالله پس از مرگ یزید به او نوشته، عبیدالله با از دست دادن حامی خود یزید، امکان مقاومت در برابر مردم داغدار نداشت و به تصریح مهران (حمران) غلام عبیدالله، امارت تحمیلی عبیدالله در طول خلافت معاویه و یزید، موجب خونخواهی مردم و شورش آنها شد. (دینوری، بیتا، ص281)
همزمان با ابراز مخالفت مردم، سلمةبنذویب که خود را نماینده پناهنده حرم یعنی ابنزبیر میخواند، چنان بخش زیادی از مردم را با خود همراه کرد که اقدام داوطلبانه احنفبنقیس (نویسنده نامه به امام حسین7 از بصره) و همراهان او برای دستگیری سلمه، نهتنها نتیجه نداد، بلکه احنف و افراد تحت امر او، از شرمندگی اقدام نکردن علیه سلمه، نزد عبیدالله باز نیامدند. لذا کار عبیدالله در بصره چنان سستی گرفت که چون دستور میداد اجرا نمیشد و به او توجه نمیکردند (طبری، بیتا، ج4، ص390؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص469) و نهتنها جنگاوران آهنگ جنگ او علیه مخالفان را پاسخ ندادند، بلکه برادران عبیدالله نیز زبان به نصیحت او گشودند که اگر در جنگ شکست بخورد، پناهگاه و کمکی نخواهد داشت و اظهار نگرانی کردند که اگر مردم بر عبیدالله پیروز شوند، اموالی را که در نزد مردم دارند از دست خواهند داد. (طبری، بیتا، ج4، ص391، 401ـ403؛ ابناثیر، 1407، چ3، ص469ـ470)
در این زمان، خوارج که در مکه پیش عبداللهبنزبیر بودند، پس از جنگ با حصینبننمیر، از ابنزبیر جدا و راهی بصره شدند. (طبری، بیتا، ج4، ص436) وقتی شورش مردم در بصره بالا گرفت، خوارج گرفتار زندان، در زندانها را شکسته، بیرون آمدند و نافعبنارزق رهبرشان با سیصد تن از کسان خود قیام کردند و مردمانی نیز به ایشان پیوستند. (دینوری، بیتا، ص283؛ طبری، بیتا، ج4، ص439؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص470) و مردم بصره برای حفظ امنیت خویش از خوارج، ناگزیر از گذاردن کشیک در محلهها بودند. (طبری، بیتا، ج4، ص392) عبیدالله که خطر را جدی حس کرد، پنجاه هزار درهم به حارثبنقیس داد که او را به پناهگاهی ببرد. حارث با گرفتن یکصد هزار درهم دیگر و دادن آن به امبسطام، زن مسعودبنعمرو و دختر عمه حارث، توانست تا مدتی عبیدالله را در خانه مسعود پناه دهد. (طبری، بیتا، ج4، ص395؛ ابناثیر،1407، ج3، ص470ـ471؛ ابنقتیبه دینوری، 1384، ص259) حضور خوارج در بصره تا قتل مسعود به دست آنها، ادامه یافت و پس از قتل مسعود، خوارج از بصره اخراج شدند. (طبری، بیتا، ج4، ص405 و 407ـ408؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص475)
پس از عبیدالله، به ترتیب از حکومت کوتاه عبدالملکبنعبیداللهبنعامر و عبداللهبنحارثبنعبدالمطلب ملقب به ببه در بصره یاد کردهاند. در چگونگی حکومت فرد اخیر که مدت حکومت او را از دوتا چهار مـاه آوردهاند (طبری، بیتا، ج4، ص406 و 439)، چنین آمده است که دو نفر به اسامی نعمانبنصهبان (سفیان) راسبی و مردی مضری بهنام قیسبنهیثم سلمی - که از جملة شیعیان بصره و نویسندگان نامه به امام حسین7 بود (دینوری، بیتا، ص164 و280) - از سوی مردم مأموریت یافتند که درباره حاکم بعد از عبیدالله رایزنی کنند. آن دو در وعدهگاه کوچه «مربد» به شور نشستند. نعمانبنصـهبان از میان عبدالله (یا عباس) ابناسـود زهری که از بنیامیه بود و عبداللهبنحـارث، فرد اخـیر را برگــزید و قیسبنهیثم نیز به او رضایت داد. لذا عبداللهبنحارث در اول جمادیالاخر سال 64 قمری به امارت بصره رسید. (طبری، بیتا، ج4، ص394ـ396؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص471)
گفته شده است که یکی از اهداف توابین، کشتن قاتلان امام حسین7 و در رأس آنها عبیداللهبنزیاد بوده است. آیا در وضعیتی که عبیدالله از هر سو مورد غضب و تنهایی قرار گرفته بود، فرصت مناسبی برای اقدام توابین نبود؟ آنها نهتنها قیام نکردند، بلکه در مدت پناهندگی عبیدالله که تا قبل از شوال 64 قمری طول کشید (طبری، بیتا، ج4، ص394ـ396؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص471) نیز خبری از اقدام آنها نشد. اگر حفظ حرمت پناهندگی را مانع اقدام توابین بدانیم، پس از خروج عبیدالله از منزل مسعودبنعمرو و روانه شدن به سوی شام نیز در مسیر حرکت، متعرض او نگشتند.
عمروبنحریث در زمان مرگ یزید به نیابت از عبیدالله که در بصره به سر میبرد، بر کوفه حکومت میکرد. با اعلام مرگ یزید، عبیدالله که توانسته بود از مردم بصره به عنوان امیر آنها بیعت بستاند، دو نفر به اسامی مقاتل (یا عمرو) بنمسمع و سعید (یا سعد) بنقرجاء (قرحاء) تمیمی را به کوفه فرستاد تا کوفیان همچنان امارت او را تصدیق کنند. کوفیان به رهبری یزیدبنرویم شیبانی - از اشراف کوفه و از نویسندگان نامه دعوت به امام حسین7 - (ابناثیر، 1407، ج3، ص385)؛ از حکومت عبیدالله و نایب او عمروبنحریث تن زدند و فرستادگان عبیدالله و نایبالحکومه او را در کوفه سنگباران کردند. (طبری، بیتا، ج4، ص387 و 404-408؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص469؛ مسعودی، 1404، ج3، ص84؛ دینوری، 1384، ص258) شیعیان نیز پس از اطلاع از مرگ یزید، به نزد سلیمانبنصرد آمدند و استدلال کردند که کارها رو به سستی است و حکومت امویان دچار تزلزل شده، لذا میتوان به عمرو تاخت و او را از قصر بیرون کرد و با اعلام خونخواهی امام حسین7 قاتلان او را تحت تعقیب قرار داد و مردم را به سوی خاندان ستمدیده پیامبر9 دعـوت کرد. سلیمان که ذکاوت لازم را در فرصتشناسی نداشت، فقط پذیرفت که اوضاع برای دعوت مردم آسانتر شده است؛ اما اگر به فکر قیام باشند، اشراف کوفه به مخالفت با آنها برخواهند خاست و نهتنها نخواهند توانست انتقام خون امام حسین7 را بگیرند، بلکه طعمه دشمنان خواهند شد. لذا مردم را به آرامش و عدم شتابورزی توصیه کرد و از آنها خواست که دعوتکنندگان را در شهر گسیل دارند و شیعه و غیرشیعه را به مقصود وی دعوت نمایند. (طبری، بیتا، ج4، ص432)
پس از اخراج عمروبنحریث، سخن از حکومت عمربنسعد به میان آمد، اما با اعتراض زنان و مردان همدان هواخواه امام حسین7، فضا به گونهای شد که محمدبناشعث از همراهان عمرسعد در قتل امام حسین7، اظهار داشت که اوضاع جز آنچه ما میخواستیم، شد. در پی آن اعتراضات، مردم بر عامربنمسعود جمحی همداستان شدند و مراتب را به ابنزبیر گزارش کردند؛ درنتیجه، وی حکومت عامر را تأیید کرد. (طبری، بیتا، ج4، ص404 و 433؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص476؛ دینوری، 1384، ص258)
صحنه قیام علیه عمروبنحریث و اخراج وی و سپس بازگرداندن نظرها از عمربنسعد، بهواسطه سوءسابقه شرکت او در شهادت امام حسین7، بیانگر آن است که اگر سستی در کار پیش نمیآمد و شتاب لازم در بهرهوری از اوضاع پیشآمده گرفته میشد، فضای سیاسی در اختیار سلیمانبنصرد قرار میگرفت. این فرصتسوزی، نشان از امر دیگری دارد و آن بیمهارتی سلیمان در سیاستورزی بود.
سلیمان و یارانش قیام خود را برای انتقام خون امام حسین7 و کشتن قاتلان آن حضرت اعلام کرده بودند که یا موفق میشوند و حکومت را به خاندان پیامـبر9 میسپارند (طبری، بیتا، ج4، ص433) و یا در این راه جان خود را تقدیم میکنند. بیشتر قاتلان امام حسین7 و حامیان آنها در کوفه متوطن بودند. شمربنذیالجوشن، عمربنسعد، حجاربنابجر، خولی، عمروبنحجاج، محمد و قیسبناشعث و شـبثبنربعی، از شخــصیتهای اصـلی دخـیل در شهادت امـام حســین7 به شمار میرفتند. (طــبری، بیتا، ج4، ص453؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص3؛ دینوری، بیتا، ص259ـ260) بر همین اساس، عبداللهبنسعدبننفیل به سلیمان توصیه کرد که حرکت را از کوفه آغاز کنند و رفتن از کوفه و واگـذاشتن قاتلان را صلاح نمیدانست. (طبری، بیتا، ج4، ص453) سلیمان در رد این پیشنهاد، سه استدلال آورد: یکی آنکه عبیدالله را دشمن اصلی و کشنده امام حسین7 میدانست؛ زیرا او سپاه به سوی امام فرستاد و امان دادن حضرت را نپذیرفت و جز تسلیم امام و اجرای حکم یزید درباره او، چیزی را روا ندانست. دیگر آنکه اگر حرکت را از کوفه آغاز کنند، امکان کنترل وضعیت نخواهد بود و چه بسا افرادی برخلاف میل، برادر، پدر و دوست فرد دیگر را کشته باشند. سوم آنکه اگر بر عبیدالله پیروز شوند، دیگران که نیروی کمتری دارند، از جمله کوفیان تسلیم خواهند شد، در آن صورت فقط قتله کربلا را به راحتی میتوان کشت. (طبری، بیتا، ج4، ص453ـ454؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص4)
عمل یزیدبنحارثبنرویم شیبانی از اشراف کوفه، در اخراج عمروبنحریث از این شهر، همزمان با تن زدن از سر ترس سلیمانبنصرد در مقابله با حاکم کوفه، نشان از ضعف اراده سلیمان و تزلزل او در تصمیمگیری دارد و مصداقی از این سخن ابنسعد در مورد سلیمان است که «کان کثیرالشک و الوقوف». (ابن سعد، 1322، ج4، ص30) همین روحیه موجب شده بود که سلیمان از شرکت در جنگ جمل نیز سرباز زند و امام علی7 پس از بازگشت از بصره، او را به واسطه این کنارهگیری سرزنش کردند. (ابنمزاحم، 1366، ص19ـ20؛ ابناعثم، 1386، ص444؛ ابن ابیالحدید، 1368، ج2، ص32)
سلیمان و یارانش، بهجز سه ماهه نخستین پس از مرگ یزید، دو فرصت خوب دیگر را نیز در کوفه از دست دادند: یکی تا نیمه رمضان 64 قمری که مختار از نزد ابنزبیر به کوفه آمد و دیگری در فاصله آمدن مختار تا رسیدن عبداللهبنیزید خطمی انصاری عامل ابنزبیر به کوفه در هشت روز مانده از رمضان همان سال. (طبری، بیتا، ج4، ص433) توابین بعد از آمدن مختار و نماینده ابنزبیر به کوفه که خود را ضد امویان میشناساندند و عملاً نیز چنین بود، اقدامی نکردند و تا ربیعالاخر سال بعد یعنی بیش از دوازده ماه پس از مرگ یزید، به انتظار نشستند؛ در حالی که هر چه زمان میگذشت، بر قدرت رقبای توابین از جمله مختار و زبیریان در کوفه و امویان در دمشق افزوده میشد.
توابین پس از شروع قیام نیز استراتژی و تدبیر نظامی مناسبی نداشتند. اصرار رهبر توابین بررویارویی با سپاه شام و خونخواهی از ابنزیاد (طبری، بیتا، ج4، ص453ـ454؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص4)، هم به لحاظ میزان توانایی رزمی توابین و هم به جهت ناآشنایی و نفوذ سلیمان در شام، پاسخ درخوری نمیگرفت. اگر سلیمان که از سال هفده قمری (زمان بنای کوفه) در این شهر به سر میبرد نتوانست اقدامی موفق را علیه امویان در این شهر سامان دهد و نیز در بصره با وجود تحرکات خوارج و طرفداران ابنزبیر و ضعــف قدرت عبیداللهبنزیاد، فکر اقدام را هم به خود راه نداد، چگونه توقع بود که بتواند در شام توفیقی کسب کند؟
بهعلاوه اقدام آشکار توابین برای خرید اسلحه، پس از ورود عبداللهبنیزید نماینده ابنزبیر به کوفه (طبری، بیتا، ج4، ص436؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص490)، از تأخیر آنها در تهیه مقدمات قیام حکایت میکند. همچنین کاهش شدید افرادی که قرار بود در اردوگاه نخیله فراهم آیند؛ یعنی از شانزده هزار تن فقط یک چهارم آنها آمده بودند (طبری، بیتا، ج4، ص452؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص3)، حکایت از آن دارد که سلیمان زمانی قیام کرده که گرمای احساسات مردم فرونشسته و یا ترس ناشی از عواقب همراهی با وی فزونی یافته است. حمیدبنمسلم در گفتوگو با وی، علت سرپیچی از همراهی با سلیمان را ناشی از تلاشهای مختار در پراکندن یاران سلیمان از گرد او برمیشمارد و از یاران مختار نمونه میآورد که گفتهاند از یاران سلیمان در همراهی خود «دو هزار کس را فراهم آوردهاند» اما سلیمان خود به درستی ارزیابی میکند که اگر پیوستن دوهزار نفر به مختار هم درست باشد، دههزار نفر دیگر چرا از همراهی بازماندهاند؟ سلیمان خود این بازماندگی را به ضعف ایمان و خداترسی و پایبند نبودن به پیمان ناپیوستگان تفسیر میکند. (طبری، بیتا، ج4، ص452ـ453؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص3) ولی اقامت سهروزه در نخیله و تلاش معتمدان سلیمان در جلب نظر بازماندگان، جز ده درصد از آنها را به جمع یاران سلیمان نیفزود و چنان شد که مسیببننجبه از سران توابین به سلیمان گفت: آنانکه از سر اکراه بپیوندند، سودی نخواهند داشت و کسانی خواهند جنگید که با طوع و رغبت آمدهاند و لذا نباید منتظر بود و کار را باید شروع کرد. (همان) در همین حال در سومین روز اقامـت در نخیله، هنوز افراد بر سـر جنگ در کـوفه یا رفتن به شام تردید داشتند؛ چنانکـه عبدالله بن سعدبننفیل در همین روز با استناد به اینکه همگی قاتلان امام حسین7 بهجز عبیدالله در کوفه هستند، پیشنهاد جنگ در کوفه را داد و سپاهیان آن را تأیید کردند. (طبری، بیتا، ج4، ص453؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص3-4) گزارش شده که در همین روز عمربنسعد در امارت عبدالله بنیزید حاکم کوفه به سر میبرده است. (طبری، بیتا، ج4، ص454؛ ابناثیر، 1407، ج4، ص4)
همچنین نپیوستن بههنگام مردم بصره و مداین به سلیمان در اردوگاه نخیله که وعده همکاری با او داده بودند، از ضعف برنامهریزی و نبود تدبیر نظامی لازم حکایت میکند.
سلیمان حق داشــت در برابر تحبیبها و تطمیعهای حاکم زبیری کـوفه در مقابله با امـویان (طبری، بیتا، ج4، ص454ـ455) بدبین باشد و سوابق سوءرفتار ابنزبیر با هاشمیان (مسعودی، 1404، ج3، ص76ـ78؛ یعقوبی، 1413، ج2، ص178ـ180) به او اجازه پاسخ مثبت در اقدام مشترک علیه امویان را نمیداد اما او که نسبت به مختار جایگاه رفیعتری در میان سران و اعیان کوفه داشت (طبری، بیتا، ج4، ص434)، چرا نتوانست همچون یزیدبنحارثبنرویم شیبانی در بسیج مردم علیه حاکم اموی کوفه موفق عمل نماید و یا همچون مختار که نزدیک یکسال بعد از قیام توابین قیام کرد، در جلب حمایت شخصیتهایی چون ابراهیمبنمالک اشتر که دارای عشیره بود و نیز موالی ایرانی کامیاب باشد؟ در حالیکه عبداللهبنمطیع- حاکم زبیری عصر مختار (طبری، بیتا، ج4، ص483) - از وضع تثبیتشدهتری نسبت به عبداللهبنیزید - حاکم زبیری کوفه در عصر قیام سلیمان- برخوردار بود.
چنان که در توصیف وضع کوفه و بصره بیان شد، چهــل روز نخستین و سپس ســه ماهــه اول پس از مـرگ یزید، بهترین زمـان برای اقدام توابین بود؛ زیرا نیروهای اموی در شــام، حجـاز و عـراق پراکـنده بودند و معاویةبنیزید- ابولیلی- خلیفه اموی نیز شیوه حکـمرانی پدر و جدش را نمیپسندید بلکه پس از اعـلام خلافت، خطبهای ایراد کرد و از آنچه جد و پدرش نسبت به خاندان پیامبر روا داشته بودند، تبری نمود و تصریح کرد که از سوءنظر مردم نسبت به خانواده خود باخبر است (یعقوبی، 1413، ج2، ص169)؛ حتی گفتهاند که از خلافت بیزاری جست. (مسعودی، 1404، ج3، ص73)
این سخن معاویةبنیزید را چه از سر ضعف او بدانیم (همان، ص73؛ مسعودی، 1365، ص285؛ طبری، بیتا، ج4، ص409؛ دینوری، 1384، ص251) و چه از سر نیکوروشی او (یعقوبی، 1413، ج2، ص169) ـ که آموزگار قدریمذهب وی عمرو مقصوص به او القا کرده بود که «یا به اعتدال و دادگستری بپردازد و یا از خلافت کنارهگیری نماید» (مقدسی، 1386، ج2، ص908) ـ در نتیجه عمل، تفاوتی ایجاد نمیکند؛ زیرا شیوه حکومتگری او همانطور که شاعری گفته: «پس از ابولیلی حکومت از آن کسی است که چیره شود» (مسعودی، 1404، ج3، ص72؛ مسعودی، 1365، ص285؛ مقدسی، 1386، ج2، 909؛ دینوری، 1384، ص252)، راه را برای کسانی که درصدد گرفتن خلافت از طریق استیلا بودند، هموار نمود و به استمرار حکومت سفیانیان پایان بخشید.
در چینین اوضاعی، حصینبننمیر فرمانده شـام پس از سرکوب ابنزبیر در مکه، در صدد بیعت با ابنزبیر برآمد اما ابنزبیر نپذیرفت (طبری، بیتا، ج4، ص409؛ دینوری، 1384، ص253) و حصین ناگزیر به مدینه رفت. (طبری، بیتا، ج4، ص385ـ386؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص468) حصـین زمانی به مـدینه رسید که امـویان سـاکن مدینه و مـروان حکم توسـط عبیدةبنزبیر برادر عبدالله و حاکم مدینه به شام فرستاده شده بودند. (طبری، بیتا، ج4، ص409؛ دینوری، بیتا، ج3، ص294؛ مسعودی، 1365، ص282) فضای اجتماعی- سیاسی در مدینه نیز به گونهای بود که مردم هر کس از امویان را تنها میدیدند، لگام اسبش را میگرفتند و پایینش میکشیدند. (طبری، ج4، ص386)
اوضاع شام نیز آنطور که حصینبننمیر پس از رفتن از مدینه به شام وصف کرده، بسیار آشفته بود؛ به طوری که حصین بیم آن داشت که شام از دست برود؛ لذا به مروان توصیه کرد که به اوضاع سامان دهد. اما مروان به واسطه آشفتگی یادشده قصد بیعت با ابنربیر را داشت (طبری، بیتا، ج4، ص409؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص477) که با آمدن عبیدالله به شام و تلاشهای او، از این کار مروان جلوگیری شد. (ابناثیر، همان)
آشفتگی امور در دمشق از مرگ معاویةبنیزید تا کنگره جابیه[1] که به تاریخ سوم ذیقعده 64 قمری برگزار شد، همچنان ادامه داشت. دو جریان در دمشق در مقابل یکدیگر بودند: یکی قیسیان که از ضحاکبنقیس فهری امیر دمشق جانبداری میکردند و نیز ضحاک چنانکه قبلاً گفته شد، از دعوتکنندگان پنهانی به ابنزبیر بود. در مقابل مردم کلب به زعامت حسانبنمالک کلبی - سرور قحطانیان شام و دایی یزید- از بنیامیه طرفداری میکردند.
حسان پیش از این عامل معاویه و یزید در فلسطین بود. او پس از مرگ یزید، روحبنزنباع جذامی را نایب خویش در فلسطین قرار داد و خود به سوی اردن رفت، لذا در زمان رقابت یادشده در اردن به سر میبرد. نزاع دو جریان، باعث شد تا ضحاک، تعدادی از سران بنیامیه را دستگیر کند اما با حمایت بنیکلب از جمله خالد و عبدالله پسران یزید، امویان در روزی که جیرون اول نامیده شد، آزاد گشتند و برای رفع اختلاف مقرر شد با دعوت از حسان در جابیه گرد هم آیند و در مورد خلافت تصمیم بگیرند. (طبری، بیتا، ج4، ص411؛ ابن سعد، 1322، ج4، ص28ـ29؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص477ـ479)
اما ضحاک در وعدگاه جابیه حاضر نشد و با مشورت ثوربنمعن سلیمی (طبری، بیتا، ج4، ص412؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص479) به مرج راهط[2] رفت و بیعت ابنزبیر را علنی نمود (طبری، بیتا، ج4، ص414)؛ در حالی که ناتلبنقیس در فلسطین بر ضد روحبنزنباع شورید و برای ابنزبیر بیعت گرفت. (طبری، بیتا، ج4، ص409) میان امویان گردآمده در کنگره جابیه اتفاق رأیی نبود و سه نفر نامزد برای خلافت مطرح شدند: مروان، خالدبنیزید، عمروبنسعیدبنعاص معروف به اشدق.
مالکبنهبیره سکونی، دل درگرو خالدبنیزید داشت و حصینبننمیر سکونی و روحبنزنباع دنبال خلافت مروان بودند. سرانجام اتفاق کردند که با مروانبنحکم بیعت کنند و پس از وی با خالد و پس از او با عمروبنسعیدبنعاص؛ به شرط آنکه امارت دمشق با عمرو باشد و امارت حمص با خالد. حسانبنمالک نیز که خواستار حکومت خالد بود، صلاح در آن دانست که با مروان بیعت کند. در این میان نقش اشدق در ایجاد اتفاق رأی بسیار کارساز بود. (طبری، بیتا، ج4، ص414؛ دینوری، 1384، ص254؛ مسعودی، 1365، ص286؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص479) مروان پس از بیعت مردم در کنگره جابیه، عازم جنگ با ضحاکبنقیس شد و او را در اواخر سال 64 یا آغاز سال 65قمری هزیمت داد. پس از آن حمص، قنسرین و فلسطین را نیز از تصرف زبیریان خارج کرد و همه شامیان مطیع وی شدند. مروان سپس عازم مصر شد که در دست ابنزبیر بود و آنجا را نیز زیر سلطه درآورد و عمّال خود را در مناطق یادشده گماشت. وی همچنین توانست سپاه ویژه مصعببنزبیر را که از سوی برادرش برای بازپسگیری فلسطین مأموریت یافته بود، شکست دهد. (طبری، بیتا، ج4، ص416؛ ابناثیر، 1407، ج3، ص483؛ مسعودی، 1365، ص289) بدین ترتیب تا قبل از آغاز قیام توابین در ربیعالاخر 65قمری، سلطه مروان بر شام و سلطه ابنزبیر در عراق و حجاز تثبیت شد. بنابراین، اقدام توابین در سختترین حالت ممکن صورت میگرفت.
قیام توابین که از ربیعالاخر 65قمری آغاز شد و در جمادیالاولی همان سال به پایان رسید، در دشوارترین وضعیت صورت پذیرفت. در آن زمان، مروان حاکم اموی توانسته بود مسائل داخلی خاندان اموی را سامان دهد و به پیکارهای حاکمیتطلبان در شام و از جمله به امارت نمایندگان ابنزبیر در این حوزه پایان دهد و قدرت خود را در شام و مصر تثبیت سازد و سپس در صدد انقیاد حجاز و عراق برآید؛ در حالی که در فاصله مرگ یزید در چهارده ربیعالاول64 تا قیام توابین در اول ربیعالاخر 65 قمری یعنی در فاصله سیزده ماه، فرصتهای مناسبی برای توابین در قیام علیه امویان فراهم بود. اگر توابین آمادگیهای لازم را فراهم آورده بودند، میتوانستند در چهل روز و یا سه ماهه اول پس از مرگ یزید در شهر کوفه قیام خود را سامان دهند و همانطورکه هدف خود را کشتن قاتلان امام حسین7 قرار داده بودند، آن قاتلان را که بیشترشان در کوفه استقرار داشتند، به سزای اعمالشان برسانند. سپس عازم جنگ با عبیدالله شوند که تا مدتها در بصره به سر میبرد. اگر چنین اقدامی صورت میگرفت، نیروهای پراکنده اموی که در مکه، مدینه و بصره به سر میبردند، امکان تجمیع نیروهای خود را در شام نمییافتند تا بتوانند علیه مخالفان و از جمله توابین اقدام کنند. فرصتناشناسی رهبر توابین و نداشتن مهارت لازم وی و همفکرانش در بهرهگیری بهینه از اوضاع سیاسی و نیز ضعف جدی استراتژی و تدبیر نظامیشان، فرصتهای زیادی را از آنها ستاند و زمانی اقدام برای تحقق هدف نیکو و متعالی خود کردند که دشمن بر مشکلات خود فائق آمده بود و در وضعیت نظامی و سیاسی مطلوبی به سرمیبرد؛ وضعیتی که حصینبننمیر و عبیداللهبنزیاد از تحقیر و سردرگمی روزهای نخست پس از مرگ یزید خارج شده و با آمدن به شام، با مروان دست اتحاد داده بودند و توانستند با دفع مخالفان، سرانجام خویش را بازیابند. آنها سپس از سوی مروان مأمور سرکوب توابین شدند و رهبر توابین توسط حصینبننمیر که تحت فرماندهی عبیدالله بود، با دستور مروان کشته شد.