نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدّمه
پس از سقوط صفویه توسط افغانهای سنّی در سال 1135ق، ساختار سیاسی و دینی دچار تحوّل عمدهای گشت. این فترت تا تشکیل حکومت قاجار 1210ق و ایجاد تمرکز سیاسی ادامه داشت. علاوه بر تعارضهای درونی و شورشهای پیدرپی، مرزهای غربی و شمالی کشور محل تعرّض عثمانی و روسیه قرار گرفت. حکومت نظامی نادر 1148-1160ق صرف لشکرکشیهای سنگین شد، در حالی که جانشینان او نتوانستند این حاکمیت سیاسی را حفظ کنند و استقلال آنها به خراسان محدود ماند. درگیری طوایف مختلف پس از مرگ نادر، به پیروزی کریمخان زند انجامید و حکومت زندیان 1163-1209ق هم نتوانست یک ساختار سیاسی متمرکز را خلق کند.
حال، پرسش این است که چه متغیّرهایی در نحوة پراکندگی علما در سدة دوازدهم نقش داشت و چرا نجف و هند هدف مهاجرت قرار گرفتند؟ برای پاسخ به پرسش مزبور، فرضیة ذیل به آزمون گذاشته شده است: عواملی همچون سقوط صفویان، که به طور جدّی از علمای دینی حمایت میکردند، نبود قرابت میان نهاد سیاسی در دورة افشاریه با نهاد دین و تعامل محدود آن در دورة زندیه، ضعف ساختار سیاسی و نبود امنیت اجتماعی و اقتصادی در این پراکندگی نقش داشت. همچنین وجود اماکن درجه اول مقدّس شیعه در نواحی کربلا و نجف به عنوان محیطی امن برای کسب معارف دینی و نشر آن و از سوی دیگر، آوازة دربار هنرپرور هند، کسب ثروت و رشد دولت شیعهپرور بنگال در انتخاب مسیر مهاجرت نقش داشت. یافتهها ضمن تأیید فرضیة ارائه شده نشان میدهد که پراکندگی علما در این دوره، به سبب شرایط بحرانی نهاد سیاست و بیتوجهی به علمای دینی به وجود آمده است. از اینرو، پیجویی این پراکندگی و ارتباط آن با مقصد مهاجرت هدف اصلی این مقاله است.
به سبب ناهماهنگی نیروهای سیاسی با علمای دین و فاصله گرفتن علما از مناصب دولتی،
به ویژه در عصر نادرشاه افشار ـ که با سیاست تسامح مذهبی و تلاش برای ایجاد وحدت
مذهبی همراه بود ـ زمینه برای رشد دیگر نحلههای فکری و مذهبی فراهم آمد و چون
قلمرو حکومت نادر علاوه بر ایران، به سرحدات هند و افغانستان رسیده بود و همهجا
محل برخورد شیعه و سنّی بود، برای وحدت نظامی و ملّی، ناچار سیاست مذهبی خاصی در
پیش گرفت. (الگار، 1359، ص61) اقدامات نادر علیه علما، همچون توقیف اموال، ستاندن
مسئولیت وقف و تنزّل مقاماتی همچون صدر و محدود کردن همة کارهای قضایی به محاکم
عرفی موجب ضعف ساختار دین شد. با این تحوّلات و بیاهمیت شدن مناصب دینی، دیگر
نفوذی برای علما در ساختار سیاسی باقی نماند. (شعبانی، 1359، ص114) در دورة زندیه هم مناصب مذهبی حداقل کارکرد را داشت. با اینکه خاندان زند با گرایشهای واضح شیعی، احترام بیشتری برای علما قایل بودند و برای علمای طراز اول مستمری برقرار کردند، ولی مهمترین وظایف شیخالاسلام، قاضی و صدر صرفاً به اجرای امامت جمعه، جماعت و قضاوت شرعی محدود میشد. (غفاری کاشانی، 1369، ص370) در این دوران، حرکت عمدة مذهبی از درون خود نهاد دین برخاست و آن پیروزی فقه اصولی بر اخباری بود که تأثیر عمدة آن بر سیاست سدة سیزدهم آشکار شد.
آشوب و نبود امنیت اجتماعی ناشی از تحوّلات سیاسی موجب مهاجرت عدة زیادی از مردم، از جمله علما شد. مقصد این حرکت صرفاً میتوانست سرزمینهای عراق یا هند باشد. در گزارشهای هانوی آمده است که مأموران تجاری انگلیس در بندر عبّاس، هر روزه شاهد گریز عدهای از مردم بودند که با کشتی عازم بندر سورات میشدند. (شعبانی، 1359، ص265-267) در واقع، بیتوجهی و بیاعتمادی پادشاهان این دوران نسبت به علمای شیعه سبب کنارهگیری عالمان از دستگاه حکومتی شد. نبود محیط مناسب برای کسب و نشر معاریف دینی و مصونیت جایگاه علما در متن جامعه در پراکندگی علما نقش داشت. با وجود اخباری مبنی بر اینکه در دربار هند میتوان صله و پاداش دریافت کرد و تجارت و بازرگانی به راه انداخت (رک. بهبهانی،1370، ص127)، در نجف نه زمین بود (به استثنای زمینداران عرب) و نه تجارت و نه درباری که به علما ارج نهد. سکونت در کنار مرقدهای مقدّس شیعه تنها به عنوان مکانی دور از سیاست دربار عثمانی و آشوبهای ایران، میتوانست محیط مناسبی برای علما در کسب و نشر معارف دینی باشد.
بنابراین، نحوة پراکنش علما در این شرایط تاریخی از نکات قابل توجه است؛ زیرا به نتایج مهمی میانجامد. با توجه به نکات مطرح شده و از سوی دیگر، یافتن محیط مناسب برای زندگی، کسب ثروت یا دانش، به لحاظ جغرافیایی سه جریان قابل پیگیری است: اول. عزلت در شهرها و مهاجرت به روستاها، دوم. مهاجرت به نجف، و سوم. مهاجرت به هند. با توجه به منابع اصیل تاریخی و متون رجالشناسی، شرح حالنویسی و تذکرهها باید به این نکته اشاره کرد که با وجود قشر کثیر علما و طلاب دینی در سرتاسر ایران، محور عمدة علمای برجسته و با اهمیت این دوره برخاسته از خاندان مجلسی بودند.
دو شاخة اصلی، برگرفته از فرزندان و نوههای ملامحمّدباقر مجلسی (م1110ق) و
دیگری نوههای دختری ملامحمّدتقی مجلسی (م1070 ق) و داماد او ملامحمّدصالح مازندرانی (م1086) بودند. (بهبهانی، 1370، ص127) با توجه به کتاب مرآة الاحوال جهاننما، فرزندان
دختر و پسر خاندان مجلسی با طبقة علما و یا خاندانهای سید سرشناس ازدواج کردند.
چنانچه میرمحمّدصالح خاتونآبادی (م1126ق )، به عنوان امام جمعة اصفهان، داماد خاندان مجلسی شد و این شغل در خانوادة وی موروثی گشت. (خوانساری، 1360، ج2، ص360-365) حتی در دورة ناآرام افشاریه و تا سر کار آمدن قاجاریه، این خانواده در اصفهان این منصب را حفظ کردند. (Cole, 1985, p.7) از سوی دیگر، ازدواج دخترمحمّدصالح مازندرانی با خاندان شیخالاسلام و سید اعظم دزفول، یعنی امیرابوالمعالی طباطبائی، راه را برای رشد پایگاهی در جنوب ایران برای نوههای دختری مجلسی باز کرد؛ زیرا سادات طباطبائی منشعب از این پیوند از علمای طراز اول در نواحی دزفول و شوشتر شدند. (بهبهانی، 1370، ص107-106) وحید بهبهانی (1117-1205ق) چهرة شاخص فقه اصولی، داماد این خانواده بود و از طرف مادر نیز نوة مجلسی محسوب میشد. سیدمحمّد مهدی طباطبائی بحرالعلوم (م1212ق) نیز از برجستهترین نوههای این خاندان بود. (همان، ص140)
همزمان با مرگ محمّد تقی الماسی (1160ق) ـ نتیجهزادة ملامحمّدتقی مجلسی ـ (همان، ص96) در مشهد، در اصفهان نیز دیگر عالم بسیار برجستهای باقی نمانده بود. در عوض، سومین نسل خاندان مجلسی از جمله علمای طراز اول در نجف و کربلا شدند. از سوی دیگر، ازدواج دختران ابوالمعالی کبیر ـ که داماد ملامحمّدصالح مازندرانی بود ـ با مجتهدان مشهد، یعنی ملامحمّدرفیع گیلانی و ملامحمّدشفیع گیلانی (بهبهانی، 1370، ص340) شبکة ارتباطی خاندان مجلسی میان دزفول، اصفهان و خراسان را به وجود آورد. همین ارتباط میان خاندانی با نجف و از سوی دیگر، هند میتوانست در نشر فقه اصولی مؤثر افتد.
عزلت در شهر و مهاجرت به روستا
با وجود ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی سدة دوازدهم، عدهای از علما با تعلّق علمی و فرهنگی به محیط خویش و یا از سر ناچاری در شهر خود ماندگار شدند. به هر حال، با سقوط دولت صفویه و ضعف حاکمیت مرکزی، رهبران قبیلهای محلی به قدرت رسیدند و شهرها پرآشوب شد و برای تاراج دست به دست میگشت. مناطق کوچکتر ممکن بود کمتر مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، عدهای به روستاها و مناطق دور مهاجرت کردند. با توجه به منابع و از میان شهرها، اصفهان بهترین نمونه بود. پس از حملة افغانها، به نظر میآمد که دیگر هیچ عالمی در این شهر باقی نماند؛ زیرا در حادثة محاصرة اصفهان و قحطی متأثر از آن، عدة زیادی از مردم و از جمله، علما جان خود را از دست دادند؛ نظیر مولانا محمّدرضا بن ملامحمّدباقر مجلسی و اولاد و خانوادة او (بهبهانی، 1370، ص125)، میرزا کمالالدین محمّد فسوی (داماد مجلسی)، مولانا حمزه گیلانی، ملامحمّدتقی طبسی (همان، ص245-246)، محمّدهادی مشهدی (م1134ق) (حزین لاهیجی، 1375، ص26)، و ملامحمّدجعفر سبزواری (حسینی یزدی، 1378، 156 و 157 و ص163) زمانی هم که محمود افغان وارد شهر شد اجازه داد هر کس که میخواهد شهر را ترک کند. بنابراین، در کنار ادیبان و هنرمندان، علما هم از اصفهان مهاجرت کردند. (لکهارت، 1368، ص232) با اینحال، اصفهان به عنوان مرکز عقلگرایی و صوفیگرایی در سرتاسر این دوره باقی ماند و علمای سرشناسی هم در آن ماندگار شدند. یکی از علمای ساکن اصفهان و فقیهان مشهور دورة نادری ملااسماعیل خواجویی (م1173ق) بود که با وجود همة مصایب، در این دوره به تدریس و تألیف (بیش از 150 اثر) مشغول بود. (رجائی، 1378، ص26) از مهمترین شاگردان او، ملامحمّدمهدی نراقی کاشانی و ملامحمّد برغانی (م1200ق) بودند. (خوانساری، 1411ق، ص114-119) دیگری آقامحمّد بیدآبادی (م1197ق) عالم، عارف و حکیم متألّه بود. تمام تلاشهای او در حوزة فلسفة مشاء و عرفان شیعی در دوران زندگیاش در اصفهان اتفاق افتاد. کتابهایی نظیر رساله حسن دل و فی علمالتوحید از اوست. (کرباسیزاده اصفهانی، 1381، ص52 و51)
یکی از خاندانهای مقیم اصفهان علمای خاتونآبادی بودند. میرمحمّدحسین خاتونآبادی (م1151ق) در دورة افغانها و دورة نادری مقام امام جماعت را برعهده داشت.
(Cole, 1985, p.8 / حزین لاهیجی، 1332، ص359) آخرین چهرة این خاندان در سدة دوازدهم میرعبدالباقی خاتونآبادی (م1208ق) بود که علاوه بر تصدّی نماز جمعه و جماعت، مدرّس علوم معقول و منقول هم بود. (بهبهانی، 1370، ص124) علمای خوانساری نیز یا در اصفهان ماندند و یا به روستای خود در خوانسار مهاجرت کردند، با توجه به نوشتههای وقایع السنین و الأعوام، آقاجمال خوانساری (م1126ق) با درک سه دوره از پادشاهان صفوی، چهرة شاخصی در حوزة دینی بود. وی با اینکه رسایل بسیاری به نام سلاطین صفوی نوشت، اما از پذیرش مناصبی همچون امامت جمعه، قضاوت و شیخالاسلامی برای دولت شاه سلطان حسین امتناع کرد. (خاتونآبادی، 1352، ص550-554) سیدابوالقاسم جعفربنحسین خوانساری (م1158ق) همزمان با حملة افغانها، به خوانسار مهاجرت کرد و امامت جمعه و جماعت آن روستا را برعهده گرفت و به علت مقام دینی و علمی او، این روستا به شهرت رسید. (حسینی یزدی، 1378، ص312 و313 / دوانی، 1372، ج8 ، ص426) سید حسین خوانساری (م1191ق) هم در پی بیاهمیتی به حوزة دین و نشر علوم دینی، در خوانسار عزلت گزید. (دوانی، 1362، ص164) سیدحسن خوانساری (م1210ق) از دیگر علمای ساکن خوانسار بود. همچنین میرسید ابوالقاسم خوانساری (م1211ق) هم با وجود کثرت شاگردان و طلاب دینی، روستا را بر شهر ترجیح داد. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص430)
در سایر ایالات مهم ایران، نظیر مشهد، گیلان و شیراز عالمان منصبی همچون «شیخالاسلامی» در اختیار داشتند که صرفاً به یک قضاوت شرعی محدود میشد و به لحاظ سیاسی جایگاهی نداشت. در مشهد، عالم عالیقدر محمّدتقی رضوی خراسانی (م1150ق) در عزلت محض و بدون توجه به نادرشاه و برادرش در آستان مقدّس، به تفحّص در علوم دینی مشغول بود. (حزین لاهیجی، 1332، ص382) با وجود همة ناآرامیهای سیاسی، عالمی همچون محمّدتقی الماسی (م1160 یا 1159ق)، که نوة ملاعزیزالله بن ملامحمّدتقی مجلسی بود، در مشهد منصب امامت جمعه را داشت و حتی نادر او را اجبار کرد تا ایدة وحدت شیعه و سنی را بپذیرد. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص320)
اما برجستهتر از او، ملامحمّدرفیع گیلانی (م1160ق) بود که پس از مدتها درس دینی، به عنوان مجتهدی سرشناس (صاحب رسالة اجتهاد و تقلید) در مشهد 40 سال سکونت کرد و به عنوان امام جمعة مشهد مورد احترام نادرشاه و رضاقلی میرزا بود. زائران حرم مقدّس و تجّار و بازرگانان مشهد در پناه او قرار میگرفتند و هدایا و نذور خود را به او تقدیم میکردند. (حسینی یزدی، 1378، ص235 و 236) امام جمعة مشهد در دورة نصرالله میرزا و نادرمیرزا هم حاج میرسید محمّد سبزواری (م1198ق) بود. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص79) مولانا صدرالدین گیلانی نیز شیخالاسلام گیلان بود (حزینلاهیجی، 1375، ص139) و در زمان سفر محمّدعلی حزین به شیراز، میرزا مهدی نسایه عالم و سرشناس فارس بود. (حزین لاهیجی، 1332، ص35)
وجود مقامی همچون شیخالاسلامی در شهرهای ایران، با وجود تنزل حیثیت دینی، نشاندهندة وجود عالمانی است که درآن شهرها ساکن بودند. بنابراین، اگر آقاجمال خوانساری در اواخر دورة صفویه این منصب را بسیار دنیایی و نامشروع خواند (خاتونآبادی، 1352، ص550) و یا اینکه میرزا علیخان گلپایگانی (م1130ق) شیخالاسلام گلپایگان به سهولت از سوی حسن قلیخان حاکم شهر اذیت و آزار شد (دوانی، 1372، ج8، ص371) اما به هر حال، حضر را بر سفر ترجیح دادند. عدهای از این علما ناچار یا از روی تقیّه با دیوان دولت در سدة دوازدهم همراه شدند. حسنعلی خوانساری همراه طهماسب دوم به قزوین گریخت و پس از جلوس طهماسب در قزوین و ضرب سکّه با او همراه شد و عنوان «رئیسالعلماء» را گرفت (حسینی یزدی، 1378، ص342) اما هرگز به جایگاه اسلاف خود نرسید.
از سوی دیگر، عالمانی همچون ملامحمّد خاتونآبادی، ملاباشی طهماسب دوم، و میرزا عبدالحسین ملاباشی که حاضر به قبول شرایط دینی احراز شدة نادر در دشت مغان (1148ق) نشدند به قتل رسیدند. (الذریعه، ج6، ص517) به عالم عالیقدر دیگر، سید عبدالله بن نورالله شوشتری، دستور داده شد در تهنیت جلوس نادر شاه خطبهای ایراد کند و خطبة او زبانزد عام و خاص شد. (شوشتری، 1363، ص112) نویسندة گلشن مراد نیز گزارش داده است: میرزا ابوالقاسم کاشانی(م1181ق)، که از بزرگترین سادات و علمای کاشان بود و مقام امامت جمعه و جماعت این شهر را بر عهده داشت مورد احترام سلاطین بود و چون قضای حوایج مسلمانان را واجب میدانست عندالضروره با ارباب دولت و شوکت مصاحبت و مجالست میکرد. (غفاری کاشانی، 1369، ص394-395)
پس از دورة افشاریه و آرامش نسبی و کوتاه دورة زندیه، بسیاری از مهاجران به ایران بازگشتند که مسلّماً علما و طلاب علوم دینی هم از جملة آنان بودند. وجود مجتهدان مطرح اصولی در اواخر سدة دوازدهم در شهرهای ایران دالّ بر مطرح شدن دوبارة جایگاه علماست. فقه اصولی با تعریف خاصی از مشروعیت سیاسی، جایگاه مجتهدان را برجسته کرد.
مهاجرت به نجف
راه حل دیگری که در جریان آشوب سیاسی سدة دوازدهم برای علما باز شد، مهاجرت به نجف و کربلا بود. این مسیر شناخته شده بود؛ زیرا زائران شیعه همیشه حضور داشتند و مسلّماً یک مسیر بازرگانی و تجاری هم به شمار میآمد. به گفتة ادوارد براون، سکونت علما در جوار مرقدهای مقدّس، به آنها مصونیت میداد و مقامشان را بالا میبرد، در حالی که در ایران به آنها بیحرمتی میشد و سیاست برای سلسله مراتب علما اهمیتی قایل نبود. (براون، 1369، ص323) غیر از فرار از نابسامانیهای ایران، زیارت اماکن مقدّس و کسب حیثیت و اعتبار علمی و دینی از جمله انگیزههای سفر به این اماکن بود؛ زیرا خیلی از علمای برجسته در دورة صفویه در کربلا و نجف مقیم بودند؛ نظیر ملااحمد اردبیلی (م93ق) که نزد سلاطین صفوی و علمای اصفهان محترم بود (صادقی اصفهانی، 1379، ص101) و یا میرزای شیروانی (م1099ق) داماد ملامحمّدتقی مجلسی که فقط به تقاضای شاه سلیمان صفوی به ایران آمد. (دوانی، 1372، ج7، ص350)
هنگامیکه ایرانیان از اصفهان و سایر شهرهای ایران در طول دورة «فترت» 1135-1148 و پس از آن به کربلا آمدند، معلمان اخباری در شهرهای مقدّس سعی کردند از اعتبار و حیثیت خودشان برای متقاعد کردن آنها برای پذیرش مکتب «اخباری» استفاده کنند. بهترین نمونة آن و یکی از مهمترین علمای اخباری مهاجر به نجف شیخ یوسف بحرانی (1186ـ1107ق) بود که متولّد بحرین بود. اما پس از تصرف بحرین توسط خوارج، همراه پدرش به قطیف مهاجرت کرد. او پس از سرگردانیهای بسیار، مدتی را در کرمان گذراند و در شهر شیراز نیز مورد توجه محمّدتقیخان حاکم شهر قرار گرفت و منصب امامت جمعه را نیز عهدهدار گردید. او پس از آشوب شیراز، به سایر شهرهای ایران سفر کرد. در سال 1164ق در قزوین با عالمان اصولی نظیر شیخ محمّدتقی طالقانی و فرزندش مناظراتی داشت که بر اثر آن، کمی به فقه اصولی گرایش پیدا کرد. اما در آنجا هم ماندگار نشد و راهی کربلا گردید (علیخانی، 1390، ج7، ص320) و در کنار شیخ فتونی به استادی پرداخت. عالمانی چون ملامحمّدمهدی نراقی، سیدمحمّدمهدی بحرالعلوم، سید علی طباطبائی و ابوعلی حائری از شاگردان او بودند. (دوانی، 1362، ص154) همانگونه که پیداست، بیشترین شاگردان شیخ یوسف بحرانی (1186ـ1107ق) ایرانی بودند و این نشاندهندة ترکیب جدید جمعیتی ایرانیان در نواحی عربنشین بود. الحدائق الناضرةِ و لولوةِ البحرین از تألیفات اوست.
شیخ ابوالحسن فتونی نجفی (1070-1139ق) متولّد اصفهان بود که برای کسب علوم دینی و نشر معارف اسلامی در جوار مرقد حضرت علی اقامت داشت. وی رسایل زیادی از خود باقی گذاشت؛ از جمله رسالهای در حقیقت مذهب امامیه، نصائحالملوک و شریعةِالشرعیه. مهاجران خانوادة مجلسی در نجف، همگی شاگردان این عالم اخباری بودند. (حزین لاهیجی، 1375، ص211-377 / حسینی یزدی، 1378، ص111)
سید صدرالدین قمی همدانی (1095-1160ق) هم از علمای بزرگ دوران فترت میان محمّدباقر مجلسی و علّامه بهبهانی بود. او مدتی را در مشهد گذراند و مشهور به «مشهدی» هم بود. فقه و اصول را از آقاجمال خوانساری و دیگر علما در اصفهان آموخت و تا حملة افغانها در اصفهان بود و پس از آن به نجف مهاجرت کرد (خوانساری، 1360، ج4، ص123-124)؛ زیرا این نواحی را برای آموختن و آموزش علوم دینی مناسبتر میدانست. از شاگردان بنام او، شیخ عبدالله شوشتری و ملامحمّدباقر بهبهانی بودند. (حسینی یزدی، 1378، ص238 / بهشتی، 1390، ص161) آقامحمّدتقی دروقی نیز از مشاهیر علمای عراق بود که در کنار شیخ محمّدمهدی فتونی از استادان بنام نجف به شمار میآمد. (دوانی، 1362، ص302)
عالم مهاجر بسیار تأثیرگذار در پراکنش علما به نجف و مجدّد فقه اصولی در سدة دوازدهم ملامحمّدباقر بهبهانی، مشهور به «وحید بهبهانی» (1117-1205ق) بود. وی ابتدا در اصفهان از پدر خود علوم دینی را فراگرفت، اما پس از حملة افغانها راهی عتبات شد و علوم عقلی را از سید محمّدطباطبائی بروجردی، و علوم نقلی را از صدرالدین قمی آموخت. (خوانساری، 1411ق، ج4، ص122-125) او در محضر درس یوسف بحرانی هم نشست، اما در نهایت، با حمایت علمی و دینی از فقه اصولی رو در روی او قرار گرفت و مناظرات بسیاری با او داشت. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص220-230) رسالة اجتهاد و اخبار نشانة این تلاشهای اوست. بیشتر شاگردان بحرینی به بهبهانی گرویدند. بهبهانی در سال 1143ق و پیش از لشکرکشی نادر به نواحی عراق، به بهبهان بازگشت. شاید علاوه بر وجود معلمان برجسته و قدرتمند اخباری در نجف، نظیر شیخ فتونی و شیخ بحرانی، رواج اخباریگری در نواحی بهبهان و انگیزة مبارزه با آنها از علل بازگشت او باشد؛ زیرا در مدت سکونت او، این رویکرد تضعیف شد. وی پس از آن دوباره راهی عتبات شد. (دوانی، 1362، ص130) همزمان و یا پس از سکونت بهبهانی در عتبات، عالمان بسیاری از ایران نه به سبب ناآرامیهای اجتماعی، بلکه برای کسب علوم دینی به آنجا مهاجرت کردند. به گفتة غفاری کاشانی، پس از سکونت بهبهانی در کربلا، عالمان بسیاری از فرقة امامیه از بلاد ایران، هندوستان، ماوراءالنهر و روم به او مراجعه میکردند. (غفاری کاشانی، 1369، ص388) بیگمان، بیشتر مهاجرتهای علما پس از مرگ نادر همگی در این زمینه بود؛ همچون مهاجرت سیدمحمّدمهدی بحرالعلوم (م1212ق)، محمدمهدی نراقی (م1209ق) میرزا محمّدمهدی شهرستانی (م1218ق)، و ابوالقاسم قمی (م1233ق).
ملامحمّدمهدی نراقی از توابع کاشان برخاسته بود و از فقهای بنام اصولی محسوب میشد. وی ابتدا در اصفهان نزد ملااسماعیل خواجویی، ملامحمّدمهدی هرندی و میرزا نصیر درس خوانده بود. (خوانساری، 1360، ج2، ص202 و ج4، ص675) وی پس از مهاجرت به نجف، از محضر درس یوسف بحرینی استفاده کرد و پس از آن به بهبهانی گروید و از شاگردان برجستة او شد. وی به عنوان مجتهد کاشان، مدام بین کاشان و کربلا در سفر بود. (غفاری کاشانی، 1369، ص393) معتمد الشیعه در احکام شریعت، جامع السعادات، انیس المجتهدین و تجریدالاصول از اوست. (معلم حبیبآبادی، 1337، ص360-364)
یکی دیگر از علمای مهاجر سید محمّدمهدی بن مرتضی طباطبائی مشهور به «بحرالعلوم» (1155-1212ق) بود که در سال 1169ق به نجف رفت و در خدمت شیخ محمّدمهدی فتونی، شیخ محمّدتقی دروقی و شیخ یوسف بحرینی درس خواند و پس از آن از شاگردان برجستة علّامه بهبهانی شد. وی در سال 1186ق در پی شیوع طاعون در عراق به ایران آمد و در مشهد ساکن شد و در سفر به اصفهان هم از عالمان آن شهر بهره برد (همان، 414) و در سال 1193ق دوباره به عراق بازگشت. شهرت او به قدری بود که حتی اهلسنّت هم به او احترام میگذاشتند و دانش او به حدّی بود که توانست با مناظره با قومی یهودی آنان را به اسلام شیعه دعوت کند. (دوانی، 1362، ص176) کتاب مدوّنی از او باقی نمانده و رسایل پراکندة او توسط شاگردانش در کتاب مصابیح جمعآوری شده است. شیخ جعفر نجفی کاشفالعظاء و سیدجواد عاملی از مهمترین شاگردان او بودند. (همان) هنگامی که محمّدباقر بهبهانی زوال ملکه اجتهاد را در خود دید بنای تقلید را بر سید بحرالعلوم گذارد و او در نجف بر مسند تدریس استاد قرار گرفت. (صادقی اصفهانی، 1379ق، ص142) بحرالعلوم در زمان وفاتش، مجتهد زمانه در نجف به شمار میآمد.
محمّدمهدی شهرستانی (م1216ق) نیز علوم اولیة دینی را در اصفهان آموخت و سپس برای استفاده از علمای نجف به آنجا مهاجرت کرد. وی پس از استفاده از محضر درس شیخ یوسف بحرینی، جزو شاگردان برجستة علّامه بهبهانی شد. (دوانی، 1362، ص187)
قطب اصلی دانش دینی از نیمة دوم قرن دوازدهم و به ویژه از دهة شصت به بعد، نجف بود. یکی از نتایج پراکنش علما در نجف، رفت و آمد و آموزش میان شبکهای علما در آنجا و ایران و تا حدی هند بود. بسیاری از علما برای دریافت اجازه از علمای بزرگ نجف، مدتی را به آموختن دروس دینی نزد آنها میگذراندند و با برگشت به ایران، عالم برجستة شهرشان میشدند؛ همچون میرزامحمّدمهدی خراسانی شهید (م1218ق) که پس از آموختن نزد شیخ فتونی و علّامه بهبهانی، به عنوان یک مجتهد در مشهد مقیم شد. وی بر اثر نزاع نادر میرزا با فتحعلی شاه در حرم مطهّر امام رضا به شهادت رسید. (بهبهانی، 1370، ص173) محمّدعلی کرمانشاهی (م1216ق) فرزند ارشد بهبهانی نیز پس از کسب اجازه و به سبب طاعون عراق به کرمانشاه مهاجرت کرد و در همانجا ساکن شد. وی مرجع تقلید آن دوره محسوب میشد و در دورة زندیه و اوایل قاجاریه شناخته شده بود. (همان، ص12-13) میرزا محمّدتقی قاضی (م1230ق)، مجتهد تبریزی و شیخالاسلام شهر (دوانی، 1362، ص228-229) و محمّدرضا تبریزی (م1206ق) امام جماعت تبریز و سپس قاضی عسکر کریمخان از افرادی بودند که درجة اجتهاد خود را در نجف تکمیل کردند. (بهبهانی، 1370، ص194) میرزا احمد زنجانی (م1210) نیز پس از آموزش در نجف، مرجع تقلید زنجان شد (معلم حبیبآبادی، 1337، ص392) سیدحسن خوانساری (م1210ق) هم پس از کسب دانش، به روستای خود خوانسار بازگشت. (همان، ص373 و374) ذکر نام علمایی که در نجف اجازة خود را دریافت کردند و ماندگار شدند و یا به ایران بازگشتند به درازا میکشد. (رک. به معلم حبیبآبادی، ص1337 / حزین لاهیجی، 1375، ص1332) همین بس که در نیمة دوم سدة دوازدهم، نجف نه به لحاظ سیاسی، بلکه به لحاظ دینی در ارتباط با ایران قرار گرفت.
در زمان نادر، شیخ محمّدمهدی فتونی و شیخ یوسف بحرینی عالمان برجستة نجف و از اخباریهای بزرگ بودند. (بهبهانی، 1370، ص243) نادر پس از بازگشت از هند، دوباره به عراق لشکر کشید (1156) و سپاهی را هم برای فتح شهرهای مقدس شیعه اعزام کرد. وی در این سال، جمعی از علمای ایران، افغانستان، ماوراءالنهر و عالمان نجف را دعوت کرد تا با تشکیل انجمنی (1156ق) در نجف، راهحلی برای آشتی شیعه و سنّی پیدا کنند. در منابع، اسامی بعضی از ائمّة جمعه، قاضیان یا شیخالاسلامهای ایران آمده، اما ذکری از علمای ساکن نجف در این مجلس نیست. تنها بند مهم شروط این نشست همان رفاه حال زائران ایرانی اماکن متبرّک شیعه بود. (لکهارت، 1331، ص294)
بیتردید، سکونت علمای اخباری در سدة دوازدهم و قبل از مطرح شدن علّامه بهبهانی در نجف، در رشد اخباریگری نقش بسزایی داشت. پس از سقوط صفویه، جایگاهی برای عالم اخباری و اصولی در سلسله مراتب سیاسی وجود نداشت. زمانیکه بهبهانی توانست در شهر بهبهان با حامیان اخباری مبارزه کند دیگر کاملاً شناخته شده بود. پس از مرگ اخباریهای مشهور نجف (دهه1180)، مبارزة بهبهانی جدیتر شد. رقیب مهم او شیخ یوسف بحرانی بود که طی مناظرات بسیار، تا حدی رویکردش تعدیل یافت. شاید بر اثر همین تلاشهای بهبهانی بود که شاگردان عمدة بحرینی نظیر محمّدمهدی نراقی، محمّدمهدی بحرالعلوم، محمّدمهدی خراسانی و محمّدمهدی شهرستانی به او گرویدند. به هرحال، با مرگ بحرینی (ق1186) و همزمان با سالهای حاکمیت زندیان در ایران، مکتب «اصولی» در عراق تثبیت شد و این تجدید حیات مساوی با اعمال نفوذ در سیاست ایران در سدة سیزدهم بود. سابق بر این، موجی از مهاجران بازگشته از نواحی بصره و عراق (دهه1180)، که حتماً علمایی هم در میان آنها حضور داشتند، با استقبال دولت کریمخان روبهرو شد. (تاریخ ایران کمبریج، 1387، ج7، دفتر اول، 131) دولت شیعة کریمخان احترام بیشتری برای علما قایل بود. در دوران زندیه، بر اثر آزار زائران ایرانی اماکن مقدّس از سوی حاکم عراق و نیز فاجعة طاعون (1186ق) و تلفات ناشی از آن، تعدادی از علما همچون محمّدعلی کرمانشاهی یا سید محمّدعلی مهدی بحرالعلوم به ایرن مهاجرت کردند (معلم حبیبآبادی، 1337، ص316) که موجب نشر عقاید اصولی در شهرهای ایران هم شدند. اما آنچه ما را به بحث اولیه مربوط میکند این است که باز هم این خاندان مجلسی بودند که رهبران مکتب «اصولی» در عراق بودند.
مهاجرت به هند
روابط ایران و هند در سدة دهم و یازدهم کاملاً خوب بود. دربار مغولان مسلمان هند پذیرای ادیبان و هنرمندان زیادی از ایران بود. در زمان جهانگیر(1014-1037) و شاه جهان (1037-1068) استقبال زیادی از خانوادههای شیعة ایرانی شد. (عزیز احمد، 1367، ص29) علاوه بر این، روابط تجاری و بازرگانی میان هند و ایران از مسیر دریا و خشکی سابقة چندصدساله داشت. هرچند در هند دانشمند و عالم دینی شیعه چندان برجستهای نبود که مسبّب سفر عالمان ایران به آن نواحی گردد، اما کسب ثروت و یافتن پاداش و صله و جستوجوی محیطی امن برای زندگی ـ در قبال ناآرامیهای سیاسی و فقدان امنیت اجتماعی ایران ـ میتوانست موجب سفر بسیاری از ایرانیان به آن مناطق گردد.
همزمان با پادشاهی اورنگ زیب (ق1068-1118)، حکومتی شیعه به نام پادشاهی «اوده» در شمال هند به قدرت رسید که مرکز آن ابتدا فیضآباد و سپس لکهنو بود. بنیانگذار این حکومت میرمحمّدامین موسوی نیشابوری (از 1145تا 1152ق) بود که به سبب همکاری با محمّدشاه گورکانی (1131-1116ق) در دفع دشمنانش، حکمرانی منطقة «اوده» را دریافت کرد. (ضابط، 1384، ص97) وی پس از آغاز حکمرانی، به «سعادت علیخان» شهرت یافت. حکومت این حاکمان شیعة نیشابوری برای 130 سال ادامه داشت. وی در سال (1152ق) به هنگام حملة نادر به هند، سعی کرد میان نادرشاه و محمّدشاه آشتی برقرار کند و پس از موفقیت در این کار، از طرف نادر نمایندة تامالاختیار دو پادشاهی ایران و هند شد. شهرت او در حمایت از تشیّع موجب شد مهاجران ایرانی از شهرهای بنگال، گجرات و دهلی به فیضآباد مرکز حکومت او مهاجرت کنند. به ویژه آنکه مناصب مهم دیوانی هم از این دولت دریافت میکردند. (عزیز احمد، 1367، ص98) در پرتو حمایت سعادت علیخان بسیاری از علمای شیعه به آنجا رفتند. حتی عدهای از سربازان شیعة نادر در اوده ماندگار شدند. پس از مرگ سعادت علیخان، محمّد مقیم مشهور به «منصور علیخان» با لقب «صفدر جنگ» جانشین او شد و نخستین نوّاب وزیر یعنی نوّاب اوده و وزیر اعظم امپراتوری گورکانیان در دهلی بود. پس از او شجاعالدوله (1167-1188ق) دومین نوّاب وزیر شد. در زمان او نیز فیضآباد مملوّ از شیعیان بود. پسر وی آصفالدوله (1188-1212ق) نیز سومین ـ نوّاب وزیر اوده بود که مرکز حکومتش را به لکهنو منتقل کرد. (همان، ص99) از اینرو، وجود حکومت شیعة اوده در شمال هند به معنای وجود محیطی مناسب برای مهاجران و از آن جمله علمای شیعه بود.
در دورة صفویه و از زمرة علما، تعدادی از خاندان مجلسی در ارتباط با بازرگانان و تجّار هندی قرار گرفتند و بعضی از دختران این خاندان هم با بازرگان بزرگ ازدواج کردند. (ر.ک. بهبهانی، 1370، ص127) از میان فرزندان ملامحمّدتقی مجلسی (م1070ق)، ملاعبدالله به هند مهاجرت کرد و فرزندان او در هند ماندگار شدند. نمونة دیگر آقامحمّدسعید مازندرانی (م1116ق) بود. به گفتة خودش:
رو به سوی هند شبها در وطن خوابیده است هر که عیش و عشرت هندوستان را دیده است
(گلچین معانی، 1369، ج1، ص24)
وی با وجود مقام شامخ دینی، بیشتر به عنوان یک شاعر با تخلّص «اشرف» در دربار اورنگ زیب شناخته شد. وی چندین بار بین ایران، هند و حجاز سفر کرد (آزاد بلگرامی، برگ 123ـa ) و در نهایت، معلم دختر پادشاه شد و در اواخر عمر هم در خدمت شاهزاده عظیمالشأن بن شاه عالم بن عالمگیر بود. (حزین لاهیجی، 1375، ص309) برادر او آقا حسن علی نیز راهی هند شد. فرزندان خاندان حسنعلی و اشرف در هند ماندگار شدند و ضمن وارد شدن در مشاغل دیوانی دربار، به بازرگانی هم پرداختند. یکی از پسران محمّدسعید اشرف، علّامه محمّدامین بود که شرح مبسوطی بر تهذیب ملاسعدالدین تفتازانی نوشت. (همان) براساس گزارشی، اولاد آنها در زمان نادرشاه و ابراهیم شاه منقرض شدند. (بهبهانی، 1375، ص98) دیگری محمّدعلی داماد (دانا) بود که سکونت در مرشدآباد و بنگال را بر دهلی ترجیح داد؛ زیرا دربار مغولان دچار انحطاط شده بود و ادیبان و عالمان به دنبال جای دیگر میگشتند. عالمان ایران میتوانستند در نواحی شیعة بنگال سکونت کنند. (آزاد بلگرامی، برگ264ـ a)
دولت شیعة بنگال میتوانست محیط مناسبی برای دانشمندان و ادیبانی باشد که علاقه به نشر استعدادشان داشتند. با رشد پایتخت حکومت نوّاب پس از سال 1117ق در مرشدآباد، یک مرکز تجاری عمده و تولیدکنندة پارچههای ابریشمی هم رشد کرد و فرصتی را در اختیار مهاجران ایران گذاشت. (Cole, 1985, p.9) شیعیان ایرانی میتوانستند در این نواحی سکونت کنند. خود این خاندان حکومتگر شیعه مشتاقانه از عالمان و ادیبان استقبال میکردند. ملامحمّدصالح، مشهور به «آقا بزرگ» و پسر عبدالباقی مازندرانی، که همنام جدّ خود بود، علاوه بر مقام دینی، به عنوان تاجر بارها به هند سفر کرده و برای حکّام مرشدآباد شناخته شده بود. (دوانی، 1372، ج8 ، ص610) بعدها برادر نائبالسلطنه مرشدآباد، یعنی حاجی احمد، برای زیارت نجف و مدینه از مسیر ایران به اصفهان آمد و توانست با ملامحمّدصالح دیدن کند و طی نامهای از او خواست تا به هند بیاید و ملامحمّدصالح پسر خود علاءالدین محمّد و فرزند او (حاجی محمد اسماعیل) را به دربار آنها فرستاد. دولت بنگال با ورود این خاندان شیعه به مناصب دیوانی موافقت کرد؛ زیرا خود این خاندان شیعه بودند و ریشه ایرانی داشتند. (بهبهانی، 1375، ص99) دختر آقابزرگ زن میرزا امین تاجر هندی شد و با سکونت در هند، فرزندانش را در آنجا پروراند. میرزا محمّدهادی، برادرزاده محمّدباقر بهبهانی و نوة محمّدباقر مجلسی، یکی دیگر از افراد خاندان مجلسی بود که پس از کسب علوم دینی در کربلا و نجف، به سبب ضیق در امور معاش، در عصر آصف الدوله بن شجاع الدوله بن صفدر جنگ به هندوستان رفت و در اواخر عمر، به شیراز بازگشت. (بهبهانی، 1375، ص135)
یکی دیگر از شاخههای خاندان مجلسی مرشدآباد (خاندان مازندرانی) به لکهنو رفتند. اینان احتمالاً همان نوههای آقابزرگ مازندرانی هستند. در آنجا به شهرت رسیدند و یک ازدواج هم میان آنها و خانوادة آصفالدوله صدراعظم (1203ق) صورت گرفت. (بهبهانی، 1375، ص100) راجا جهاوی در اثر همین روابط، تغییر آیین داد و به اسلام شیعه گروید. (آزاد بلگرامی، برگ241ـa)
یک دسته از مهاجران هم از خانوادة صدرالدین سید علیخان حسینی (م1118ق) بودند. (فسایی، 1367، ج2، ص1147) او با سکونت در حیدرآباد دکن، به مقامات دیوانی نزدیک شد و مشاغلی همچون تصدی شهرهای اورنگ آباد و ماهور را بر عهده گرفت. (حزین لاهیجی، 1375، ص13 / رحمانعلی، 1224ق، ص245) همچنین کتاب انوار الربیع را به نام پادشاه حیدرآباد نوشت. (فسایی، 1367، ج2، ص1147) در نسخة خطی سبحة المرجان، از سیدعلی بن سید احمدبن سید معصوم الدشتکی شیرازی (م1170ق) نام برده شده است که با هجرت به دربار اورنگ زیب، لقب «جمال» گرفت و در مشاغل دیوانی و امور مشورتی شاه وارد شد که با تفاوت سال وفات، همان اطلاعات فسایی را میدهد و ممکن است سال وفات اشتباه باشد. (آزاد بلگرامی، برگ0107ـ a) از دیگر عالمان ایرانی، شیخ غلامحسین طباطبائی (م1165ق) بود. وی کتابی با عنوان سیرة المتأخّرین به سال 1151ق به زبان فارسی در تاریخ پادشاهی هند نوشت. (آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج12، ص278 / معلم حبیبآبادی، 1337، ص113)
علمای شوشتری نیز در هند شناخته شده بودند. اولین بار از نورالله شوشتری (م1019ق) یاد شده است. (عزیز احمد، 1367، ص29) فرزند او سید نعمتالله شوشتری (م1151ق) از علمای برجسته بود که در دربار محمّدشاه عزّت یافت. (شوشتری، 1363، ص117) سیدابوالحسن شوشتری نیز (م1193ق) از علمای مهاجر به هند بود که پس از بازگشت در دورة کریمخان، منصب شیخالاسلامی شوشتر را بر عهده گرفت. سید رضی بن نورالله شوشتری (م1194ق) به خدمت ابوالمنصورخان، که از بزرگان قزلباش خراسانی و وزیر اعظم شاه جهانآباد بود، رفت و نظامالدین آصفجاه، فرمانروای دکن، او را نزد خود نگه داشت. (شوشتری، 1363، ص119-120) سید محمّدشفیع شوشتری (م1206ق) از نوادگان سید نعمتالله جزایری شوشتری نیز در هند به سر میبرد و به شیراز عصر زند هم سفر کرد. (بهبهانی، 1370، ص15و3) همچنین از شیخ سلیمان بحرانی، میرزا احمد سبزواری و مولانا ابوالقاسم خراسانی به عنوان عالمان مهاجر به هند در سدة دوازدهم یاد شده است. (همان، ص373 و 441) سیرالمتأخّرین از ملامحمّد شیرازی عالم مهاجر به بنگاله و محمّدامین درویش مهاجر به عظیمآباد هند یاد میکند. (طباطبائی، 1314ق ، ص611-612) در سال 1155ق سید علیمالله طباطبائی به هند مهاجرت کرد. همچنین از شیخ تاجالدین ابراهیم به عنوان عالمی ایرانی نام میبرد که در دربار محمّدشاه عزّت داشت. شیخ محمّدحسین از نسل شیخ شهید ثانی بود که در هنگام حملة افغانها، ابتدا به کربلا و نجف و سپس به عظیمآباد هند رفت و تا سال 1193ق عمر کرد. (طباطبائی، 1314ق، ص616) بهبهانی نیز از سید مرتضی عالم قزوینی و سیدعلی و سیدحسن از نوادگان ابوالمعالی و مجلسی دوم نام میبرد که به مرشدآباد هند مهاجرت کردند. (بهبهانی، 1375، ص371-373)
علاوه بر پراکنش علما به هند ـ که نسبت به نجف بسیار کم اتفاق افتاد ـ سفر علمای سنّی و شیعة هند به عتبات و ایران در گسترش میان ارتباطی علما نقش بسزایی داشت که مهمترین آن نشر فقه اصولی در شمال هند بود. با توجه به منابع، بیشتر علمای هندی در تصوّف هم وارد میشدند. مهمترین فرقههای صوفی، که عالمان به آن ارادت داشتند، «نقشبندیه» و «قادریه» بود (علیخانی، 1390، ج7، ص152-153) همین موجب میشد که عالمان شیعه ایران به آنها توجه نکنند. مولانا سیدمحمّد سلمهالله (م1165ق) تلاش زیادی کرد که خود را به ایران برساند، اما همزمان با حملة نادر به هند، ناآرامی سیاسی رخ داد و او ناچار به بلگرام رفت؛ زیرا نادر روی خوشی به هیچ عالمی نشان نمیداد. (آزاد بلگرامی، برگ0110ـ a) اما پس از هجوم نادر، بسیاری از علمای هندی توانستند از راه دریا و یا خشکی از راه ایران به نجف و مدینه سفر کنند. عالمی همچون سید محمّدعلی بن عبدالله، که پدرش در دوره صفویه به هند مهاجرت کرده بود، در سال 1131ق به ایران آمد، ولی گرفتار هرج و مرج سیاسی شد و به ناچار، بیست سال در ایران ماند و با اسماعیل خاتونآبادی، میر محمّدتقی الماسی و ملامحمّدصادق اردستانی مصاحبت داشت و ضمن سفر به کربلا و نجف، به مرشدآباد هند بازگشت. وی تا سال 1194ق زنده بود و شاگردان زیادی داشت. (طباطبائی، 1314ق، ص617) آخوند عبدالله کشمیری (م1171ق) نیز در سفر به مدینه و حجاز، در جریان مبارزات اخباریگری و اصولیگری قرار گرفت. (رحمانعلی، 1224ق، ص101-102) این اندیشهها با بازگشت او، میتوانست در هند ترویج گردد. دیگری حاجی عبدالولی طرخانی کشمیری (م1171ق)، دانشمند کامل و محدّث، اجازة خود را از عالم سنّی، شیخ ابوالحسن مدنی (م1181ق) عالم عالیقدر ایرانی دریافت کرد. (رحمانعلی، 1224ق، ص137) مولانا شیخ محمّدحیات هندی نیز از شاگردان برجستة او در ایران بود. (آزاد بلگرامی، برگ0120ـ a)
یکی دیگر از علمای هندی، که در ارتباط ایران و عراق قرار گرفت، حاجی هاشم سندهی بود (م1174ق) که توانست با دانش خود، عدة زیادی از زرتشتیان هند را مسلمانان کند. وی «... با سلاطین وقت مثل نادرشاه و احمدشاه راه رسل و رسائل مفتوحه داشت.» (رحمانعلی، 1224ق، ص253-254) از بزرگترین علما و صوفیان برجستة هند، شاه ولیالله دهلوی (م1179ق) بود. او در عصر وحدت شیعه و سنّی برخاسته از اندیشة نادر، به فکر اصلاح اختلاف شیعه و سنّی افتاده و برای کل دستگاه مسلمانی، اصلاحاتی را لازم میدانست. (ر.ک. علیخانی، 1390) وی همزمان با حضور محمّدبن عبدالوهاب، در مدینه به سر میبرد و با اندیشههای وهّابی هم آشنایی پیدا کرد. (رحمانعلی، 1224ق، ص250)
از سوی دیگر، علمای نجف هم برای عالمان هندی که به عتبات و مدینه سفر میکردند، شناخته شده بودند. سید علی طباطبائی (1161-1213ق) به قدری شناخته شده بود که حسینخان کشمیری وزیر هندوستان و نوّاب سعادت علیخان بهادر، نذورات خود از طلا را از طریق علمای هندی به سوی او فرستادند تا میان فقرا و مقرّبان قبور ائمّة اطهار تقسیم کند. (بهبهانی، 1370، ص171و130)
فقه اصولی هم از همین طریق میتوانست به هند راه یابد. مهمترین عالم اصولی هندی سید دلدار علی نصیرآبادی هندی (م1235ق) بود. وی اولین نفری بود که در بلاد هندوستان به اجتهاد رسید. وی علوم عقلی و نقلی را در هندوستان از علمای هندی نظیر سیدغلامحسین دکنی و مولوی حیدرعلی فرا گرفت و پس از آن به نجف سفر کرد و فقه اصولی را از بهبهانی فراگرفت. در بازگشت به هند در مشهد، مدتی را نزد محمّدمهدی خراسانی شهید ماند. (آزاد بلگرامی، برگ0204ـ a) وی پس از بازگشت به هند، شاگردان زیادی در علم اصول تربیت کرد؛ همچون سیداعظمعلی هندی و سید افضل علیخان. کتابهایی نظیر اساس الاصول، مواعظ الحسنه و رساله جمعه از اوست. (رحمانعلی، 1224ق، ص60)
نتیجه
پراکنش علما در سدة دوازدهم، در پی عدم قرابت و ناهماهنگی نهاد دین و دولت اتفاق افتاد. علاوه بر این، ضعف ساختار سیاسی تعارضهایی پیدرپی در جامعه رقم زد که نتیجة آن جنگ و خونریزی، فقدان امنیت اجتماعی و رکود اقتصادی و فرهنگی بود که در نتیجة آن، عدة زیادی از ایران به سرزمینهای عراق و هند مهاجرت کردند. در این میان، عدهای از علما همچون سایر مردم، با تحمّل مصایب، ماندن در محل زندگی خود را ترجیح دادند. در دورة زندیه، برای این علما، احترام بیشتر قایل شدند. با این حال، در سیاست جایگاهی پیدا نکردند. علما مهاجرت به نجف و هند را به عنوان راه حل در نظر گرفتند، با این تفاوت که در هند، دولت اوده شیعة مذهب میتوانست محیط مناسبی برای سکونت مهاجران شیعه باشد، به ویژه آنکه تجارت و بازرگانی هم در هند برای آنها عملی بود. شیعیان مهاجر ایرانی در بنگال مشاغلی هم در دربار به دست آوردند. ولی در نجف، نه زمین بود و نه ثروت، بلکه محیطی بود در حاکمیت سیاسی دولت عثمانی؛ اما دور از نظارت مستقیم مأموران آنها، و به همین سبب، علما میتوانستند در کنار قبور مقدّس ائمّة شیعه، از مصونیت برخوردار و به کسب علوم دینی و تدریس آن مشغول باشند. بنابراین، علمای طراز اول و استادان برجسته در نجف ساکن شدند. همین سکونت به استقلال علما از سیاست ایران منجر شد و نجف به عنوان پایگاهی برای علمای طراز اول مطرح گشت. با وجود سکونت اولیة علمای اخباری در نجف، این فقه اصولی بود که با مهاجرت محمّدباقر بهبهانی به آنجا به پیروزی رسید و از آن پس، علمای اصولی و مراجع تقلید در آنجا سکونت گزیدند.