نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار دانشگاه مفید قم
2 دانشجوی دکتری جامعة المصطفی العالمیه
چکیده
تازه های تحقیق
5. مقایسه و نتیجهگیری
اسلامگرایان شیعه و اخوانی، تقریباً همزمان در سپهر سیاست افغانستان ظاهر شدند. آنان در بسترها و زمینههای تقریباً مشابهی پا به عرصه گذاشتند. در نگاه مقایسهای میتوان گفت: برای گروههای شیعه به دلیل محرومیت تاریخی آنان از قدرت، زمینههای تاریخی ـ سیاسی نسبت به اخوانیها اهمیت بیشتری داشته است؛ چنان که با توجه به اختلاف عقیدتی شیعیان با اکثریت اهلسنت در افغانستان، راه اسلامگرایان شیعه در پسمنظر آموزههای اختصاصی شیعه به ویژه «عاشورا» و «مهدویت» از اخوانیهای سنیمذهب جدا میشود. اسلامگرایان شیعه در زمانی به سازمانگرایی روی آوردند که مقارن آن روحانیان شیعه در ایران درگیر انقلاب اسلامی بودند. انقلاب ایران در 1979 به پیروزی رسید و این خود تأثیر عمیقی بر روند مطالبات مشروعیت در جانب اسلامگرایان شیعه افغانستانی گذاشت. در جانب مقابل، گروههای اخوانی نیز در بسترهای سیاسی خاصی روییدند. ایجاد فضای نسبتاً باز سیاسی در دهه دموکراسی(1963-1973) و پس از آن دومینوی سقوط رژیمهای سلطنتی و جمهوری و برآمدن رژیم مارکسیستی، نقش مهمی در بسترسازی پرداختن به مسأله مشروعیت از جانب آنان داشت. همچنین برای اخوانیها، حوزه فرهنگ اهمیت ویژهای داشت و این مسأله به تأسی از اخوانالمسلمین مادر نقش روشنی در رشد اندیشههای اخوانیسم در افغانستان برجای گذاشت. مسأله اقتصاد و تراکم بحرانهای معطوف به آن نیز نقش برجستهای در مبارزات ایشان ایفا نمود. فساد چندلایه اقتصادی و بروکراسی ناکارآمد، بهانه لازم برای کنشگران اخوانی ایجاد کرد تا علیه وضعیت موجود به روشنگری بپردازند.
بررسی ماهیت و محورهای اسلامگرایان شیعه و اخوانی نسبت به مسأله مشروعیت، نشان میدهد که تفاوت مبنایی و اعتقادی این دو نحله، ماهیت گرایش آنان به اسلام سیاسی را نیز تحت تأثیر قرار داده است. تا آنجا که حتی در محورهای مشترک مانند «جهاد»، «انقلاب» و «حکومت اسلامی»، برداشتها و قرائتهای این دو گروه با یکدیگر مانند نبوده است. مقولههای یادشده برای اسلامگرایان شیعه، در تراز با مفهوم «ولایت» معنا مییافت و حال آنکه اخوانیها اینان را به مفاهیمی مانند «اولوالامر»، «حل و عقد» و «شورا» پیوند میزدند؛ لذا این تفاوتها اسلامگرایان شیعه و اخوانی را ذیل دو نظریه متفاوت قرار میدهد. مطابق این تفاوت، اسلامگرایان شیعه ذیل پیروان نظریه «مشروعیت الهی» جای میگیرند و اسلامگرایان اخوانی، از اصحاب نظریه «مشروعیت الهی ـ مردمی (دوگانه)» محسوب میشوند.
درباره اسلامگرایان شیعه میتوان گفت: چه آنانی که در خط ولایت فقیه ایران قرار داشتند و چه آنانی که فراتر از آن میاندیشیدند، در چارچوب نظریه مشروعیت الهی عمل کردهاند. پیش از تشکیل حزب وحدت اسلامی (1989)، تمامی گروههای شیعه به غیر از حرکت اسلامی و شورای اتفاق، از ولیفقیه در ایران مشروعیت میگرفتند. مشروعیتی که حرکت اسلامی و شورای اتفاق به بدنه جامعه شیعی افغانستان تزریق میکردند نیز رنگ الهی داشت. سیدعلی بهشتی رهبر شورا، برای دورهای به عنوان حاکم شرع مناطق هزارهجات عمل میکرد. او دو منبع مشروعیتساز فقاهت و سیادت را به هم آمیخته بود و چنان رفتار میکرد که گویی گماشته خداوند است. محمدآصف محسنی نیز در قامت ولیفقیه، بهطور مستقل فتوای ارتداد و تکفیر صادر مینمود و حلال و حرامهای شرعی در عرصه سیاست را مشخص میکرد. رسالههای توضیح مسائل جنگی و توضیح المسائل سیاسی وی حاوی فتاوای خاصی است که فقط از کسی میتواند صادر شود که در چارچوب مشروعیت الهی میاندیشد. محسنی در این آثار زیرآب مشروعیت مردمی را میزند و با حمله به دموکراسی آن را هیچوپوچ میخواند. (محسنی،1391، ص39) او همچنین به حکم آیه «بَل اَکثَرهُم لایعلمُونَ الحَق...» (انبیا/24)، قاعده رأی اکثریت را در دموکراسی مردود میداند. (همان، ص269)
در سوی دیگر، اخوانیها در چارچوب مشروعیت الهی ـ مردمی میاندیشیدند و عمل مینمودند. آنان سیگنالهای دوگانه از خود نسبت به مشروعیت نشان دادهاند. اخوانیها از یک سو حاکمیت مطلق را از آن خداوند میدانستند و از سوی دیگر، با نمادها و نشانههای دموکراسی کنار میآمدند و از قانون اساسی، مشارکت عمومی، انتخابات و آزادیهای مدنی سخن میگفتند. (پیاممجاهد، 1380، شماره 52، ص2) اخوانیها با استفاده از عنوان «امیر»، نظر به مشروعیت الهی داشتند. در حزب اسلامی، حکمتیار امیر حزب بود و در جمعیت اسلامی احمدشاهمسعود از این عنوان سود میبرد.[1] اولیویه روآ معتقد است اخوانیهای افغان، «خلیفه» را که حسنالبنا به کار برده بود، از رواج انداخته، کلمه «امیر» را به جای آن گذاشتند که ناظر به مشروعیت الهی است. (روآ، 1369، ص82) از جانب دیگر، اسلامگرایان اخوانی در مکانیسم حزبی خود، نهادی با نام «شورای مرکزی» تعبیه نموده بودند و از قاعده انتخابات به عنوان داور نهایی سخن میگفتند و یا این که به ظرفیتهای مردمسالارانه «اهل حلوعقد» نظرداشتند و از این مکانیسم، در مشروعیتدهی به دولت خود (1992-1996) سود بردند.
در سطح نتایج و پیامدها، اسلامگرایان شیعه در رشد آگاهی و فکری شیعیان و افزایش نقش سیاسی ایشان موفق عمل کردند. گروههای اخوانی نیز همین نقشها را در جامعه اهلسنت ایفا نمودند. این دو نحله اسلام سیاسی در دامن زدن به اختلافات اجتماعی، و بالابردن عیار خشونت و مهمتر از همه مشروعیتزدایی از هممسلکانشان نیز کارنامه مشابهی از خود باقی گذاشتند. اسلامگرایان شیعه نقش مهمی در ایرانی شدن ادبیات سیاسی در افغانستان برعهده گرفتند. آنان آموزهها و اصول انقلاب اسلامی ایران را در سطح وسیع، در جامعه شیعه افغانستان ترویج نمودند؛ در حالی که اخوانیها همین وظیفه را نسبت به ایدئولوژی اخوانالمسلمین متقبل شدند و به رادیکالیسم دامن زدند که از اندیشههای سیدقطب مایه میگرفت. براینپایه، میتوان گفت: هرچند مؤلفههای دموکراتیک در شاکله اسلام اخوانی نمود بیشتری دارد، این امر موجب نشده است که اخوانیها در مقایسه با اسلامگرایان شیعه، در صحنه عمل به سازوکارهای کسب مشروعیت مردمی تعهد بیشتری از خود نشان دهند.
از سوی دیگر، نقشی که اخوانیها در عرصه سیاست افغانستان برعهده گرفتند، با اسلامگرایان شیعه قابلمقایسه نیست. اخوانیها چه در دوره جهاد و چه در دوره پس از آن تقریباً نماینده اسلام سیاسی در افغانستان شناخته میشدند. آنان نقش بیبدیلی در قومی شدن و سمتی شدن سیاست در افغانستان ایفا نمودند و متعاقب آن، سهم آنان در شکست اسلام سیاسی در افغانستان هرگز با اسلامگرایان شیعه قابل برآورد نیست. در واقع عمده نظریه اولیویه روآ مبنی بر شکست اسلام سیاسی در افغانستان، متوجه اندیشه و عمل اخوانیها در مشروعیتسازی است. به باور روآ، هزیمت اسلام سیاسی در افغانستان منحصراً به سبب بافت ویژه آن سرزمین نیست. به اعتقاد او، این شکست در دو سطح اتفاق افتاده است: در سطح نخست، قالب و چارچوب ایدئولوژیکی است که بنیانگذاران جدید اسلام سیاسی
را در تأسیس بنگاههای سیاسی با مشکل روبهرو کرد. در سطح دوم، ایدئولوژی
اسلامگرایی، توانایی آن را ندارد تا درباره ترمها و اصطلاحهای اجتماعی فکر کند. (روآ، 1389، ص14-15)
کلیدواژهها