نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد آیت الله آملی
2 عضو هیات علمی دانشگاه صدا و سیما
چکیده
کلیدواژهها
رمزها و نمادهای عاشورایی در عرصة دو زبان پارسی و عربی در اشعار دوران معاصر، بسیار برجسته و قابل تأمل مینماید. واقعة عاشورا در خطة نینوا، برشی فاخر، مانا، رازآلود و مقدس است که بر تاریخ پس از آن رخداد (سال 61 ق) به شدت اثرگذار بوده است. این واقعه، نخست در میان اهالی تشیع و سپس مؤمنان و آزادگان دیگر مذاهب، واقعهای محوری، کلیدی و بیبدیل بوده که درسآموز جوامع انسانی است و مجموعهای از آموزههای حیاتبخش، رهنمودهای رهاییساز، تعالیبخش از ارزشها، تعالیم قدسی، معنوی و شورآفرین، به گونهای جاودانه و روزافزون از آن سرچشمه میگیرد. عاشورا، نمایهای حماسی، دلاویز، غنی و پربار بوده که نقاش و نگارگرش، ابرانسانی در اوج ارزش، دانش، شور و فداکاری است. عاشوراییان که اهل بیت و رهیاران سالار شهیدانند، در گذرگاه تاریخ و گسترة روزگاران بیهمتا بودند، به گونهای که امامشان7 فرمود: «فانّی لا اعلم اصحاباً أوفی و لا خیراً من اصحابی؛ من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود نمیشناسم». (شیخ مفید، 1413، ج2، ص91)
این نمایة پربار و استثنایی، به سبب ویژگیهای عرفانی، اخلاقی و حماسی حیرتانگیزش در جبهة حسین بن علی7 و شرایط غمآلوده و مظلومانهاش چون: قحط آب و عطش و آتش و شمر و شمشیر و سینه و سنان و ضجه و زجر و زنجیر و زنان و کودکانش و نیز سنگدلی و رنگ و نیرنگ و ناجوانمردی جبهة مقابل، از هر تابلوی دیگری ماناتر و شگفتآورتر است. از این روست که سرایندگان ملل و نحل گونهگون، از زوایای مختلف، زبان به سرایش و ستایش آن گشودهاند؛ به گونهای که اشعار مدح و منقبت و مرثیت عاشورا و اهالی آن، از نظر کمی و کیفی، بر همة موضوعات و عنوانهای دیگر پیشی گرفته و فزونی یافته است. عاشورا نمادهایی دارد که شاعران پارسی و عربی درباره آنها به سرایندگی پرداختهاند. پارهای از آن نمادها مانند نخل، سیب، خورشید، گل سرخ، شیر، آب و عطش و آیینه، طبیعی و مادیاند و پارهای چون: ثارالله، ذبیح، سربهداری، مظلومیت، پیروزی خون بر شمشیر، آزادگی و اناالحق، نمادهای دینی و فرامادی مینمایند و برخی هم مانند یوسف، گرگ، یعقوب، سیاوش، قیصر، ققنوس، عنقا، فرهاد و شیرین و مجنون و لیلی، نمادهای اسطورهای به شمار میآیند. در این مقاله که از منظر شعر پارسی و عربی به حماسة عاشورا نگریستهایم، بنابه گزیدهنویسی، تنها به پنج نماد از نمادهای طبیعی آن حماسة بزرگ میپردازیم. دربارة پیشینة این پژوهش، مقالة مستقلی سراغ نداریم و تنها صفحاتی از برخی کتابهای عاشوراپژوهی، به شکل جسته و گریخته به این موضوع اختصاص یافته است.
نمادهای حماسة عاشورا در شعر معاصر پارسی و عرب
طرح بحث
طبع شاعرانه و آغازین هر سرایندهای، رو به سوی طبیعت و پدیدارهای طبیعی دارد.
گلها، درختان، کوهساران، جنگل، دریا، رود، چشمه، خورشید، ماه، ستاره، سپهر، کهکشان، فلک، گردش روزگار، سپیدهدم، نور، ظلمت، روز، شب، سایه، شفق، فلق،
نخل، سرو، شقایق، لاله، حیوانات، آیینه، چشمه، شبنم، آبشار، شن، ماسه، سنگ، باد،
نسیم، باران، طوفان، غبار، آب، آتش، ابر، گودال، دشت، کویر، اشک، خون و... ، همه نشانهها و یا نمادهای احساس برانگیز و گویایی است که در اشعار پارسی و عربی
معاصر، برای تبیین رویدادهای عاشورا به کار بست میشود. حکایتها و دلالتهایی
که از چنین نمادهایی به گونهای همسان در دو زبان یادشده بهره میگیرند، پستی و بلندی دو سطح متقابل از ارزشها در داستان کربلا، نمادهای مختلف مذکور را از دل و جان و احساس سرایندگان، روانة واژگان و تصویرسازیها، کنایات، استعارات و تشبیهات میکند. در این باره، شاعران ایران و عرب در قالبهای گونهگون به هنرورزی و ادبپروری پرداختهاند.
1. نماد آیینه
الف) نماد آیینه در شعر معاصر پارسی
همانگونه که بیدل دهلوی را شاعر آیینهها گفتهاند (شفیعی کدکنی، 1384)، شاعران روزگار انقلاب اسلامی به این سو، بیشتر متأثر از مولانا بیدل هستند و به ویژه از کلیدواژههای اصلی او مانند آیینه و حیرت بهره میگیرند. از میان دهها سرایندة بیدلگرا، میتوان به احمد عزیزی، سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، سلمان هراتی، پرویز عباسی داکانی و یوسفعلی میرشکاک اشاره کرد. بیدل در غزل شیوا و شهرهاش درباره کربلا میگوید:
کیست در این انجمن محرم عشق غیور ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست
(بیدل دهلوی، 1376، ص667)
بیگمان احمد عزیزی، بیدلگراترین شاعر معاصر است که با الگوبرداری و سرمشق گرفتن از مولانا عبدالقادر بیدل، بیش از همة شاعران معاصر، به واژة آیینه عنایت دارد و صدها بار به ویژه در کتابهای شرجی آواز، کفشهای مکاشفه، روستای فطرت و قوس غزل، از این واژه یاد کرده است. او در نسبت خویش با بیدل میگوید:
من حافظ سعدی شدم من بیدل بعدی شدم بـاید که بر ملک سخن یک عمر خاقانی کنم
آیینه مـیخیزد ز مـن پـروانه میریزد ز مـن صحرا صدف گردد اگر یک گوهر افشانی کنم
(عزیزی، 1386، ص33)
یا:
پنج تن مثل ستون در دین ماست چارده آیینه در آیین ماست
چـارده آیـینه پـــاک و صـیقلـی یــازده آیینه از نـسل عـلی
(عزیزی، 1390، ص507)
گاه در آیینه باران میگرفت دشت رنگ سربداران میگرفت
(عزیزی، 1368، ص98)
عزیزی در کتاب خورشید از پشت خیزران، چونان بیدل دهلوی، امام حسین7 را آیینهدار غیرت میخواند:
حسین آیینهدار غیرت آمد جهان از کربلا در حیرت آمد
(همو، 1381، ص20)
وی در شعر «خون حنا»، بیدلانه غیرت و آیینه و حسین را در این بیت میآورد:
غیرت آیینه چیست جلوة رخسار دوست رنگ تعلق زدود هر که حسین آشناست
(همان، ص23)
عزیزی در این باره سنگ تمام گذاشته، دربارة کاروانسالار شهیدان میگوید:
جز حسین بن علی آیینه نیست این قدر در تشنگی حیران عشق
(همان، ص26)
محمدی نیکو در غزل عاشوراییاش، اصحاب امام حسین7 را از نظر سلم و صدق و صفا، به صفی از آینه تشبیه میکند که خداوند نورالانوار در یکایک آنان میدرخشد:
یاورانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز که درخشید خدا در همة آینههایت
(گلمرادی، 1369، ص162)
آینه مظهر زلالی، صفا، صدق و سلام، فروزانی و روشنی است که گویی همة ارزشها، راستیها، شکوهمندیها و حقایق را با خود دارد.
رضا اسماعیلی هم بهسان محمدی نیکو، از آیینه شدن امام حسین7 میگوید که خورشیدها و خورشیدترینها در او درخشیدهاند:
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید خورشیدترین حادثهها در تو درخشید
(گلمرادی، 1379، ص30)
قیصر امینپور هم با این نگاه بیدلانه، حماسة حضرت عباس7 را به تصویر میکشد:
هفت آسمان افتاد در آیینة آب تا لحظهای ردّ نگاهت را ببوسد
(امین پور،1382، ص102)
در عرصة شعر نو هم سیدعلی موسوی گرمارودی در شعر «خط خون» - که سرودهای عاشورایی به شمار میآید - از نماد آیینه گفته است:
خون تو شرف را سرخگون کرده است/ شفق آیینهدار نجابتت/ و فلق محرابی که تو در آن نماز صبح شهادت گزاردهای. (گلمرادی، همان، ص172)
ضیاءالدین ترابی هم در وصف دلیریهای حضرت عباس7، شرافت و بلندای عشق و ایثارش را به آیینه مانند میکند:
گردی سوار میرسد/ از پشت نخل و آب/ آیینهای به بیعت خورشید میرود. (گلمرادی، همان، ص46)
ب) نماد آیینه در شعر عرب
جواد جمیل، شاعر معاصر عرب، زبان حال سیدالشهدا را پیرامون زخمها و جراحتهایش، به آیینههای شکسته تشبیه میکند که حقیقت و روشنای راه را منعکس میکند:
کان یقول اذا ما تکسرّ/ جُرحی/ فصار مرایا (انصاری، 1389، ص187)
«میگفت: هنگامی که زخمهایم بشکند، آیینه میشود».
جواد جمیل، آیینه را در جاهایی نماد تیرگی هم میداند و مقصودش قلب تیره و آلوده و به تعبیر قرآن، قلب مطبوع و مریض است. وی این واژه (آینة سیاه) را در بیان حالات «سنان بن انس»، از سرداران سپاه عمر بن سعد که حامل سرهای شهیدان بود، این چنین به کار میگیرد:
مرایاکَ سودا / والشمس تهرب و فی محجریک تثاءُب عقرب (همان، ص287)
«آیینههایت تیره و خورشید از آن گریزان است و در چشمانت عقرب جستوخیز میکند».
روشن است که نماد آیینه با آن برجستگی و گستردگی که در سرودههای شاعران پارسی معاصر دیده میشود، هرگز در شعر عرب این روزگار به چشم نمیخورد. آیینه به دلایلی که ذکرش رفت، یعنی گرایش شاعران این دوران به بیدل دهلوی، در شعر پارسی معاصر بسیار پررنگ جلوهگری میکند و یکی از کلیدواژههای سرایندگان عاشورایی مانند عزیزی، سیدحسن حسینی و میرشکاک است.
آری واژة آیینه، جایگاه ویژهای در اشعار پارسی این روزگار دارد و به دلیلی که بیان شد، اثرپذیر از سرایندة بلندپایه و پرآوازه، عبدالقادر بیدل دهلوی است؛ همو که به گفتة استاد معلم دامغانی:
در سخن غالب نشد چون ما معلم تا کسی ریزهخوار خوان عبدالقادر بیدل نشد
واژة غالب دوپهلوست؛ یکی به معنای چیره و دیگری غالب دهلوی را مراد است. مقصود این که هر کسی بخواهد در سخن چیره گردد و یا چون غالب دهلوی بدرخشد، باید ریزهخوار سفرة بیدل دهلوی شود. بیگمان اگر کسی این واژه را در آثار ادبی احمد عزیزی جستار کند، آن را پرشمارتر از هر کلمة دیگر خواهد دید. شاعران دیگر روزگار ما هم همین گونه کمابیش از کلیدواژة آیینه در سرودههای خویش برخوردارند. اما این شرایط و اثرپذیری در شعر عرب این روزگار دیده نمیشود و پیداست که کلمة آیینه، آن بار معنایی و گویایی و شیوایی را در اشعار آنان نشان نمیدهد.
2. نماد خورشید
الف) نماد خورشید در شعر معاصر پارسی
کاربست واژة خورشید به ویژه برای شخص حسین بن علی7، بیش از واژگان دیگر است. سترگی، شکوه، درخشش و فروزانی، زدایندة تیرگیها و سیاهیها، بداهت و انکارپذیری یک حقیقت، فیضبخشی، جاذبه و بخشش نیرو و حیات، همه در این ستارة گرانمایه متجلی است. از این رو گُل کردن خورشید بالای نیزه به گونهای که در مثنوی علی معلم آمده است، شعر را هنرمندانهتر و پرجاذبهتر مینماید:
روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم خـورشید را بـر نیزه گـویی خـواب دیدم
خورشید را بر نیزه آری این چنین است خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین اسـت
(معلم، 1385، ص77)
علیرضا قزوه با اشاره به تلاوت قرآن از سر بریدة امام7 بر فراز نیزه که از مقاتل و کتب تاریخی نهضت حسین7 وام گرفته است، او را خورشیدی میداند که قرآن میخواند:
بر نیزهها تلاوت خورشید دیدنی است قرآن کسی شنید از این دلنوازتر؟
(قزوه، 1386، ص18)
نیز میگوید:
از شرق نیزه مهر درخشان برآمده است وز حلق تشنه سورة قرآن برآمده است
(همان، ص36)
سعید بیابانکی در غزل «شمسالشموس»، بیسر دیدن خورشید از نظرگاه زینب "، پیامدی چون شب دارد که بسیار سنگین و غمرنگ است:
همین که روز بر آن دشت طرحی از شب ریخت هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
نظاره کرد چو شمسالشموس بی سر را به گوش گوش فلک ناله ناله یارب ریخت
زمین برای همیشه سیاه شد چون شب ز چشمهای ترش هرچه داشت گوهر ریخت
(فروغی جهرمی، 1385، ص217)
احمد عزیزی در مثنوی «بیات نینوا»، شهیدان عاشورا را خورشیدها میخواند:
پس چه شد آن سایهها و بیدها پس کجا رفتند آن خورشیدها
(عزیزی، 1390، ص191)
همچنین سرهای روی نیزهها را به خورشیدهای روی نیزهها تمثیل میکند:
ای اسیر لشکر سرنیزهها ناظر خورشیدها بر نیزهها
(همان، ص308)
و در بیت دیگری از همان کتاب، خورشید (سید شهیدان) را طرح میکند که سایهها و مرغان در تلاطم دشت او را گم میکنند:
از چه این مرغان تلاطم میکنند سایهها خورشید را گم میکنند
(همان، ص192)
عزیزی در مثنوی «زخم زیبایی» که گویی تفسیری است از عبارت زینب کبری (ما رأیتُ الّا جمیلاً) (سید بن طاووس، 1348، ص143)، شهادت امام را در منظر او به مردن خورشید مانند میکند:
در نگاه سرخ تو گل جان سپرد روبهروی چشم تو خورشید مرد
وی در کتاب خورشید از پشت خیزران، در نوحهای ساده و بیتکلف، سیدالشهدا را «خورشید انور» میخواند:
خورشید انور را ببین رو به میدان است زهرای اطهر را ببین دیده گریان است
(عزیزی، 1381، ص57)
بهروز سپیدنامه، وضعیت سر امام را در تشت زر به خوبی تصویر میکند:
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر آیینه افشا میکند در حیرتش خون جگر
(گلمرادی، همان، ص88)
سلمان هراتی هم چون احمد عزیزی، از 72 خورشید میگوید:
هفتاد و دو آفتاب از ایمان/ که قوام زمین/ در قیامشان نشسته بود/ ... اسب سحر شیههای کشید/ هفتاد و دو آفتاب/ از جنگل نیزه برآمد. (گلمرادی، همان، ص217-218)
ضیاءالدین ترابی هم همان تصویرسازیهای معلم و عزیزی و سپیدنامه را در خورشیدسان دانستن امام، اما در قالب شعر سپید مینماید:
تا آفتاب مینگرد ماه تشنه را / ... بر نیزة برهنه که خورشید میبرند ... (همان، ص47-48)
و استاد مشفق کاشانی در ترکیببند عاشوراییاش، نیزه و سنان را مشرق خوانده که خورشیدها (سرها) از آنجا طلوع کرده و تابان است:
تنها جدا از پیکر و در خاک شد نهان سرها چو مهر سرزده از مشرق سنان
(مشفق کاشانی، 1388، ص259)
و شواهد بسیار دیگر از شعر معاصر پارسی در این باره که امام7 را به خورشید تشبیه میکنند.
ب) نماد خورشید در شعر معاصر عرب
در شعر معاصر عرب، اینگونه تصویرسازیها دیده میشود؛ اما کمرنگتر از شعر پارسی معاصر. پولس سلامه ـ شاعر مسیحی لبنانی ـ سر بریدة سالار شهیدان را پاره و پرتو خورشید مینامد:
و هامه کشعاع الشمس قد فصلت عن امّها الشمس فالأضواء فی حجب
(سلامه، 1425، ص307)
«و سرش مانند پرتو خورشید که از اصل و مادر خویش گسسته، و روشنایی در پردههاست».
کاظمی گویی تصویرسازی معلم را با اندکی تفاوت پیرامون خورشید بر نیزه به شعر عربی میکشاند:
رأسُکَ یابن الطهر شمس الصباح تشرق من بین رئوس الرماح
(الکاظمی، 2006، ص38)
«سر تو ای پسر پاکی بهسان خورشید صبحگاهی، از میان سرنیزهها میدمد».
فرطوسی هم از خورشید به عنوان نماد زیبایی یاد میکند و حضرت سکینه " را در بیابان کربلا، چونان خورشیدی تصویر مینماید که علیاصغر مثل عقابی در آغوش اوست؛ نیز مانند گل سپید بابونه که گل سرخ شقایق را میبوسد:
عانقته و هی التریا دموعا و هو النسر فی عناق ذکاء
قبلت ورده الشفیق بغصن کان غصن الاقاحه البیضا
(الفرطوسی، 1978، ج3، ص332)
«وی را در آغوش کشید. اشکهایش مثل کوکب تریا و علی همچون عقابی در بغل خورشید بود. با شاخه گلهای بابونة سپید بر گل شقایق بوسه زد».
سیدرضا هندی هم غروب خورشید آلعلی7 و مجاهدان کربلا و آثار غمرنگ فراقشان را سروده است:
و قد أفلتم و فیکم کربلا سَعِدتَ / حالت لفُرقتکم أیاماً فقدت / سوداً و کانت بکم بیضاً لیالینا (السید الموسوی، 1409ق، ص49)
«خورشیدتان در کربلا غروب کرد و آنجا با شما سعادتمند شد و ما که روزگاری شبهایمان به واسطة شما فروزان میشد، اکنون با هجرانتان تاریک گشت».
3. نماد آب
داستان عطش و آتش و آب در عاشورای کربلا، داستان پرآوازهای است که وقتی با التهاب
و بیقراری کودکان درآمیخته میشود، بسیار جانسوز است. واژة عطش و آب، کلیدیترین واژة مرثیهسرایان و روضهخوانان برای اثرگذاری بر مشتاقان امام حسین7 به شمار میآید که با همة حماسة کربلا گره خورده است. ماجراهای سیدالشهدا، علی اکبر،
علی اصغر، عباس، دیگر فرزندان بنیهاشم: و اهل خیام و اصحاب، به گونهای رنگ
و بوی تشنگی و بیقراری برای آب دارند. این ارتباط ناگسستنی آب و عطش و عاشورا،
تا جایی است که در آداب مذهبی شیعیان، هر آبنوشیدنی سزامند سلام بر حسین7 است. امام سجاد7 از چند واژهای که بر سر مزار سیدالشهدا نوشتند، به واژه
عطشان اشارت نمودهاند: «هذا قبرُ حسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا»
(محدثی، 1376، ص317) «این مزار حسین بن علی بن ابیطالب است که او را با لب تشنه کشتند».
پلیدی و قساوت قاتلان عاشوراییان در ماجرای تشنگی اردوگاه امام حسین7 و
دلیریها و تکاپوی بنیهاشم و یاران برای فراهم آوردن آب و نیز صبوری بر عطش، شاعران بسیاری را در عرصة ادبیات معاصر پارسی و عربی برانگیخته است تا دربارة این مسأله و پرسمان اساسی به سرایش شعر بپردازند. اکنون به پارهای از میان هزاران هزار بیت اشاره میشود:
الف) نماد آب در شعر معاصر پارسی
واعظ قزوینی میگوید:
فــتـاد از شــفـق آتــش سـپهر را در دل دمی که العطش از کـربلا بـه اوج رسید
سراب نیست به صحرا و موج نیست به بحر ز یاد تشنگیاش بحر و بر به خود لرزید
نگـرید ابـر بـهاران مــگـر بـه یـاد حسین نـنوشد آب گـلستان مـگر به لعن یزید
(فروغی جهرمی، همان، ص158)
استاد بزرگ مشفق کاشانی، شرح شکوه و حماسة حضرت ابوالفضل7 را در نقش ساقی و سقای کربلا چنین آورده است:
شـعلهور آمـد ز دود آه ابوالفضل آینة آب در نــگـاه ابــوالفـضل
از جگر آب مشک ریخته بر خاک موج عطش خیمه زد ز آه ابوالفضل
(مشفق، همان، ص297)
سیدحسن حسینی از جریان جاودانه و چشمهسارانة دستی میگوید که در طلب و حمایت آب از پیکر افتاد:
زآن دست که چون پرنده بیتاب افتاد بـر سطح کرخت آبها تاب افتاد
دست تـو چـو رود تـا ابـد جـاری شد زآن روی که در حمایت آب افتاد
(مجاهدی، 1376، ص65)
نعمت آزرم، لب سقای کربلا را عطشان، ولی همت بلند و دریاییاش را سیراب میبیند:
تـا ابـد برخی آن تشنه شهیدم که فرات شـاهد همت و سیراب و لب تشنة اوست
آن جوانمرد که لب تشنه ز دریا بگذشت زان که دریا به بر همت او کمتر جوست
(مجاهدی، 1379، ص75)
قزوه، جوشش شهد شهادت را در شریان تشنگان مینگرد؛ آن گونه که خنده و سرور شهیدان عشق هیبت شمشیر را میشکند:
باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون پـیر غـــلام تـو کـیست؟ عـشق علیه السلام
در رگ عطشانتان شهد شهادت بـه جـوش مـیشـکند تــیـغ را خـندة خــون در نـیام
ساقی بی دست شد؛ خاک ز می مست شد میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام
(قزوه، 1390، ص35)
علیرضا قزوه در ترکیببند نغز و نینواییاش، با مضمون و ریختاری عارفانه ـ عاشقانه و متفاوت از دیگر ترکیببندها و حتی غزلها که یا با ادبیات حماسی یا ادبیات رثایی؛ داستان عطش و آب را طرح میکنند، این گونه میسراید:
تیری زدی و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزة لب تشنگان شکست
شد شعلههای العطش تشنگان بلند باران تیر آمد و بر چشمها نشست
تا گوش دل شنید صدای الست دوست سر شد «بلی» ی تشنه لبان می الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید هلا عاشقان مست
باران می گرفت و سبوها که پر شدند که در موج تشنگی چه صدفها که دُرّ شدند
(قزوه، 1386، ص32-33)
کاووس حسنلی هم قصة عطش را در کربلا بسیار شدید بیان نموده؛ اما در دیدگاه او، عباس7 و عاشوراییان چنان دشمن را تحقیر و بیچاره کرد که از سر ناچاری با مشک در ستیز شدند؛ و البته این آب بود که در برابر آن همه شکوه شرمنده شد:
آسـمان کــربــلا آن روز آتــشـبار بــود آن زمین سوخته دریـایـی از اسـرار بـود
کـوچههای آسمان پـر بـود از بوی عطش آب هـم چـشم انـتظار لـحظة ایـثار بـود
بـا طلوع زخم یـاران تشنگی از یـاد رفـت دشمن از بیچارگی با مشک در پیکار بود
پیچ و تابی داشت آب دجله از شلاق شرم چـرخ بـیتقصیر هم در حال استغفار بود
(حسنلی، 1379، ص53)
خسرو احتشامی، عظمت سقای تشنهکامان را به زیبایی میستاید که آب شرمسار از او و برای زیارتش قامت افراشته است؛ سقای وفاپیشهای که با وجود عطش و آتش، به آب نه گفت:
ای بسته بـر زیـارت قـدّ تـو قـامت آب شرمندة مـحبت تـو تـا قــیـامـت آب
در ظهر عشق عکس تـو لغزید در فرات شد چشمة حماسه ز جوش شهامت آب
دستت به موج داغ حباب طلب گذاشت اوج گـذشت دیـد و کـمال کـرامت آب
بـر دفتر زلالی شط خـط «لـا» کـشید لعلی که خورده بـود ز جـام امـامت آب
میخوانمت به نام ابوالفضل و شـوق را در دیـدگان مـنتظرم بـسته قــامت آب
(مجاهدی، 1377، ص170)
احتشامی همچنین از این اندوه و خسران میگوید:
آب پای تپهها میشست زخم دشت را از شرار تشنگی پر بود جوی خیمهها
شهریار عشق در گرم بیابان خفته بود اسب با زین تهی میرفت سوی خیمهها
(احتشامی، 1386، ص253)
و عطش در آن بیابان چنان به اوج رسیده بود که حتی خواب آب هم روا نبود:
سرخ غروب بود و عطش آه میکشید در دیده خواب آب هم آنجا حرام بود
(همان، ص251)
و اهالی کفر چنان سد راه ساقی شده بودند که در شط فرات پرنده پر نمیزد. تصویر آب، اندیشة طفلان را محاصره کرد و تنها درد احساس میشد و درد: راهیان کفر بسته راه شط؛ پر نمیزند در فرات بط. فکر کودکان: آب، آب، آب؛ ذکر هر زبان: درد، درد، درد.
قیصر، شکوه و شرف سقا را فراتر از دنیا دیده؛ تا جایی که آسمانها در اشتیاق بوسه بر آن ماه شدند:
هفت آسمان افتاد در آیینة آب تا لحظهای ردّ نگاهت را ببوسد
(امینپور، 1380، ص102)
نهتنها آب در برابر سترگی سلوک و شکوهمندی حرکت عباس7 و دستانی را که برای تشنهکامان کربلا، از سر وفا فدا کرد، همواره شرمسار است که خورشید هم از تماشای آن دستان بریده خجل مینماید. محسن احمدی در غزلی به این مورد پرداخته است:
خون از نگاه تشنة گل شعله میکشد داغ است بیقراری گلهای پرپرت
مـن از گـلوی آب شنیدم کـه آفتاب میسوزد از خجالت دست برادرت
(صحتی سردرودی، 1390، ج2، ص229)
و آن مضمونی که بیشتر در غزل معاصر به چشم میخورد، این که لبهای آب فرات، تشنه و در عطش لبهای عباس7 بود و از فداکاری او در شرم فرو رفته بود. نصرالله مردانی زبان به این حقیقت میگشاید:
حرّ آزاده شد از چشمة مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمندة ایـثار عـلمدار تـو شـد که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بود لبتشنة لبهای تو صد رود فرات رود بـیتـاب کــنـار تـو عطشناک گذشت
بـر تـو بستند اگـر آب سـواران سراب دشت دریا شـد و آب از سـر افلاک گذشت
(همان، ص300)
قیصر امینپور در منظومة ظهر روز دهم، قصة عطش را به ویژه برای کودکان بسیار دردآور و جانکاه مینگرد:
آتش سوز و عطش بر دشت میبارید / در هجوم بادهای سرخ / بوتههای خار میلرزید ... / سایهها را اندک اندک / ریگهای تشنه مینوشید / زیر سوز آتش خورشید / آهن و فولاد میجوشید / دشت غرق خنجر و دشنه / کودکان در خیمهها تشنه / آسمان غمگین، زمین خونین (امینپور، 1373، ص6)
وی در پایان منظومه، دیگر بار از ماجرای عطش تشنگان در ظهر عاشورا، اما با سیاقی عاشقانه به یاد میآورد:
روز عاشوراست / باغ گل لب تشنه و تنهاست / عشق اما همچنان با ماست (همان، ص17)
موسوی گرمارودی هم در ترکیببند عاشوراییاش، روان گشتن فرات را پس از رخداد کربلا بیجا و ناروا میبندد:
آه ای فرات! کاش تو هم میگریستی آسوده بیخروش روان بهر کیستی
(همان، ص511)
وی در تشبیهی تازه و نوپدید، حضرت علیاصغر7 را به «ساقة ریواس» تشبیه میکند و از التهاب تشنهکامیاش سخن میسراید:
چون ساقههای تازة ریواس ترد بود از تشنگی اگرچه بسی التهاب داشت
(همان، ص514)
با نگاهی به ترکیببندهای سبک محتشم کاشانی دربارة واقعة کربلا، همگی بندی
یا بیت و یا ابیاتی را به ماجرای تشنگی میپردازند. محمدحسن زورق در ترکیببند
«سرّ حق» از کتاب خورشید در خون، در بیت دوم از بند نخست، این ماجرا را تصویر
میکند:
آتـش بــه آسـمان زنــد از ســوز تـشنگی بـر روی خـاک، سینة سـقای کـربلا
یک جرعه آب حسرت یک کاروان دل است میسوزد از عطش دل صحرای کربلا
یـک قـطره آب خـواهش اطـفال تشنه بود خون بود چشم رود ز غوغای کـربـلا
مــیسـوخت از شــرارة جــانکـاه زنـدگی مـوسای عـشق در دل سینای کربلا
(زورق، 1386، ص21)
و محمدی نیکو در غزل بسیار زیبا و مانای خویش میگوید:
عـطش و آتـش و تنهایی و شمشیر و شـهادت خـبری مـختصر از خـاطرة کـرب و بلایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل میفشاندیم سبکتر ز کفی آب به پایت
(گلمرادی، همان، ص162)
و اما یکی از رباعیهای متفاوت و برجسته در این باره، از آقای حسن احمدزاده است که انتخاب را شرمندة آن ساقی سترگ میداند:
ای تشنه لبی که آب شرمندة اوست تا صبح جزا سحاب شرمندة اوست
در اوج عطش گذشتی از آب فرات والله که انتخاب شرمندة اوست
(مجاهدی، 1379، ص285)
ب) نماد آب در شعر معاصر عرب
اغلب عاشوراسرایان عرب در روزگار معاصر، قصة تشنگی و بیآبی در صحرای نینوا و بیقراری زنان و کودکان و جنگاوران را با درد و اندوه سرودهاند. بیگمان، غمرنگترین و دردناکترین واقعة تاریخ ـ با ویژگیهای منحصر به فردش ـ واقعة کربلاست و سوزناکترین مسأله در آن نیمروز جاودانه، مسألة عطش و قحط آب از سوی لشکر تیرگی بوده و هست. جمالالدین هاشمی درباره آب و عطش میگوید:
وَ هَزَّ لواک أنین السفار یصعده عطش موجع
فخضت الفرات و جیش الطُّغاء به غصّ شاطئه الممرع
و کظّ الظما قلبک المستشیط و قد ضمّک المنهل المترع
و حاولت عبّاً و لکنّما اصاب بک المنظر المفجع
«صدای نالة کودکی که تشنگی دردناک نالهاش را بلند میکند، پرچم تو را میلرزاند. به فرات ورود کردی؛ حال آنکه جنگجویان سرکش، کرانة حاصلخیزش را بسته بودند و در حالی که چشمهسار سرشار از آب دورتادور تو را گرفته بود و تشنگی قلب سبکسیر تو را لبریز کرده بود، کوشش ورزیدی که خویش را سیراب کنی، ولی صحنههای دردآور را به یاد آوردی».
هاشمی نیز عطش سیدالشهدا را سرچشمة عنایات و الطاف تلقی کرده که مایة مانایی و جاودانگی او شده است:
عطش السبط صار منبع ألطافٍ یرَوّی الخلود بالالاء
(همان، ص216)
«تشنه کامی پسر پیغمبر9، سرمنشأ الطافی شد که ماندگاری را به موهبت آن سیراب میکند».
آری اگر بیآبی در آن برش تاریخی و حماسی رخ نمینمود، هرگز کربلا و واقعة عاشورایش این چنین و با این مظلومیت گسترده جلوهگری نمینمود.
بدرالشاکر سیاب، بیقراری کودکانی چون علی اصغر را به پرندهای مانند کرده که از سختی عطش پرکشیده و در کرانة آب جان سپرده است:
فاهتزّ واختلج إختلاجة طائر ظمآن رفّ و مات قرب الماء
(بحرالعلوم، 1428، ص104)
جواد جمیل گویی از تعابیر و جانمایههای شعر نصرالله مردانی[1] وام گرفته و به زبان عربی سروده است. شعر مردانی از نظر گذشت:
بود لبتشنة لبهای تو صد رود فرات رود بیتاب کنار تو عطشناک گذشت
(صحتی سردرودی، همان، ص300)
و جواد جمیل گفته است:
ظلمئت الیک الأنهار الخجلی و أو مات البحار
(انصاری، 1389، ص168)
«رودهای شرمآلود تشنة تو هستند و دریاها دیده به سوی تو دوختهاند».
بولس سلامه کم مانده که از زمزمة آبگیرها و جویباران، صدای اندوه را بشنود و در نسیم صبا نالههای غمانگیز را؛ از این رو چنین میسراید:
أکادُ اسمع فی همس الغدیر و فی نسیم الصبا أهات مکتئب
(سلامه، 1425، ص307)
«مرگ با شهادت در فرهنگ عاشورا، از آب گوارا فراتر و از عسل مصفا شیرینتر است»؛ همان بیان عاشقانهای که از زبان حضرت قاسم بن الحسن7 (أحلی من العسل) و احوال عاشقانة دیگر حماسهآفرینان آن سامان ترنم شد:
حللت الطّف حیث الموت أحلی من الماء الزلال إذا تهادی
(آلطعمه، 1422، ص84)
«به بیابان کربلا درآمدی؛ جایی که به هنگام تقدیم شدن مرگ، آن را شیرینتر از آب زلال دریافتی».
شگفت این که عشق شیرین و گوارای حسین7، چنان شراب جنونخیزی به جنگاوران سرمست عطش نوشاند که مایة هوشیاری و بینایی آنان شد؛ پس چه باک از تشنهکامی:
و سقاهم حب الحسین جنوناً منهُ تصحو بصائر العقلا
(الفرطوسی، 1978، ج3، ص312)
محمدعلی مجاهدی شبیه چنین ابیاتی را دربارة سرخوشان جام الست در کربلا سروده است:
روز عاشورا که روز عشق بود جان یاران پر ز سوز عشق بود
بـانگ مـیزد سـاقی بزم بلا عـاشقان را آشــکار و بـــرملا
کای گروه باده خواران الست باید از جام بـلا گـردید مست
(مجاهدی، 1376، ص201)
و به گفتة سعید بیابانکی:
آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است خواهد آمد العطشها را جواب از نیزهها
(آذر، 1388، ص606)
و همچنین بنابه سرودة فرح بازدار، سقای عشق به جای آب، جام باده از دست عشق نوشید:
عطش ماند و سقای سرمست عشق که نوشید جام می از دست عشق
(آذر، همان، ص619)
در این میان زیباترین سرودهها، اشعاری است که از ماجرای عطش و آب و سقای کربلا، به غم و حسرت و مرثیه بسنده نکنند؛ بلکه حماسة بزرگ و پرآوازه و جاودانة آن را با رنگ و ضرباهنگ کلمات حماسی و هنرورزیهای عاشقانه و شکوهمند بیان کنند؛ هنری که عمان سامانی در گنجینه الاسرار به رخ میکشد:
جانب اصحاب تازان با خروش مشکی از آب حقیقت پر به دوش
کرده از مشک یقین آن مشک پر مست و عطشان همچو آب آور شتر
میگرفتی از شط توحید آب تشنگان را میرساندی با شتاب
تا قیامت تشنهکامان ثواب میخورند از رشحة آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاک ریخت وز تعین بر سر آن، خاک ریخت
(آذر، همان، ص383-384)
حسین کاشفالغطا با این رویکرد، در برابر عطش و آتش و بیقراریهای یاران و اهل خیام، از دلیریهای سقا میگوید که زمین تشنه را با خون دشمنان زبون سیراب نمود:
ظام تفطر قلبه ظماً و بِا الحملات منه ترنوی الغبراء
(بحرالعلوم، 1428، ص494)
«تشنهکامی که قلبش از سوز عطش تکه پاره شد و زمین با یورشهای وی از خون خصم سیراب گشت».
مهدی مطر، کرامت، احسان و ایثار سقای کربلا را با وجود عطشناکی و اندوهباریاش سروده است:
لبیک ظامٍ حلؤوه عن الرّوی و براحتیه من المکارم أبحُر
(البحرانی، 1426، ص580)
«لبیک آن تشنهکام را که از سیراب گشتن، محرومش کردند؛ ولی در دستهایش دریایی از کرامت و بخشندگی بود».
آتش تشنگی چنان دردآور و غمرنگ است که سرایندگان عرب با نگاه به عاشورا و داستان اندوهبار عطشناکیاش، گاهی با زبان شعر به دعا و یا نفرین چیزها و یا کسانی بپردازند:
مَضَوا عِطاشی و لکن روّوا الخذما / لِیسقِ عهدکم صوب الغمام فما / سقاکم النهر عذب الماء ظامینا. (الهاشمی، 1406، ج1، ص48)
«عطشان گذشتند ولی تیغها را سیراب کردند؛ بارش ابرها روزگارتان را سیراب کند! [زیرا] آب شیرین و گوارا، تشنهکامانتان را سیراب ننمود!»
هاشمی نیز در این باره نفرینسرایی میکند:
لا بلّ ذا غلّة نهر قتلت به موری الفؤاد أَوَماً و هو مطرّد
(الهاشمی، همان، ج1، ص46)
«تشنگی رودخانهای که تو در ساحلش شهید گشتی، هیچگاه برطرف نگردد و همواره از عطش شعلهور باشد!»
و سرانجام در لسان جواد جمیل، حسین7 همانند ابری است که تشنگی وی را در برگرفته بود. او بهسان نیزهای بلند و بر فراز است و رود فرات در برابرش پست و ریز:
کان الحسین غیمة / حاصرها العطش/ و کان الحسین طویلاً کرُمح/ و کان الفرات ضئیلا ضئیلاً (انصاری، همان، ص250)
به هر روی، آب در شعر معاصر عرب هم چونان شعر معاصر پارسی، به عنوان یکی از رمزها و نمادهای عاشورا در بیان آن حماسة سترگ، برجسته مینماید. بیگمان در این میان، شعر پارسی معاصر از زوایای فزونتر و نازکخیالیهای برتر و مضامین تازهتر و با طراوتتر برخوردار است. آنچه شعر عرب را برجستهتر از سرودههای پارسی معاصر نشان میدهد، قصاید آنان است. پارسی معاصر از نظر کمیت قصیدهسرایی، غنی نیست و شاعرانش بیشتر به مثنوی و غزل رو آوردهاند. قصاید عرب معاصر، ماجراهای تشنگی عاشورا را به خوبی طرح نموده؛ اما در قیاس با غزلیات و مثنویهای پارسیان در این روزگار، از نظر تصویرسازی و مضمونپردازی، قوت و ظرافت کمتری دارند.
4. نماد شیر
الف) نماد شیر در شعر معاصر پارسی
شیر به عنوان نماد دلیری و شجاعت در اشعار سرایندگان پارسی، جایگاه خاص خود را دارد. این واژه پیش از ماجرای عاشورا، برای امیرمؤمنان علی7 به کار میرفته و جالب این که یکی از القاب آن انسان پرشگفت، اسدالله (شیر خدا) است:
در نجف شیر زمانها خفته بود ورنه داغت را شقایق گفته بود
(عزیزی، 1390، ص180)
یا:
شیون بادی است جاری هر طرف نالة شیری است از سمت نجف
(محمدزاده، 1386، ش1528)
پس از آن برای شرزهشیران عاشورا، به سبب دلاوریهای آن قویدلان در برابر دشمن زبون، کاربردی بجا و سزامندانه داشته است. رویداد ظهر عاشورا بهگونهای بوده که بایستی برای تجلیل و گرامیداشت قهرمانانش با القاب و اوصافی فراتر از شیر و دلیر یاد نمود. آنانی که در نبردی نابرابر از نظر جنگافزار و شمار جنگاوران و امکانات دیگر، مرگ را به ریشخند گرفتند و جوانمردانه و عاشقانه، در اشتیاق شهادت و وصال حق رزمیدند و زیباترین حماسة بشریت را آفریدند؛ حماسهای که به گفتة «پوشو تامداس توندون»: «سطح بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطرة آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود». (محسنزاده، 1379، ص110)
پس باید از چنین خدامردان مجاهد و سربهداری، آن سوتر از دلیری و شجاعت معمول یاد کرد. لقب شیر، کمترین لقبی است که میتواند آن همه دلاوری، بیباکی، رهایی، سبکباری، حماسه و شکوه و شرف را بر دوش کشد. افزون بر جوانمردان جنگاور، قافلهسالار صبور و پرخروش و سالار اسیران یعنی زینب کبری " هم صلابت و شجاعتی فراتر از شیر دلیر داشت که با فریادها و خطبههای آتشین، کوفه و شام و دیگر بلاد اسلامی را بیدار کرد؛ پیامرسانی که عامل اصلی ماندگاری عاشورا و برانگیختن خیزشهای پس از عاشورا شد. از این رو لقب شیرزن برای آن بزرگبانو در سرایش اشعار، کف تجلیل و تکریم اوست.
حسین منزوی در غزل حماسی، شیوا و شورانگیز عاشوراییاش، خطاب به سیدالشهدا میگوید:
ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران افشانده شـرفها بـه بلندای دلـیران
خرگاه تو میسوخت در اندیشة تاریخ هر بار که آتش زده شد بیشة شیران
(منزوی، 1377، ص150)
منزوی آتش زدن خیمهها در روز عاشورا را آتش افکندن به بیشة شیران دانسته که همیشه در اندیشة تاریخ میسوزد و این شاید بهترین تصویرسازی دربارة این رخداد غمانگیز است که زیبایی و ژرفای معنایی و حماسی دارد.
احمد عزیزی، حضرت عباس7 را در جایگاه اسدالله الغالب (شیر پیروز خدا) در صحرای کربلا میبیند:
چـو بـرقی از نیام بـاد آمـد ز قعر آهن و پولاد آمد
نمیبینی اسد غالبتر از او علی بن ابیطالبتر از او
(آذر، همان، ص247-248)
وی در جاهای گوناگون از آثار و اشعارش، به توصیف حضرت عباس7 با لقب شیر میپردازد و شجاعتش را میستاید:
به بیشه اگر رد شیر نر است یقین دان که عباس نامآور است
(عزیزی، 1381، ص49)
شاها که شیر نر تویی، از دودة حیدر تویی عباس آبآور تویی، عشاق عالم نوکرت
(عزیزی، همان، ص30)
یل شیر اوژن شمشیر در کف که ریزد روز هیجا صف روی صف
(همان، ص43)
نباشد صولت حیدر به یک شیر مگر شیر نیستان ابوالفضل
(همان، ص45)
عزیزی به زیبایی و با کاربست ایهام در شعر «نخل و خون»، خطاب به حضرت
زهرا "، شیر سرخ کربلا را از سینة او میداند؛ یعنی حسین7 شیر کربلاست و همچنین محصول شیر سینة اوست که رنگ سرخ داشته و زایندة شهادت است:
ای شبستان حرا آیینهات شیر سرخ کربلا از سینهات
(عزیزی، 1390، ص499)
جلیل دشتی مطلق، سقای کربلا را پرخروشتر از شیران توصیف میکند:
این جوان کیست که در قبضة او طوفان است آسمان زیر سـم مــرکـب او حـیران است
صف بـه صف مـیشکند پـشت سـپاه دشمن آذرخشی است که غرّندهتر از شیران است
(صحتی سردرودی، همان، ج1، ص666)
بهمن صالحی در مطلع غزل «سفر سرخ»، امام حسین7 را شیر خطاب میکند و حماسة عاشوراییاش را چنین میسراید:
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت بر تو ای شیر، چه در جنگل شمشیر گذشت
(گلمرادی، همان، ص108)
امیر عاملی در مثنوی «در نفس نی شکر انداختند»، میگوید:
روز نخستین که حسین بن عشق داد سـر زلف به تاراج نی
شـیر خـدا بـود کـه شـد بــرملا با قلم خون به خط نینوا
(گلمرادی، همان، ص116-117)
وی امام حسین7 را تجلی پدرش یعنی شیر خدا میداند که با خامة خون و به خط نینوا جلوه نمود.
سیدعلی موسوی گرمارودی، در شعر «خط خون»، سالار شهیدان را این گونه توصیف میکند:
تو را باید در راستی دید/ و در گیاه هنگامی که میروید/ در آب، وقتی مینوشاند/ در سنگ، چون ایستادگی است/ در شمشیر، آن زمان که میشکافد/ و در شیر، که میخروشد/ و... (موسوی گرمارودی، 1363، ص142)
وی در ادامه، امام7 را فراتر از شیر توصیف کرده، میسراید:
هیچ کلام بشری نیست، که در مصاف تو نشکند/ ای شیرشکن، خون تو بر کلمه فزون است. (گلمرادی، همان، ص177)
شاید سرودههایی که حضرت زینب " را به شیر تشبیه کردهاند و یا شجاعتش را در واژههایی دیگر ولی با همین مراد و مقصود توصیف نمودهاند، از دیگر شخصیتهای عاشورایی فزونتر است.
زندهیاد استاد حمید سبزواری در این باره چنین سروده است:
همسنگر برادر ای خواهر دلیر ای در صف نبرد کوشنده همچو شیر
(سبزواری، 1367، ص442)
شهریار ملک سخن، هنگامی که به سرایش داستان اسارت پرداخته، حماسة زینب کبری " را بدین گونه میآغازد:
رسید نوبت زینب که شیرزاد علی است جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد
بـه دوش پـرچم آتـش گـرفتة اســلام بـه قـصر ابـنزیـاد و یـزید مـلعون شـد
چـنان بـکوفت بـه تبلیغ دستگاه یـزید که خود یزید چو مار فسرده افسون شـد
(محمدزاده، 1386، ص1159)
گلواژههای «شیرزن»، «شیربانو»، «دختر شیر خدا»، «دختر شیر حق»، و واژههای دیگری از این دست، در سرودههای پارسی معاصر، در وصف حضرت زینب "، فراوان دیده میشود:
یکی از رباعیهای احد دهبزرگی را بنگرید:
میسوخت چو شمع و پایداری میکرد دل از مژه جای اشک جاری میکرد
شـب دختر شیر حـق بـه جای عباس از عـترت عـشق پـاسـداری مـیکرد
(دهبزرگی، 1373، ص56)
گرمارودی او را جوهرمردی زنانه و شیرمرد میخواند:
ای جــوهـر مـردی زنانه مـردی ز تو یافت جاودانه
در بیشة سرخ غم نوردی سرمشق کمال، شیرمردی
(فروغی جهرمی، 1385، ص272)
و در غزل «آیینة آسمان» از «سیمیندخت وحیدی»، شیرزنی که جان علی و فطرت زهراست:
آن شیرزنی که زینب کبراست جان علی و فطرت زهراست
زینب کـه رسـالت حـسینی را پیغام و پیام روز عاشوراست
(فروغی جهرمی، همان، ص267)
ب) نماد شیر در شعر معاصر عرب
شیر در چکامههای حماسی عرب، جایگاه ویژه و خاطرنوازی دارد؛ گویی بهترین و گویاترین واژه برای تبلیغ دلیری و شجاعت است. در این میان، چه کسانی از مجاهدان عاشورا سزاوارتر به چنین صفت عالیهای است و کدام حماسه در گذرگاه تاریخ برتر از حماسة شگرف نینواست؟!
علامه سیدمحسن امین عاملی نویسنده مجموعة اعیان الشیعه و کتب فاخر دیگر دربارة دلیریهای امام حسین7 در کربلا میگوید:
فارس الحرب معلن الطعن والضرب هزبر الهیجاء قطب رجاها
(الامین، بیتا، ص345)
«تکسوار کارزار در ضربت شمشیر و نیزه؛ شیر نبرد و مدار میدان پیکار».
عبدالله علایی پاسخ امام7 را در برابر ذلت خواهی دشمنان برای او، چونان نعرة شیری تصور میکند که به سمت بیشه میراند:
أرادوا به ذلّاً فکان جوابه زئیراً کلیت الغاب حفز للشری
(انصاری، همان، ص474)
«خواهان خواری برای او بودند و او پاسخش به نعرة شیری به سمت بیشهزار میماند».
سیدمحمدجمال الهاشمی، حماسة عباس7 را با آرایة واژگان ستوده است و دربارة مجاهدت وی میگوید:
أذِنش الحسینُ لهُ فراح کأنّه نسرٌ یحَلِّقُ أو هزبرٌ یغضِب
(الهاشمی، 1985، ج1، ص235)
«حسین7 اجازة میدان به وی داد و او مانند عقابی پرواز کرد و چونان شیری خشمناک شد».
ابراهیم نصیراوی اردوگاه حسین بن علی7 و رهیارانش را بهسان شیرانی میداند که در پی مقاصد عالی و کندن بنیان ستم و تباهی بودند:
ثارت بک الاسد و العلیاء مقصدها لتحصد الغی ممّن عات أو ظلما
(الحسن، 1418، ص214)
«شیران برای تو و برای دریافت اهداف بلند به پا خاستند؛ تا ستم و گمراهی را از میان ستمگران و تبهکاران ریشهکن نمایند».
فرطوسی هم عرصة پیکار را همانند جنگلی پر خوف و خطر میبیند که همراهان سیدالشهدا همچون شیران، حکمرانان جنگل هستند:
و جموع الانصار ثاروا لیوثا حین ثاروا لغابة الهیجاء
(الفرطوسی، 1982، ج2، ص267)
«گروه یاران مانند شیرها قیام کردند؛ آنگاه که در جنگل کارزار خروشیدند».
ابوالحب درباره شرزهشیری چون مسلم بن عقیل در محاصرة دشمنان میسراید:
فدعوه أن یعطی القیاد مذلّة و محالٌ و هو الضیغم الکرار
لم أنس إذ حاطت به أعداؤه و هو الهزبر الاثرس المغوار
(ابوالحب، 1375، ص80)
«از وی [مسلم] خواستند تا در برابرشان تن به خواری تسلیم دهد؛ اما محال است؛ زیرا او شیری است یورشآور. از یادم نرفته که چه سان دشمنان محاصرهاش کردند؛ او مانند شیری دلیر بیباک بود».
سیدرضا هندی، جوانان در رکاب سیدالشهدا را با تشبیه به شیران دلاور ستوده است:
من ینتد بهم الکریهة ینتدب منهم ضـراغمة الاسود غضابا
خفوا لداعی الحرب حین دعاهم و رسوا بعرصة کربلاء هضابا
أسدُ قد اتخذوا الصوارم حلـیة تسربلوا حلق الدروع تیابا
(انصاری، همان، ص502)
«آنان در کشاکش کارزار مانند شرزهشیرانند. هنگامی که دشمن به پیکارشان فراخواند، سبکبار به سویش شتافته، تلی از کشتهها در میدان کربلا به جای نهادند. شیرانی که شمشیرها آراستند و زرهها را پوشاک خود ساختند».
مصطفی جمالالدین هم در چکامة «الحسین7»، امام7 و یارانش را شیرانی میخواند که حیاتشان بسته به شمشیر است:
عدتم کما کنتم لیوثٌ کریهةٌ تحیا علی الورق الصیقل و تصحب
(انصاری، همان، ص515)
«شما همچون گذشته، مانند شیران عرصة پیکار به میدان برگشتید؛ شیرانی که زندگی و حیاتشان به شمشیر وابسته است».
سعید العسیلی حضرت زینب " را بهسان شیر و فریادهای بیدارگرانهاش را نعرههای شیرانه میداند؛ نعرههایی از شیری زخمخورده که لرزه بر پیکرة ستم افکند:
ألبوة زارت بُعید جراحها فتزلزلت لزئیرها الاقطار
(العسیلی، 1406، ص545)
«آیا وی [زینب "] شیری است که اندکی پس از زخمی شدن غران میشود و از غرّندگیاش لرزه بر همه جا میافتد؟!».
از این روست که احمد الوائلی دربارة هیبت و عظمتش سروده است:
و من هی سبی لکنها تمرغ من جبهة المستبی
(الوائلی، 1412، ص26)
«او که اسیر است؛ اما پیشانی خصم را به خاک آلوده است».
پس در شعر معاصر پارسی و عربی، از شیر به عنوان نماد دلیری و شجاعت و صلابت و خروش و فریاد در ماجرای عاشورا یاد شده است و در این میان، امام حسین7، حضرت ابوالفضل7 و حضرت زینب " بیش از دیگر مجاهدان جبهة حق در سرودههای شاعران میدرخشند. شاعران معاصر پارسی بیشتر در غزل، مثنوی و رباعی و شاعران عرب اغلب در قالب قصیده، از نماد شیر برای بیان دلاوریها و شجاعتها و جوانمردیها بهره میگیرند.
گل سرخ
گل سرخ، لاله، شقایق، ارغوان و واژگانی از این دست، به عنوان نماد طبیعی شهید و شهادت و نیز نماد رزمآوران خونآلود و زخمی، به ویژه در صحرای کربلا شهره بوده و مرثیهسرایان و مدیحهگویان دربارة شهیدان و جانبازان، اوصاف انواع گل را به کار میبرند.
در ادبیات پارسی از دیرباز، لاله و داغ و یا شقایق و داغ و هردو را با خون ملازم دانسته و چه زیبا و بسزا در شعر عاشورایی جلوهگری کرده است. حافظ میگوید:
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
(حافظ، 1382، ص388)
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای مـا آن شـقایقیم کــه بــا داغ زندهایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
(همان، ص365)
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند که آن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
(همان، ص86)
صائب تبریزی، لاله را قبلاً داغدار میداند و از این رو میگوید:
اشک است غمگسار دل داغ دیدگان شبنم کند خنک جگر گرم لاله را
(صائب، 1365، ص91)
چون لاله در این باغ ندانم به چه تقصیر بر داغ نهادند بنای جگرم را
(همان، ص83)
وصال شیرازی از سرایندگان چیرهدست عاشورایی که با سرمشق گرفتن از محتشم کاشانی، ترکیببندهای پربار و باجاذبهای سروده، با همین جانمایههای نمادین سخنسرایی کرده است:
این لالهزار ساخته هامون حسین توست این کرده خاک ماریه گلگون حسین توست
این گلبنی کـه بیشتر از خـاک بـر تنش تـیر و سـنان بـرآمده بیرون حـسین توست
(آذر، همان، ص266)
همچنین حجتالاسلام نیر تبریزی در ترکیببند مشهورش از این نماد حکایت کرده است:
این لالة شکفته که زهرا ز داغ او چون گل نموده چاک گریبان حسین توست
(آذر، همان، ص334)
آیتالله شیخمحمدحسین غروی اصفهانی (علامه کمپانی) در ترکیببندی با این مطلع:
بسیط روی زمین باز بساط غم است محیط عرش برین دایرة ماتم است
(آذر، همان، ص357)
از نماد لاله و ارغوان و گل و گلستان بهره گرفته است:
زد چو سموم بلا به گلشن کربلا ز داغ آن لالهزار شمع رخ ماه سوخت
(آذر، همان، ص357)
یا:
سموم جانسوز کین، زد به گلستان دین ریخت ز باغ خزان سرو و گل و ارغوان
(همان)
استاد حمید سبزواری در آنجایی که میخواهد از شهیدان گلگون کفن بسراید، چنین ساز سخن مینوازد:
گلبرگ سرخ لالهها / در کوچههای شهر ما / بوی شهادت میدهند
موسوی گرمارودی در شرح امام7 میگوید:
در شفق که گلگون است/ در فلق که خندة خون است/ در خواستن/ برخاستن/ تو را باید در شقایق دید/ در گل بویید. (قزوه، 1386، ص103)
خسرو احتشامی، ظهر روز دهم و داستان عطش و آتش و شعلهوری خیمهها و خون و شهادت را چنین تصویر میکند:
آسمان آرام در شط شقایق مینشست ارغوان میریخت در جام وضوی خیمهها
(گلمرادی، همان، ص1377)
علیرضا قزوه خطاب به حضرت علی اصغر7، با واژگانی خونرنگ و لالهگون سخن میگوید:
الا ای لالة خونین چه داغی آتشین داری جگرها میکنی تا دامن محشر کباب، اصغر!
(قزوه، 1386، ص103)
احمد عزیزی شاعر بیدلگرا و نیز سرایندة عاشورایی در سبک انقلاب اسلامی ایران، بیش از شاعران دیگر در روزگار معاصر به تصویرسازی با گلها، به ویژه با لاله، شقایق، ارغوان و گل سرخ پرداخته است. وی با زبان چنین گلهایی سخن میگوید و کلمات نیکوگزیدهاش را با رنگ و بوی آنها نقاشی میکند. ابیاتی از مثنوی «زخم زیبایی» را از کتاب گرانسنگ کفشهای مکاشفه بنگرید:
خاک نرگس گرچه از بینایی است سـرزمین لـاله عـاشورایی اسـت
دیدهام مـن در شـقایقها بـه عین اشک زینب خواهر خون حسین
بـا طـلوع لاله گـل خـم مـیشود بــا شقایقها مــحرم مــیشود
ای شقایق ای گـیاه شـور و شین ای گـل محبوب دامـان حـسین
ای شـقایق مـن دل تـنگ تـوأم مــن درای ســرخ آهـنگ تـوأم
دختر پـاک حـرا فـصل گل است زخم عاشوراییام در غـلغل است
ای نـگهبان شـقایـق در زمــیـن ای بـــــهـــار رحمة للعالمین
(عزیزی، 1390، ص310-311)
او در مثنوی «نخل و خون» از همان کتاب، از واژگان مذکور مضامین زیبا و رسایی را میسراید:
دامن زهرا بهار نینواست لاله خون پروردهای از این هواست
(همان، ص507)
از دوبیتیهای کاظم جیرودی است که:
قیامت قامتی قامت به پا کرد به میثاق خدای خود وفا کرد
کــنـار لالـههای سـرخ ایثار نماز عشق را در خون ادا کرد
(کافی، 1388، ص666)
قادر طهماسبی (فرید) در غزلی عاشورایی، ابیاتی را با مضامین سرخ لالهگون میکند و بهانهای برای گریستن میجوید:
ای بـــهتریـن بـهانـه بــرای گـریـستن وی داغ جـاودانه برای گریستن
بــا نــام داغدار تــو ای لالة بـــهشت زیباست هر ترانه برای گریستن
شش سوی لاله میدمد ای چشم باز کن راهی از این میانه برای گریستن
(کافی، همان، ص678)
لاله، ارغوان، شقایق و گلگون و خون در شعر «حماسه» از پرویز بیگی حبیبآبادی، فضای آن سروده را کاملاً سرخ و کربلایی کرده تا اثبات کند که بدون این نماد، دشوار و شاید محال است دربارة حماسة عاشورا سرودن و حق آن را ادا کردن:
ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت افق به سـوگ شقایق هـزار ماتم داشت
تـمام دشـت بـه مفهوم لالـهها شـده بود مـیان بـاد پـر لالــهها رهـا شـده بـود
نـماز عــشـق پــر از حـرف ارغـوانی بود زمـانه شـاهد گلگونتـرین مـعانی بود
ز خـون لالـه تـمام کــرانـه رنـگین بـود خمیده بود افق بس که داغ سنگین بود
(گلمرادی، همان، ص40-41)
اینگونه تصویرسازیهای هنرمندانه را در مثنوی «عارفان» از زندهیاد دکتر سیدحسن حسینی میبینیم:
بـیا رو بـه مـضمون بـاغ آوریــم ز ره مـانـدگـان را چــراغ آوریـم
چــراغی از آن لالـههـای رشـید که در خیمة خـاک آتـش کـشید
من از سـوگ آلالـه داغـم هـنوز هـوادار مـضمـون بــاغـم هــنـوز
در این عرصه شد باغبان ماتشان که سرخ است چون گل کراماتشان
هلا عـارف خـرقه گـلگون شهید شقایقوش خـفته در خـون شهید
سروشی که در عرش نای تو بود چــه رندانه در گـوش جـانم سـرود
صــفایـی نـدارد ارسـطو شـدن خـوشا پـر گـشودن پـرسـتو شـدن
(کاکایی، 1376، ص140-141)
احد دهبزرگی در منظومة خطبة شام، چند نماد عاشورایی را در یک بیت آورده است:
درون تشت زرین چون شقایق به خون بنشسته خورشید حقایق
(فروغی جهرمی، همان، ص319)
روضهخوانان و مرثیهگویان عاشورایی از دیرباز، تکبیتی را دربارة حضرت قاسم7 میخواندند و دلها را به آتش میکشیدند:
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا میبرد
(مطهری، 1369، ص36)
ب) نماد گل سرخ در شعر معاصر عربی
شاعران معاصر عرب هم از نماد گل سرخ برای سرایش اشعار عاشورایی بهره میگیرند و تصویرسازی، و تشبیهات و استعارات گوناگونی در اشعارشان ساخته و پرداخته میشوند. اصولاً تشبیه معقول به محسوس در عرصة هنر و به ویژه شعر برای بیان واقعیت فراسویی و طرح هنرمندانة معنویات و حقایق قدسی، آفرینش فرازبانی و فراملیتی است. اما در این میان در پارهای از زبانها، این تصویرسازیها پررنگتر و دل انگیزتر و با گسترة فزونتری انجام میپذیرد. زبان پارسی به سبب گوناگونی بیشتر در ریختار شعری و خاصه برخورداری از ریختار غزل، فراتر از قصاید در ادبیات عرب به خیالپردازی، تصویرسازی و مضمونپردازی و نیز تشبیهات و استعارات دلانگیز پرداخته است. گفتنی است که پس از انقلاب اسلامی ایران، افزون بر غزلسرایان، مثنویسرایانی مانند احمد عزیزی، قیصر امینپور، محمدعلی معلم دامغانی، سیدحسن حسینی، فرید طهماسبی و... سبک و سیاق مثنوی را هم رنگ و بوی غزل بخشیدند و از منظومههای صرف، فراتر بردند. چنین توسعهها و تحولها در ادبیات عرب، کمرنگتر و محدودتر دیده میشود؛ هرچند انقلاب اسلامی ایران در تحول این نگاهها در سرزمینهای سوریه، لبنان، عراق، فلسطین، بحرین و... اثرگذار بوده است. اکنون شواهدی از نماد گل سرخ در سرودههای عرب معاصر:
وقتی نزار قبانی از نگاه عاشورا و نینوا به جنوب لبنان مینگرد، از نماد گل سرخ، ابیاتی گلگون میسراید:
سمّیتک الجنوب / یا لابساً عباءهَ الحسین / و شمس کربلا / یا شجر الورد الذی یحترف الغداء / یا ثورة الارض التقت بثورة السماء!
(قبانی، 1986، ج3، ص628)
«تو را جنوب نام نهادم؛ ای کسی که ردای حسین7 را پوشیدهای، و ای آفتاب کربلا! ای درخت گل سرخی که کار و پیشة او از خود گذشتن است! ای انقلاب زمین که با انقلاب آسمان پیوند خورده...!»
گل سرخ در سرودههای جواد جمیل به عنوان سمبل حماسة حسینی طرح میشود. به ابیات مطلع و مقطع یکی از چکامههای او نگاهی بیفکنیم:
یوقظ الصبح صوته یشرب الور دَ حکایاهُ ترتدیه الجداول
لیجیءَ الصباح یحمل من کفّ یهِ وردا و من رواة مشاعل
(انصاری، همان، ص468)
«آوایش بیدارگر صبح است و گل سرخ حکایاتش را میآشامد و جویباران آن را به بلندای خویش آراسته میسازند. بایسته است که سپیده به سمت وی بیاید و گل سرخ را از دستهایش و مشعلها را از دیدگانش بگیرد».
مقالح، حسین بن علی7 را با رمز و نمادهای باران و رود و گل سرخ توصیف میکند و هنرمندانه با آن کلمات تصویر نماید:
رأس الحسین/ غدا وردة فی الحدائی/ أنشودةً صار لمتبعین/ و نهراً و نافدة للمطر
(ابوغالی، 1415، ص279)
«سر حسین7 گل سرخی در باغستانها شد؛ سرودی برای خستگان و پنجرهای برای باران».
بولس سلامه، غم و اندوه شهادت امام7 و شهیدان کربلا را در پدیدههای طبیعت از جمله گل سرخ مینگرد:
فصوّح الورد و إسودّت یراعُمهُ والغمّ أطفأَ زهر المنبت العشب
(انصاری، همان، ص180)
«گل سرخ خشک گردیده و شکوفههایش تیره شد و اندوه، درخشانی گیاهان سبز را خاموش نمود».
جواد جمیل نیز در توصیف شبث بن ربعی که با امام7 بیعت نمود و سپس نقض پیمان کرد و با پیوستن به سپاه دشمن، فرماندة لشکر باطل گردید، از رمز گل سرخ و زیتون استفاده میکند. شاعر با به کار بردن عناصری مناسب در تصویری زیبا، رگهای او را چوبین توصیف میکند که خون حیات و زندگی در آن جریان ندارد و زیتون، این نماد صلح و دوستی، در وجودش خشکیده و به دشمنی بدل گردیده است:
خشب هذه الشراین مات الورد فیها وصّوح الزیتون
(انصاری، همان، ص284)
پیش از این در شرح نماد خورشید گفتیم که در شعر فرطوسی، تصویر علیاصغر7 در آغوش حضرت سکینه، به شقایق در آغوش بابونه مانند شده است و از این نقاشی و تصویرگری شاعرانه، نماد شهامت را بیان میکند:
قبّلت وردة الشقیق بغصن کان غصن الاقاحة البیضاء
(الفرطوسی، همان، ج3، ص332)
«با گلشاخههای بابونة سپید بر گل شقایق بوسه زد».
آری بهرهگیری از گل سرخ (لاله، شقایق، ارغوان، رز، گل محمدی و...) در تشبیهات و استعارات شعر معاصر برای تصویر و توصیف شهیدان کربلا، از بدیهیترین و عادیترین خیالپردازیهای شاعرانه است که سرایندگان معاصر عرب و به ویژه پارسی در این زمینه سنگ تمام نهادهاند.
نتیجه
رخداد عاشورا در سال 61 قمری در دشت کربلا، ارزشمندترین قطعة تاریخ بشریت بوده که نهتنها با گذشت روزگاران رنگ نباخته، بلکه بهسان آتشفشانی پرشگفت، روزبهروز داغتر و فروزانتر میشود. عاشورا نمایهای است جاودانه از سرمشقهای معنوی و ارزشی که بر تاریخ و ادبیات جوامع دینی و حتی غیردینی، به سختی اثرگذار بوده و رهنمای ذهن و ضمیر عاشقان، آزادگان و فداکاران به سمت تعالی و رهایی بوده است. رمزها و نمادهای آن رویداد سترگ، به ویژه در هنر و ادبیات بسیار تأملبرانگیز است. آن نمادها به سه دستة طبیعی، دینی و اسطورهای تقسیم میشوند. پارهای از نمادهای طبیعی مانند آیینه، خورشید، آب و عطش، شیر و گل سرخ (لاله، شقایق، ارغوان و...) در شعر معاصر پارسی و عربی، به عنوان نمادهای صدق و سلام، بزرگی و نورافشانی، زندگی و فداکاری، دلیری حماسهآفرینی و شهادتپیشگی، مدار بسیاری از شعرهای آیینی، ارزشی، عرفانی و حماسی بوده و خواهد بود. در این میان شعر پارسی معاصر، به سبب وقوع انقلاب اسلامی ایران و تجربه ارزشهای یادشده، آشنایی با شاعران بزرگی چون بیدل دهلوی، برخورد با هشت سال دفاع مقدس و نیز گسترة فرهنگ مقاومت و شهادت، از کارنامة گستردهتر، ژرفتر و پربارتری برخوردار بوده است. از این رو، نمادهای عاشورایی در شعر پارسی معاصر، غنیتر از شعر عرب معاصر نشان میدهد.
[1]. مردانی در غزل دیگری از این حماسه چنین یاد کرده است:
فرات مهربانی تشنة لبهای عطشانت تو آن دریای ایثاری که در باور نمیگنجد
(آذر، 1388، ص468)
منابع عربی
20. الهاشمی، سیدمحمدجمال، دیوان، طبع 1، سبهر، 1406ق.