مناسبات سیاسی حکومت بنی‌عقیل شیعی با آل‌بویه، فاطمیان و سلجوقیان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه شهید چمران اهواز

2 استادیار گروه تاریخ دانشگاه شیراز

چکیده

قبیله بنی‌عقیل، در دوران ضعف و انحطاط حمدانیان، موفق گردیدند حکومت خود را با غلبه بر شهرهای موصل و نصیبین و با پرداخت خراج و اظهار تابعیت نسبت به امرای بویهی بنیان گذارند. با توجه به این که حکومت بنی‌عقیل در منطقه‌ای سوق‌الجیشی و راهبردی مستقر بود، حکومت آنان برای حکومت‌های هم‌جوار اهمیت بسیاری داشت. حکومت بنی‌عقیل شیعی، از سویی با اعلام استقلال از آل‌بویه و از سوی دیگر با اظهار تابعیت نسبت به فاطمیان، قدرت خود را تثبیت کردند. پیمان‌های سست و نیم‌بند این حکومت با فاطمیان و سلجوقیان، دوره گذاری در طول حکومت بنی‌عقیل بود؛ اما با استقرار و تثبیت سلجوقیان در عراق، حکومت بنی‌عقیل تحت تابعیت سلجوقیان قرار گرفت. با اظهار تابعیت بنی‌عقیل از سلجوقیان، این حکومت قدرت خود را در شمال شام گسترش داد؛ از این رو، با بسط و نفوذ بنی‌عقیل در منطقه یادشده به کشمکش با سلاجقه ‌روم و سلاجقه‌ شام منجر گردید که طی این منازعات، قدرت بنی‌عقیل رو به افول نهاد. گفتنی است، سیاست بنی‌عقیل در قبال هر کدام از حکومت‌ها، بر اصل حفظ موجودیت سیاسی استوار بوده است.

کلیدواژه‌ها


در نیمه دوم قرن چهارم ‌هجری، به دلیل ضعف و اضمحلال حکومت حمدانیان در موصل، قبیله عرب بنی‌عقیل در منطقه عراق و جزیره به پاخاستند. این قبیله، ابتدا در خدمت حمدانیان بودند و سپس حکومت مستقلی را در موصل ایجاد کردند. اهمیت این پژوهش، در آن است که حکومت بنی‌عقیل در دوران گذار و نقل و ‌انتقال قدرت از آل‌بویه به سلجوقیان، توانست حکومت خود را تأسیس و تثبیت کند. این حکومت موفق شد در ارتباط با سلاجقه روم و سلاجقه شام موفقیت‌آمیز عمل نماید.

سؤال اساسی پژوهش این است: مناسبات بنی‌عقیل با حکومت‌های آل‌بویه، فاطمیان و سلجوقیان چگونه بوده است؟

فرضیه پژوهش بر این اساس است که امرای بنی‌عقیل، با بهره‌گیری از فرصت، ابتدا به آل‌بویه تکیه نمودند؛ اما پس از مدتی، با اظهار تابعیت نسبت به فاطمیان و در ادامه ترکان سلجوقی، قدرت خود را در شمال شام گسترش دادند. در پی تابعیت از سلجوقیان، کشمکش بنی‌عقیل با شاخه‌های جداشده از سلجوقیان، امری اجتناب‌ناپذیر بود. در هر حال، بنی‌عقیل در هر موقعیتی، تحت تابعیت سلجوقیان بزرگ بودند.

درباره سیاست کلی بنی‌عقیل، با در نظر گرفتن نقش تشیع، باید گفت که میل باطنی این حکومت به‌دلیل شیعه‌بودنشان به‌حکومت‌های شیعی بود، اما حفظ موجودیت سیاسی، راهبرد اساسی آنان بود؛ از این رو، مشاهده می‌شود که با نیروهای سلجوقیان نیز همسو می‌شوند.

پژوهش درباره حکومت بنی‌عقیل و مناسبات آن با حکومت‌های آل‌بویه، فاطمیان و سلجوقیان کاری دشوار است. باید با مراجعه به منابع دست‌اول به این مهم رسید. با مطالعه‌ای که در این باره انجام گرفت، مشخص شد که اثری در این زمینه نگاشته نشده و فقط در تحقیقات جدید، صرفاً اشاره‌ای کوتاه به این حکومت شده است. کتاب مَزیدیان، از جمله این تحقیقات جدید است. بدین‌ترتیب نگارندگان در پی شرح و بسط حکومت بنی‌عقیل و مناسبات آن حکومت با آل‌بویه، فاطمیان و سلجوقیان براساس منابع دسته‌اول هستند.

 

پیشینه بنی‌عُقَیل[1]

بنی‌عُقَیل، شاخه‌‏ای از بزرگ‌ترین قبایل عرب و یکی از پنج طایفه‏ تشکیل‌دهنده ‏قبیله بنی‌کعب بودند که از قبیله بزرگ مضر منشعب شدند. قبیله مضر، شاخه‌ای از بنی‌عامربن‌صَعصَعه بودند که به قیس‌بن‌عَیلان منسوب می‌شدند. نیای ایشان عقیل‌بن‌کعب‌بن‌ربیعه بود. بنوربیعه، بنوعُباده، بنومنتفق[2] و بَنوخَفاجِه،[3] از تیره‌های این طایفه به شمار می‌رفتند. (ابن‌حزم، 1962م، ص‌290، 469 و 482)

قبیله بنی‌عُقَیل ابتدا در بحرین بودند و پس از چندی به عراق کوچ نمودند. (قلقشندی، 1964م، ج1، ص‌341ـ342) بنی‌عقیل در دوران فتوحات اسلامی، به عراق کوچ کردند و در بصره و کوفه سکونت گزیدند. بدین‌ترتیب دامنه نفوذ آنان به جزیره، شهر رقه، حدیثه و تکریت[4] رسید. (الروذراوری، 1379، ص55 و293؛ حموی، 1907م، ج6، ص‌16؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌614)

قبیله بنی‌عُقَیل هم‌زمان با تأسیس حکومت آل‌بویه عراق در این منطقه، وارد عرصه سیاسی شدند. نکته شایان توجه این است که بنی‌عُقَیل، قدرت نظامی ویژه‌ای در منطقه داشتند، لذا حکومت‌های هم‌جوار از جمله حمدانیان و بنی‌مروان، از قدرت آنان استفاده می‌کردند.[5] (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌71-72؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌98-99 و 133-134)

این قبیله علاوه‌بر عراق، در شام نیز سکونت داشتند. اطلاع درستی درباره این‌که قبیله بنی‌عُقَیل در چه تاریخی به شام آمده‌اند، در دست نیست. گفتنی است این قبیله، در اواخر قرن دوم هجری در شمال حلب و حران سکونت داشتند (معاضیدی، 1968م، ص‌75) تا آن که در قرن چهارم هجری، حضور آنان در شام، رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت.[6] (ابن‌عدیم، 1945م، ج2، ص‌61)

همان‌طور که گفته شد، قبیله بنی‌عقیل در قرن اول هجری، در دوران فتوحات
اسلامی، در منطقه فرات میانه مستقر شدند. فرات میانه، نقش برجسته‌ای در رشد
و گسترش تشیع در میان قبایل عربی داشته است. هم‌چنین وجود شهرهای مهم شیعی نجف
و کربلا، در گسترش این مذهب در میان قبیله‌های عربی از جمله بنی‌عقیل و شاخه‌های
آن تأثیر داشت. (ناجی الیاسری، 1390، ص‌215) قبایل عربی در منطقه فرات میانه، از جمله بنی‌عقیل، بنی‌مزید و بنی‌خفاجه، مذهب شیعه امامی داشتند. (ناجی الیاسری، 1390، ص‌38)

قدرت‌گیری بنی‌عقیل در پی مناسبات با حمدانیان

مناسبات قبیله بنی‌عقیل و حمدانیان را به دو مرحله می‌توان تقسیم نمود:

1. دورانی که این قبیله در خدمت حمدانیان بودند و حمدانیان از قدرت نظامی این قبیله بهره‌مند شدند.

2. دورانی که بنی‌عقیل موجبات تضعیف حمدانیان را فراهم کردند و حکومتی روی میراث آنان بنا نمودند.

نکته شایان توجه این است که بنی‌عقیل، قدرت نظامی ویژه‌ای در منطقه
داشتند. بدین‌ترتیب که پیش از تأسیس حکومت، حکومت‌های هم‌جوار آنان از
توانایی نظامی این قبیله بهره‌مند می‌شدند. یکی از دلایل قدرت نظامی آنان، داشتن
ساختار قبیله‌ای و حضور مستمر و پررنگ آنان در منطقه عراق و شام بود. این موضوع سبب شد این قبیله بیش از پیش در مسائل سیاسی ورود یابند. گفتنی است، قبیله بنی‌عقیل بدنه اصلی عنصر لشکر حمدانیان را تشکیل می‌دادند. سیف‌الدوله حمدانی در سال 336 قمری برای فتح حلب، سپاهی از بنی‌عقیل فراهم کرد تا بر اخشیدیان بتازد. (ابن‌عدیم، 1965م، ج1، ص‌116) این مسأله نشان دهنده آن است که بنی‌عقیل در خدمت حمدانیان بوده‌اند.

هم‌چنین ابوتغلب حمدانی در سال 369 قمری، در جنگ با فاطمیان، از نیروی نظامی بنی‌عقیل بهره برد و بر رمله که در اختیار فاطمیان بود، حمله‌ور شد اما وی به دست نیروهای فاطمی اسیر گردید و کشته شد. (ابن‌قلانسی، 2007، ص‌70-72؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌98-99) اما بنی‌عقیل در این دوران، به حکومت حمدانیان وفادار بودند و با وجود شکست و کشته شدن ابوتغلب حمدانی، خانواده وی را نزد سعدالدوله‌بن‌سیف‌الدوله بردند. (همان)

از آن‌جا که حکومت حمدانیان موصل، در اواخر قرن چهارم هجری دچار ضعف گردیده بود، قبیله بنی‌عُقَیل از ضعف آنان بهره بردند و در پی توسعه قدرت خود برآمدند. عواملی که باعث گردید بنی‌عقیل درصدد برآیند تا حکومت تأسیس نمایند و موجبات تضعیف حمدانیان - مخدوم سابق خود - را فراهم سازند، عبارتند از:

1. مرگ ابوتغلب (369ق)؛

2. دخالت‌های آل‌بویه در حکومت حمدانیان (به اسارت درآوردن بازماندگان حمدانی)؛

3. حملات بنی‌مروان به قلمرو حمدانیان.

با کشته شدن ابوتغلب (سال 369ق)، در واقع دوران حکومت خاندان حمدانی در موصل و دیاربکر به سر رسید. پس از وی، دیگر اعضای خاندان حمدانی چندان آوازه‌ای نیافتند، مگر دو تن از پسران حسن ناصرالدوله (ابوعبدالله حسین و ابوطاهر ابراهیم) که گروگان دیلمیان بودند. بهاءالدوله دیلمی در سال 379 قمری، به آن دو کمک کرد تا به موصل بازگردند. چندی نگذشت که بهاءالدوله از کرده خود پشیمان شد و به عامل خود،خواشاذه، در موصل دستور داد تا مانع ورود آن دو گردد. اما مردم موصل خواهان ورود بنی‌حمدان به موصل بودند. در همین اثنا، بنی‌حمدان با یاری مردم موصل، موفق شدند خواشاذه را شکست دهند و بر موصل تسلط یابند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌140؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌252-253)

در سال 380قمری باذ امیر کُرد بنی‌مروان قصد تسلط بر موصل داشت. پسران ناصرالدوله (ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین) که در برابر باذ ناتوان شدند، از ابوذواد محمدبن‌مسیب، امیر بنی‌عقیل کمک خواستند. محمدبن‌مسیب در ازای کمک به آنان، مناطق جزیره ابن‌عمر و نصیبین را خواستار گردید و قرار بر این شد که موصل و نواحی اطراف آن در اختیار بنی‌حمدان باقی بماند. پس از موافقت بنی‌حمدان، آنان با یک‌دیگر هم‌داستان شدند. در نهایت امر مردم موصل به ابوذواد متمایل گشته، دروازه‌های شهر را به روی وی باز کردند و در همین موقع باذ نیز کشته شد. (روذراوری، 1379، ص‌179؛ ابوالفداء، 1375ق، ج2، ص‌126؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج3، ص‌359؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌142-143) علی‌رغم این که باذ در جنگ کشته شد، ابوطاهر امیر حمدانی شکست خورد. ابوذواد، امیر بنی‌عقیل که در ابتدا متحد ابوطاهر حمدانی بود، از فرصت استفاده کرد و وی را اسیر نمود. (ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌463)

از طرف دیگر، ابوعبدالله حسین حمدانی در جنگ با ابوعلی‌بن‌مروان – جانشین باذ- اسیر شد و به وساطت خلیفه فاطمی آزاد گردید و تحت نظارت وی تا مدتی حاکم حلب بود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌143-144) بدین‌ترتیب، آخرین بازماندگان حمدانیان در موصل از بین رفتند. تغییر و تبدیل نیروها در جزیره، عملاً اجازه نداد تا این دو برادر به سود خاندانشان کاری انجام دهند. سپس ابوذواد که در نصیبین بود، در سال 380قمری به موصل لشکرکشی نمود و آن‌جا را به تصرف خویش درآورد. او از بهاءالدوله دیلمی درخواست نمود تا حاکمی برای موصل تعیین کند. بدین‌ترتیب وی حاکمی برای موصل فرستاد که غیر از جمع‌آوری عایدات، اختیار دیگری نداشت و بقیه امور و امر و نهی در دست ابوذواد بود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌143-144)

ابوذواد در سال 380قمری پس از تصرف موصل، سه اقدام اساسی برای از بین بردن قدرت حمدانیان در منطقه موصل و اطراف آن انجام داد. وی علاوه بر تصرف شهر موصل که موجبات اخراج بازماندگان حمدانیان را از عرصه سیاسی فراهم کرد، برای آن که بتواند حمدانیان را در منطقه موصل و اطراف آن به طور کلی از میان ببرد، در فاصله سال‌های 380- 397قمری، چندین جنگ با حمدانیان به راه انداخت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌142- 238؛ روذراوری، 1379، ص‌176-177) او هم‌چنین در سال 382قمری، ابوذوادمحمدبن‌مسیب‌عقیلی به نام عزیز فاطمی در موصل خطبه خواند و سکه زد. (مقریزی، 1378ق، ج1، ص191ـ‌237؛ ابن‌تغری بردی، 1383ق، ج4، ص‌120-121)

علاوه بر این، ابوالذواد حتی دختر خود را به ازدواج بهاءالدوله، پسر عضدالدوله دیلمی درآورد. (ابن‌خلکان، 1948م، ج4، ص‌348) از این رو، وی دامنه نفوذ خود را افزایش داد و علاوه بر موصل و نصیبین، بر بلد نیز سلطه یافت. اما بهاءالدوله، امیر آل‌بویه از قدرت‌گیری بیش از حد بنی‌عقیل ناراضی بود و در اواخر سال‌ 381قمری، سپاهی به فرماندهی ابوجعفر حجاج‌بن‌هرمز به موصل فرستاد و آن‌جا را گرفت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌157) بدین ترتیب ابوذواد موصل را از دست داد و تا هنگام مرگش (سال 386ق) فقط بر نصیبین حکومت می‌کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج 7، ص‌142ـ 145 و 157)

 

بنیان‌گذاری حکومت بنی‌عُقَیل

پس از وفات ابوذواد، بر سر جانشینی وی اختلاف افتاد. (ابن‌اثیر،1387ق، ج7، ص‌181؛ روذراوری، 1379، ص‌281) از طرفی بزرگان بنی‌عُقَیل، از علی‌بن‌مسیب حمایت می‌کردند و از طرف دیگر مقلدبن‌مسیب داعیه امارت داشت. مقلدبن‌مسیب (386-391ق) برای آن‌که بتواند به قدرت برسد، از ترفندی استفاده نمود. از یک‌ طرف مقلد دیلمیان موصل - این شهر در این زمان در اختیار ابوجعفرحجاج، نماینده بهاءالدوله‌ بود - را به سوی خود جلب نمود. هم‌چنین با بهاءالدوله نامه‌نگاری کرد و متعهد شد که سالیانه دو میلیون درهم برای وی بفرستد. از طرف ‌دیگر، نزد علی‌بن‌مسیب برادرش چنین وانمود کرد که بهاءالدوله موصل را تحت فرمان وی قرار داده است. بدین‌ترتیب وی را با خود علیه ابوجعفرحجاج همراه ساخت. دو برادر با هم‌دستی یک‌دیگر، توانستند ابوجعفرحجاج را از موصل
برانند. از این ‌رو مقلد و علی، بر موصل تسلط یافتند و قرار بر این شد که به نام هر دو خطبه خوانده شود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌181؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج 3، ص‌363ـ364)

با وجود این‌که بهاءالدوله‌ دیلمی با استیلا یافتن مقلد بر موصل مخالف بود، پیمان صلحی منعقد کرد که مقلد ناگزیر شد سالانه ده‌هزار دینار خراج دهد و خطبه را نیز به نام او بخواند. بهاءالدوله قدرت مقلد را به رسمیت شناخت و به وی لقب «حسام‌الدوله» داد و موصل، کوفه و جامعین را به او واگذار نمود. از این‌ رو، خلیفه قادربالله نیز این امر را تأیید کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌182؛ ابن‌حزم‌ اندلسی، 1962م، ص‌290) بدین‌ترتیب می‌توان گفت، مقلد بنیان‌گذار حکومت بنی‌عُقَیل در موصل است و برای تأسیس حکومت خود، پرداخت خراج و تابعیت حکومت آل‌بویه را پذیرفت.

سیاست کلی بنی‌عقیل در قبال آل‌بویه چنین بود که برای حفظ موجودیت سیاسی، در ابتدای امر از طریق اتحاد با این حکومت، دولت خویش را تأسیس و تثبیت کردند. مقلد با وجود آن‌ که خراج‌گذار آل‌بویه بود، از ضعف حکومت مرکزی استفاده نمود و با اتحاد با بزرگان منطقه، نماینده بهاءالدوله در موصل چنان عرصه را بر خود تنگ دید که گریخت. (ابن‌اثیر،1387ق، ج7، ص‌182)

همان‌طور که بیان گردید، مقلدبن‌مسیب و علی‌بن‌مسیب به اشتراک حکومت می‌کردند که در سال 387قمری میان آن دو اختلاف افتاد. (ابن‌خلدون،1408ق، ج 3، ص‌363ـ364) علی با کمک برادرش حسن، موصل را تسخیر نمود و توانست مدت سه سال حکومت را از مقلد بستاند (387-390ق). در طول این مدت، ابتدا علی و پس از آن حسن حکومت کردند.[7] اما در سال 390قمری، مقلد با کمک بنی‌خفاجه به امارت موصل بازگشت. پس از آن با تسلط بر انبار[8] و دقوقا[9] قدرت خود را تثبیت نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌186-187)

مقلد در سال 391قمری به دست غلامان ترک که از جان خود بیمناک بودند، در انبار کشته شد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج 7، ص‌209) در زمان مقلد، امارت بنی‌عُقَیل نیرو گرفت و صاحب منزلتی در منطقه گردیدند. وی علاوه‌ بر، این‌که محافظت از غرب فرات را بر عهده گرفت، نماینده‌ای در بغداد داشت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌181-182)

کشمکش بنی‌عُقَیل با آل‌بویه

مناسبات میان بنی‌عقیل با آل‌بویه را به دو مرحله می‌توان تقسیم نمود:

1. آل‌بویة متحد رقبای بنی‌عقیل (بنی‌مزید و بنی‌خفاجه) علیه آن حکومت؛

2. آل‌بویة متحد بنی‌عقیل علیه غزان.

پس از بنیان‌گذاری حکومت بنی‌عقیل، به دلیل اقداماتی که این حکومت بر ضد اقتدار آل‌بویه انجام داد و به دلیل مجاورت و نزدیکی حکومت بنی‌عقیل به مقر آنان بغداد، حکومت آل‌بویه برای تحت تابعیت درآوردن این حکومت، به هر ترفندی متوسل شد. در مرحله اول، آل‌بویه می‌کوشیدند تا با همراهی قدرت‌های دیگر منطقه که رقیب بنی‌عقیل بودند (مانند بنی‌مزید و بنی‌خفاجه)، این حکومت را به تابعیت خود درآورند؛ اما با حمله غزان اوضاع تغییر نمود. حمله غزان موجب گردید مناسبات میان بنی‌عقیل و آل‌بویه حسنه گردد و مواضع این دو حکومت برای سرکوبی غزان به هم نزدیک شود.

 

مرحله اول: آل‌بویه متحد رقبای بنی‌عقیل علیه آن حکومت

پس از مقلد، پسرش معتمدالدوله ابومنیع ‌قِرواش (391-442ق) به امارت رسید. عمویش حسن مدعی حکومت بود و با توجه به این‌که بزرگان بنی‌عُقَیل از قِرواش حمایت کردند، وی به هم‌سویی با قرواش تن داد. بدین‌ترتیب امارت وی در موصل و اطراف آن مسجل گردید. (ابن‌اثیر،1387ق، ج 7، ص‌209؛ ابن‌خلّکان، 1948م، ج 5، ص‌261 و 263) قرواش برای تثبیت قدرت خود، روابطش را با بزرگان بنی‌عُقَیل مستحکم‌تر کرد تا بتواند فرمانده بویهی مستقر در موصل را مغلوب خود نماید. (ابوالفداء، 1349، ج1، ص‌28؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج3، ص‌916) دوران حکومت قِرواش، از حیث نضج‌گیری اندیشه تشکیل یک امارت مستقل، یکی از مهم‌ترین دوره‌های حیات بنی‌عُقَیل بود.

یکی از مشکلات قِرواش در طول دوران حکومتش، دردسرآفرینی‌های قبیله بنی‌خفاجه بود. همان‌طور که بیان گردید، بنی‌خفاجه شاخه‌ای از بنی‌عُقَیل بودند. (قلقشندی، بی‌تا، ص‌146) سکونت‌گاه‌های بنی‌خفاجه، در همسایگی بنی‌عُقَیل در اطراف کوفه قرار داشت (اصفهانی، 1345ق، ج8، ص‌178) و این نواحی را کانون فعالیت‌های سیاسی خویش قرار داده بودند.[10] شهر کوفه تابع امیر بنی‌عُقَیل بود و از آن ‌جا که بنی‌خفاجه در اطراف این شهر زندگی می‌کردند، تنش امری اجتناب‌ناپذیر بود. بنی‌خفاجه در سال 391قمری، علاوه بر کوفه، به شهر جامعین تجاوز کردند که تحت امر قِرواش بود. بدین‌ترتیب قرواش آنان را سرکوب کرد و آنان به سوی شام گریختند. (ابن‌خلکان، 1948م، ج4، ص‌351؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌209-210) این امر، نشان می‌دهد که قِرواش از سویی قصد تثبیت جایگاهش و از سوی دیگر، قصد گسترش امارتش را داشته است.

حکومت بنی‌عُقَیل تا پیش از این، خراج‌گذار حکومت آل‌بویه بود. هر چند طی دو مرحله، نماینده امیر آل‌بویه در موصل عرصه را بر خود تنگ دیده، گریخت، در سال 392قمری رسماً میان بنی‌عُقَیل و آل‌بویه عراق درگیری ایجاد شد؛ زیرا قِرواش مدائن را تصرف کرد و سپاه آل‌بویه از رقیب بنی‌عُقَیل (بنی‌خفاجه که به شام گریخته بودند)، در این جنگ دعوت کرد. سپاه آل‌بویه و بنی‌خفاجه با هم‌کاری یک‌دیگر موفق شدند مواضع قِرواش را در منطقه تضعیف کنند و کوفه را در اختیار بگیرند.[11] (ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌550؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌214) قِرواش که تاب و تحمل آن را نداشت، در سال 397قمری به کوفه حمله‌ور شد؛ اما توفیقی نیافت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌234)

آل‌بویه عراق از هر فرصتی استفاده می‌کردند تا بنی‌عُقَیل را که پیش‌تر خراج‌گذارشان بودند، به متابعت از خویش وادار نمایند. بدین‌ترتیب در سال 402قمری، فخرالملک جانشین عمیدالجیوش، بنی‌خفاجه را بار دیگر علیه بنی‌عُقَیل بر سر محفاظت از آبیاری فرات تحریک نمود. بدین‌ترتیب بنی‌خفاجه به قلمرو قِرواش حمله‌ور کردند.[12] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌263)

از این‌ رو می‌توان گفت: بنی‌عُقَیل که منطقه گسترده‌ای را در اختیار داشتند، عرصه را بر بنی‌خفاجه تنگ نموده، در نتیجه نزاعی مستمر میان آن دو وجود داشت. از طرف دیگر، حکومت آل‌بویه از قدرت بنی‌خفاجه برای جلوگیری از پیشروی‌های بنی‌عُقَیل بهره می‌برد. این موضوع، نشان می‌دهد که توانایی سیاسی و نظامی بنی‌عقیل در منطقه به قدری بود که حکومت آل‌بویه را نگران ساخت تا به هر ترفندی، درصدد تضعیف این قدرت برآید.

بار دیگر در سال 411قمری، حکومت آل‌بویه عراق با همراهی بنی‌مزید به جنگ قِرواش پرداخت. قِرواش در این نبرد شکست خورد. بدین‌ترتیب نمایندگان حکومت آل‌بویه موفق شدند بر قلمرو وی مسلط شوند. در این زمان، قِرواش پیکی نزد امیر آل‌بویه فرستاد و اطاعت خود را ابراز نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌308؛ ابوالفداء، 1375ق، ج4، ص‌49) این همان نتیجه‌ای بود که امیر آل‌بویه انتظار داشت.

در سال 417قمری از یک‌ طرف بنی‌خفاجه به قلمرو قِرواش کوفه تاختند که قِرواش موفق به سرکوب آنان نشد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌325) از ‌طرف دیگر، به قلمرو دبیس امیر بنی‌مزید حمله کردند. بدین‌ترتیب قرواش و دبیس بر سر یک هدف با یک‌دیگر هم‌داستان شدند و آن جنگ با بنی‌خفاجه بود. ولی با وجود شمار فراوان سپاه دبیس و قِرواش، بنی‌خفاجه پیروز شدند و در کوفه به نام امیر آل‌بویه خطبه خواندند.[13] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌326) نکته قابل‌توجه این است که بنی‌خفاجه برای این‌که بتوانند در برابر بنی‌عُقَیل ایستادگی کنند، دست به دامان حکومت آل‌بویه بغداد شدند و حکومت آل‌بویه نیز از این مسأله استقبال می‌کرد؛ چون‌که شاهد قدرت‌گیری هر چه بیش‌تر بنی‌عُقَیل بود.

فعالیت‌های قبیله بنی‌خفاجه و حملاتش به ویژه بر ضد قبیله بنی‌عُقَیل، مکرر و متمرکز بود. شاید این کار دو دلیل داشته:

1. مناطق تابع بنی‌عُقَیل در مسیر کوچ بنی‌خفاجه بود.

2. حاکمان آل‌بویه عراق به ویژه پس از مرگ شرف‌الدوله، دستخوش آشوب گشته بودند و میان جلال‌الدوله و ابوکالیجار منازعه بود. این منازعات در حکومت آل‌بویه سبب شد تا آنان از وجود بنی‌خفاجه بهره ببرند.

در پی کشمکش‌های قِرواش با بنی‌خفاجه و ضعف و سستی وی در جنگ با این قبیله، میان اعضای خاندان بنی‌عُقَیل اختلاف پیش آمد. بدین‌ترتیب از یک ‌طرف بَدران برادر قِرواش با همراهی تعدادی از بزرگان بنی‌عُقَیل[14] و از ‌طرف ‌دیگر، قِرواش و اثیرعنبر متحد شدند.[15] میان این دو گروه جنگ درگرفت؛ اما در نهایت میانشان صلح افتاد و قِرواش شهر نصیبین را به برادرش بَدران بازگرداند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌326) سپردن شهر نصیبین به بَدران، به این دلیل بود که بَدران را با امیر بنی‌مروان در کشاکشی دائم قرار دهد. قِرواش نیز قصد داشت بَدران را به نقطه دوری از موصل بفرستد؛ چون در این ‌برهه ‌زمانی روابط آنان حسنه نبود. از این‌ رو در سال 419قمری، میان بَدران با امیر بنی‌مروان بر سر شهر نصیبین چندین بار جنگ درگرفت که در این جنگ‌ها بَدران پیروز میدان بود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌331)

 

مرحله دوم: آل‌بویه متحد بنی‌عقیل علیه غزان

تضعیف قدرت آل‌بویه، موجب نفوذ هر چه بیش‌تر ترکمانان به غرب ایران گردید. بخشی از ترکان در سال 409قمری، به رهبری چغری‌بیگ به آذربایجان و بخش دیگری از آنان در سال 420قمری به فرماندهی کوکتاش، در مناطق ری، اصفهان و همدان ناآرامی ایجاد کردند. هم‌چنین آنان در سال 420 بر همدان چیره شدند و سپس در این سال به دیاربکر نیز روانه گشتند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌339- 341)

حمله غزان به منطقه جزیره و شهر موصل، از وقایع مهم دوران امارت قِرواش بود. در سال 420قمری ترکان مزاحمت‌هایی برای حکومت بنی‌عُقَیل در موصل ایجاد کردند. گروهی از آنان به رهبری منصوربن‌قزغلی به سمت موصل رفتند. در ابتدا قِرواش پیکی سوی آنان فرستاد تا دل آنان را به وسیله پرداخت سه‌هزار‌ دینار نرم سازد تا از حمله به موصل خودداری کنند. ولی غزان پانزده‌هزار دینار درخواست کردند. قِرواش در حین استحکام ‌بخشیدن به قلعه موصل، مشغول جمع‌آوری پول نیز بود؛ اما غزان به موصل حمله کردند و قِرواش در جنگ شکست خورد و به سن[16] فرار کرد. او ضمن فرار به سن، به جلال‌الدوله بویهی، دبیس‌بن‌مزید امیر بنی‌مزید و امرای کُرد نامه نوشت و اوضاع را برای آنان شرح داد و درخواست کمک نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌341-342)

غزان که بر موصل مسلط شدند، کشتار بسیار کردند و 24 هزار دینار از مردم موصل بستاندند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌342) چون تسلط غزان بر موصل به درازا کشید، جلال‌الدوله ‌دیلمی در پی درخواست‌های کمک قِرواش، نامه‌ای برای طغرل‌ سلجوقی نوشت و وضعیت پیش‌آمده را شرح داد و از آشوب‌گری آنان شکایت کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌342) در پی درخواست‌های کمک قِرواش، جلال‌الدوله موفق به دادن کمک به او نشد، چون سربازان ترک از وی فرمان نمی‌بردند. ولی دبیس امیر بنی‌مزید و ابوالشوک امیر بنی‌عَناز کُرد، به کمک قِرواش شتافتند و غزان را شکست دادند و از موصل بیرون راندند.[17] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌342-343)

گفتنی ‌است، پس از این‌که نیروی خطرناک و متجاوزی چون غزان به منطقه غزان و جزیره حمله‌ور شدند، امیر آل‌بویه و قِرواش ‌عُقَیلی، هر دو سعی کردند تا روابط حسنه‌ای با یک‌دیگر داشته باشند. از سال 420تا 431 قمری، گزارشی از تجاوز جدی آن دو به قلمرو یک‌دیگر وجود ندارد. در فاصله سال‌های ذکر‌شده، روابط قِرواش با جلال‌الدوله دیلمی حسنه بود. قِرواش در سال 428قمری به جلال‌الدوله در جنگ با ابوکالیجار و بارسطغان[18] کمک نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌13) هم‌چنین در سال 430 قمری بر اساس اخبار به‌دست‌آمده، روابط حسنه بوده است.[19] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌18) اما این روابط در سال 431 تیره شد.

قِرواش پس از آسودگی نسبی از بابت غزان، علاوه ‌بر حمله به تکریت در سال 431 قمری، ترکان بغداد را علیه امیر آل‌بویه تحریک نمود. از این‌ رو، جلال‌الدوله با سپاهی راهی انبار شد که قِرواش بر آن مسلط بود. در جنگ میان جلال‌الدوله و نیروهای قِرواش، میان نیروهای بنی‌عُقَیل اختلاف ایجاد شد. بدین‌ترتیب قِرواش مانند دفعه پیش ناچار طی نامه‌ای از جلال‌الدوله خواست وی را ببخشد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌28) پس‌ از آن‌که قرواش بار ‌دیگر اطاعت از امیر آل‌بویه را در پیش گرفت، تا سال 440قمری هم‌چنان از قدرت فراوانی در منطقه برخوردار بود.[20] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌42و 49)

در اواخر حکومت قِراوش، تنازعاتی به ضعف‌ و اضمحلال دولت وی شتاب داد. در سال‌های 440 و 441قمری چندین بار میان قِرواش با برادرش ابوکامل‌ برکت‌بن‌مقلد اختلاف پیش آمد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌49) هرچند میان این دو آشتی افتاد، در این کشاکش قدرت قرواش به سستی گرایید. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌50-51) از طرف‌ دیگر، در سال 441قمری به دلیل تجاوزهای نیروهای بنی‌عُقَیل در سرزمین‌های متعلق به امیر آل‌بویه (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌51) و هم‌چنین شکایت مردم انبار از ستم‌های قِرواش، بساسیری انبار را تصرف کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌53)

اما یک سال بعد (442ق)، ابوکامل که متوجه ضعف روزافزون برادرش قِرواش، شده بود، بر موصل مسلط شد. از این‌ رو، علاوه ‌بر آن‌که بر قلمرو قِرواش تسلط یافت، قدرت اجرایی وی را گرفت و وی را زندانی کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌54-55) اما حکومت وی بیش از یک سال طول نکشید و در سال 443قمری از دنیا رفت.[21] (ابن‌خلدون، 1408ق، ج3، ص‌375ـ377) پس از مرگ ابوکامل قریش‌بن‌بدران‌بن‌مقلد (443-453ق) قدرت را به دست گرفت. یک سال بعد (444ق) قِرواش در دژ جراحیه در حومه موصل وفات یافت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌60 و 63)

 

پیمان‌های سست و نیم‌بند بنی‌عُقَیل با فاطمیان و سلجوقیان

بنی‌عُقَیل و دیگر حکومت‌های محلی[22] که در حد فاصل سرزمین‌های تحت حاکمیت فاطمیان و عباسیان به سر می‌بردند، به عنوان حکومت‌های ضربه‌گیر،[23] برای هر دو خلافت عمل می‌کردند. داعیان فاطمی، توانستند توجه حکومت بنی‌عُقَیل را به فاطمیان جلب کنند. از سوی دیگر، خاندان بنی‌عُقَیل نیز در پی دست‌رسی به موقعیت بهتر و یا رهایی از پرداخت خراج به آل‌بویه، به فاطمیان روی آوردند و به نام آنان خطبه خواندند. چنان‌که ابوذواد برای مدت کوتاهی، در سال 382قمری در موصل به نام «عزیز» خلیفه فاطمی خطبه خواند. (مقریزی، 1378ق، ج1، ص‌274؛ ابن‌تغری بردی، 1383ق، ج4، ص‌116)

در زمان امارت قِرواش، تبلیغات فاطمیان در سرزمین‌های جزیره و عراق تأثیرگذار بود. قِراوش شیعی‌مذهب طبیعتاً به فاطمیان تمایل داشت. از این‌ رو، در سال 401قمری در شهرهای موصل، انبار، مدائن و کوفه، برای مدت کوتاهی خطبه به نام «الحاکم» خلیفه فاطمی خوانده شد. این اقدام، به عکس‌العمل خلیفه عباسی منتهی گردید؛ لذا سپاهی به موصل روانه کرد. قبل از رسیدن سپاه به موصل، قِراوش پشیمان شد و خطبه را به نام عباسیان برگرداند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج 7، ص‌253ـ 254؛ ابن‌تغری بردی، 1383ق، ج1، ص‌224-227) شایان ذکر است که میل باطنی بنی‌عقیل، به حکومت‌های شیعی مذهب بود؛ اما به دلیل مقتضیات سیاسی و نظامی و برای حفظ موجودیت سیاسی‌شان، در کل برخلاف میل باطنی خویش رفتار می‌کردند.

پس از قدرت‌یابی سلطان طغرل در غرب ایران، قریش عقیلی در سال 446قمری برای اثبات خود در مناسبات منطقه، خطبه به نام طغرل خواند. با این اقدام گسترده، نفوذ وی افزایش یافت.[24] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌67-68) اتحاد قریش عقیلی با سلجوقیان تا بدانجا رسید که وی در سال 448قمری به همراه قتلمش، علیه بساسیری و نورالدوله‌بن‌دبیس مزیدی وارد جنگ شد؛ اما پس از شکست قریش و قتلمش، وی به جرگه فاطمیان پیوست. گفتنی است، در این‌ برهه ‌زمانی، حمیدالدین‌کرمانی، داعی بزرگ فاطمی در مدت اقامت خود در عراق، توانست با قریش عقیلی ارتباط برقرار سازد و حمایت وی را جلب کند. هم‌چنین داعی دیگر فاطمی، مؤید شیرازی نیز با این خاندان ارتباط برقرار کرد و توانست تابعیت قریش عقیلی را نسبت به مستنصر فاطمی به دست آورد. بدین‌ترتیب قریش در سال 448قمری در موصل خطبه را به نام مستنصر فاطمی خواند و اعلام فرمان‌برداری نمود. از این‌ رو، مستنصر برای او خلعت فرستاد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌77؛ مؤید شیرازی، 1949م، ص‌14-15، 18-28؛ معاضیدی، 1968م، ص‌79)[25]

در پی آن (448ق) سپاهیان طغرل راهی موصل شدند.[26] بدین‌ترتیب قریش، کسانی را واسطه نمود تا فرمان‌برداری خود را از طغرل ابراز نماید. طغرل وی را بخشید و نهر ملک، بادوریا، انبار، هَیت، دُجَیل، نهر بَیطر، عُکبرا، اَوانا، تکریت، موصل و نصیبین را زیر فرمان قریش قرار داد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌77-78) بار دیگر در اواخر سال 448قمری، قریش به همراه مسلم پسرش، در رحبه در خدمت بساسیری بودند. این نشان می‌دهد که موضع بنی‌عُقَیل تغییر نموده و به سوی فاطمیان متمایل شده است. درست در همین زمان، طغرل موصل و نواحی اطراف آن را به ابراهیم‌ینال سپرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌78-79) از این‌ رو، قریش نزدیک به دو سال از مقر قدرت خود دور ماند.

ابراهیم‌ینال در سال 450قمری به دلیل سرکشی در برابر طغرل، موصل را ترک کرد. بدین‌ترتیب قریش و بساسیری، از فرصت استفاده کردند و موصل را به تسخیر خود درآوردند.(ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌82-83) در نتیجه، طغرل برای سرکوبی ابراهیم راهی همدان شد. بساسیری در سال 450قمری از فرصت به‌وجود‌آمده استفاده نمود و با کمک قریش بغداد را تسخیر کرد و در آن‌جا خطبه به نام مستنصر فاطمی خواندند.

بدین‌ترتیب حکومت یک‌ساله فاطمیان، با اجرای شعائر شیعی در بغداد آغاز شد و خلیفه عباسی تبعید گردید. (مؤید شیرازی، 1949م، ص‌14-15، 18-28؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌83-85) پس از ‌آن ‌که طغرل بساسیری را شکست داد، قریش بار دیگر تحت ‌تابعیت طغرل قرار گرفت؛ اما در سال 452قمری طغرل، در جواب بی‌وفایی قریش به وی، به امیر بنی‌خفاجه - محمودبن‌اخرم- رقیب قریش‌ خلعت داد و حکم‌رانی بنی‌خفاجه را بر کوفه مسجل کرد و محمود را میراب فرات نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌90) بدین‌ترتیب قدرت و نفوذ قریش بر اثر اقدامات طغرل افول کرد. وی در سال 453قمری وفات یافت و پسرش مسلم با همراهی بزرگان بنی‌عُقَیل به قدرت رسید. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌91) مسلم (453-477ق) یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های بنی‌عقیل بود که قلمروش را توسعه داد.

در سال 455قمری که طغرل وفات یافت و پیش از استقرار قدرت آلب‌ارسلان، دیوان خلافت، مسلم را به بغداد فراخواند. دیوان خلافت خشنودنامه‌ای برای وی فرستاد و او را به سوی خود جلب نمود. بدین‌ترتیب وی مطیع دستگاه خلافت گردید. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌94-95)

 

بنی‌عُقَیل در تابعیت سلجوقیان و گسترش آن حکومت در شام

به همان ‌ترتیب که قریش ‌عقیلی در اواخر حکومتش از طغرل متابعت نمود، مسلم نیز از آلب‌ارسلان اطاعت کرد. بدین‌ترتیب آلب‌ارسلان در 458 قمری، انبار، هیت، سن، حربی و بوازیج را به اقطاع مسلم واگذار نمود. لذا وی به بغداد رفت و خلیفه القائم ‌عباسی نیز به او خلعت بخشید. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌104) او در سال 462قمری با صفیه، خواهر آلب‌ارسلان ازدواج نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌107؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج 3، ص‌385)

سلاجقه درصدد نبودند قبایل عرب از جمله حکومت بنی‌عقیل را از میان ببرند. سلاجقه تمایل چندانی برای سلطه مستقیم بر این قبیله نداشتند. از این رو، سیاست مدارا و سازش را در پیش گرفتند؛ اما خواهان تابعیت این حکومت بودند. ( باسورث، 1380، ص‌145؛ ناجی الیاسری، 1390، ص‌9)

از جمله اولین اقدامات مسلم پس از رسیدن به قدرت، رویارویی با فاطمیان بود. وی در سال 460قمری، در رحبه با قبیله بنی‌کلاب که مدافع فاطمیان بود، جنگید و آنان را شکست داد. مسلم با توجه ‌به این‌که رسماً به جنگ فاطمیان پرداخت، خلیفه عباسی برای این خوش‌خدمتی به وی خلعت بخشید. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌106) همان‌طور که پیش‌تر بیان گردید، پیش از این، پدرش قریش در رحبه در خدمت فاطمیان بود؛ اما در این ‌مرحله ‌زمانی، مسلم در خدمت سلجوقیان علیه فاطمیان بود.

مسلم هم‌چنین از ملکشاه سلجوقی اطاعت نمود و در زمان سلطنت وی، قلمرو خود را گسترش داد. گفتنی است، مسلم با حکومت بنی‌مرداس[27] برای به دست گرفتن شهرهای مهم در منطقه شام و جزیره در رقابت بودند. مسلم مناطق مختلف در شام را زیر سلطه خویش درآورد. چندین بار رحبه میان وی و محمودبن‌نصر مرداسی دست‌به‌دست شد. همان‌طور که بیان گردید، از سال 448قمری، حضور سیاسی موثر بنی‌عُقَیل در رحبه آغاز شد. پس از چندی، مسلم توانست حران، دیار ربیعه و مضر را به تصرف خویش درآورد. (ابن‌قلانسی،1908م، ص‌106) بدین‌ترتیب سیطره و قدرت وی در شام نیز گسترده گردید. می‌توان چنین گفت: پس‌ از آن‌ که بنی‌عُقَیل در تابعیت سلجوقیان قرار گرفتند، نفوذ و قدرت این حکومت هم بیش‌تر گردید. گفتنی است سیاست کلی بنی‌عقیل در جهت حفظ موجودیت سیاسی و گسترش قلمرو خویش، اتحاد با سلجوقیان بود.

ملکشاه پس از تثبیت جایگاه خود در ایران، متوجه شام گردید. وی قصد داشت تا طرح پدرش را در الحاق مصر به قلمرو سلجوقیان اجرا کند. بدین‌ترتیب تتش را برای امارت شام بر گزید. ملکشاه به امرای جزیره و شام از جمله مسلم‌بن‌قریش، امر کرد تا از تتش حمایت کنند. به دلیل اختلافات داخلی حکومت بنی‌مرداس، تتش در ابتدا موفق گردید امرای عرب بنی‌کلاب را علیه سابق‌بن‌محمود امیر بنی‌مرداس با خود همراه سازد. (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌181؛ ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌289)

مسلم از پیوستن بنی‌کلاب به سلجوقیان ناراضی بود؛ زیرا مسلم از قبیله عربی بنی‌عُقَیل بود و با بنی‌مرداس از قبیله بنی‌کلاب عرب خویشاوندی داشت. در نتیجه، این گرایش‌ها، به تشکیل اتحادیه عربی میان قبایل بنی‌کلاب و مسلم‌بن‌قریش‌ علیه سلجوقیان انجامید. سابق به بزرگان بنی‌کلاب چنین نامه نوشت:

من از سرزمین و عزت شما حمایت و دفاع می‌کنم و اگر این سرزمین به دست تتش بیفتد، حکومت عرب‌ها نابود می‌گردد و آنان تحقیر می‌شوند. (ابن‌عدیم، 1945م، ‌ج1، ص‌290)

بدین‌ترتیب موضع تتش در برابر اتحادیه عربی تضعیف شد؛ زیرا وی بدون کمک عرب‌ها، قادر نبود بر حلب مسلط شود.

از این‌ رو، تتش با وجود دریافت کمک نظامی از ملکشاه، سپاهیانش در بیابان بِزاعه[28] توسط مسلم و سابق ‌مرداسی متفرق گردید و مجبور به عقب‌نشینی شد. (سبط‌ابن‌جوزی، 1351ق، ص‌198؛ ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌183) بدین‌ترتیب حلب را به سوی دمشق ترک کرد و در سال 471قمری آن شهر را فتح نمود. (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌182-183؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌126) تسلط تتش بر دمشق، موجب شد تا افراد غارت‌زده توسط سپاه تتش، به مسلم پناه ببرند. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌298-299) این مسأله نشان ‌از ‌این ‌دارد که دو قدرت مسلم و تتش در منطقه شام روبه‌روی یک‌دیگر قرار گرفتند.

با توجه به این‌که حکومت بنی‌مرداس و اهالی حلب، راضی به تحویل دادن حکومت حلب به ترکان نبودند، دست به دامان مسلم شدند. او در محاصره حلب، با تشکیل اتحادیه عربی، بنی‌مرداس را از دست تتش نجات داد. (ابن‌قلانسی، 1908م، ‌ص183؛ ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌289-290) مسلم عرب بود و اهالی حلب به وی اعتماد داشتند؛ ‌زیرا وی مانند بیش‌تر مردم حلب شیعه بود. در نتیجه سابق‌بن‌محمود مرداسی، موافقت خود را برای کناره‌گیری از حکومت اعلام نمود. (سبط‌ابن‌جوزی، 1351ق، ص‌203)

در نتیجه این تصمیم‌گیری سیاسی، از طرفی تعدادی از بزرگان حلب از جمله حسن‌بن‌هبة‌الله‌ هاشمی معروف به «ابن‌حتیتی»، به موصل رفته، درخواست خود را بیان کردند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌127) از طرف دیگر، سابق‌بن‌محمود نیز نامه‌ای به مسلم نوشت و کناره‌گیری خود را از قدرت چنین اعلام نمود:

تو شایسته‌تر برای حکومت از من هستی. زبان عربی باعث اتحاد ماست؛ پس اگر من خورنده هستم تو نیز هم‌غذای من شو! (سبط‌ابن‌جوزی، 1351ق، ص‌203)

مسلم پیشنهاد امیر بنی‌مرداس را پذیرفت؛ اما به‌دلایلی، ترجیح داد قبل از رفتن به حلب، موافقت ملکشاه را برای جانشینی سابق به دست آورد. این دلایل عبارتند از:

1. مسلم می‌دانست توانایی مقابله با سلطان سلجوقی را ندارد.

2. ترس از این‌که پس از ترک موصل، ملکشاه شهر را تصرف کند و آن را به یکی از فرماندهانش دهد.

3. هراس از این‌که این اقدام وی باعث شود که تتش وی را به خروج از اراده سلطان متهم کند و به این بهانه به وی حمله‌ور شود.

از آن‌جا که خواهر آلب‌ارسلان، همسر مسلم بود، پسرعمه ملکشاه - پسر مسلم- نزد سلطان رفت تا موافقت وی را برای این امر به دست آورد. پسر مسلم پیشنهادهایی را در ازای پرداخت سالانه سیصدهزار دینار بیان کرد از جمله:

1. با حکومت مسلم‌بن‌قریش‌عقیلی بر شام و جزیره موافقت کند؛

2. مسلم از جانب سلطان سلجوقی حاکم و تابع وی باشد؛

3. سلطان از حمله به موصل جلوگیری کند. (سبط‌ابن‌جوزی، 1351ق، ص‌203)

بدین‌ترتیب مسلم در شانزده ذی‌حجه 472قمری، با حمایت قبایل عرب از جمله بنی‌کلاب، بنی‌کلب و بنی‌نمیر به حلب رسید. سابق‌بن‌محمود در سپردن حکومت به مسلم موافق بود؛ اما برادرانش با این مسأله مخالف بودند. با توجه به اختلافات به‌وجودآمده در حلب، علی‌بن‌مقلدبن‌منقذ- امیر کفرطاب که عرب بود- میان مسلم و بنی‌مرداس میانجی‌گری کرد. لذا مسلم عقیلی در ربیع‌الاخر473قمری شهر را تحویل گرفت. (ابن‌عدیم، 1945م، ج2، ص‌68) بدین‌ترتیب، حکومت بنی‌عقیل جایگزین حکومت بنی‌مرداس در حلب گردید و مسلم حاکم سرزمین‌های شمال شام، منطقه جزیره و بخش‌هایی از عراق عرب شد.[29]

بنی‌عُقَیل و سلجوقیان‌ شام در کشمکشی‌ پایدار

پس از آن‌ که مسلم در حلب مستقر گردید، در پی گسترش نفوذ خود در شام بود. بدین‌ترتیب وی علاوه‌ بر مطیع‌کردن دولت بنی‌مُنقذ در شَیزَر و دولت بنی‌نَمیر در حران(474ق)، در رها، انطاکیه و حمص نفوذ کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌130) هم‌چنین ترکان را از اطراف حلب پراکنده نمود.[30] (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌307) در همین زمان تتش در دمشق مستقر بود. لذا با توسعه‌طلبی مسلم، جنگ و درگیری وی با تتش امری اجتناب‌ناپذیر بود. مسلم که توان مقابله با تتش را نداشت، به موصل رفت تا در آن جا نیرویی فراهم کند (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌308)

باتوجه به این احوال، هر کدام از آنان برای داشتن هم‌پیمانی تلاش می‌کردند. از آن ‌جا که مسلم شیعه بود و با دولت فاطمیان اشتراکاتی داشت، هدف مشترک آنان اخراج تتش از شام بود. از این‌ رو، در سال 475قمری میان مسلم با بدرالجمالی، وزیر فاطمیان پیمانی بسته شد، مبنی بر این‌که مسلم به محاصره دمشق بپردازد تا کمک فاطمیان به دمشق برسد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌132) از طرف ‌دیگر، بازماندگان بنی‌مرداس و امیر بنی‌منقذ از آن‌جا که از توسعه‌طلبی‌های مسلم به تنگ آمده بودند، با تتش هم‌پیمان شدند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌133) بدین‌ترتیب تتش از اختلافات میان امرای عرب و تضعیف عصبیت عربی (میان امیر بنی‌عقیل، امیر بنی‌منقذ و بازماندگان بنی‌مرداس) استقبال نمود.

تتش به دلگرمی حمایت امرای عرب متمایل به وی، نیروهایش را به انطاکیه فرستاد و توانست مناطق غربی حلب را فتح کند. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌308) از طرف دیگر امرای عرب، شهرهای حماه و معره را اشغال نمودند. با این اقدام متحدان، مسلم که در این زمان در موصل بود، به سرعت خود را به شمال شام رساند. با ورود او به شام، امرای عرب هر کدام به قلمرو خود بازگشتند تا در مقابل هجوم احتمالی مسلم از قلمرو خود دفاع کنند. از این‌ رو تتش، پس از جدایی امرای عرب از وی، در محرم 476قمری به دمشق بازگشت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌133) گفتنی است، کشمکش‌های پایدار میان مسلمانان، پیامدهایی در پی داشت که مهم‌ترین آن‌ها، آسیب‌پذیری منطقه شام در برابر صلیبیان بود.

مسلم در پی اتحاد با فاطمیان، برای تلافی حمله تتش به شمال شام، در اواخر محرم 476قمری به محاصره دمشق پرداخت؛ اما ناگهان محاصره را رها کرد و به حلب بازگشت. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌310؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج 4، ص‌572) دلایل این عقب‌نشینی عبارتند از:

1. ناهماهنگی نیروهای عرب مانند قبایل کلاب، نمیر، طی، عُلَیم و کلب و هم‌چنین کردهای جزیره با مسلم‌بن‌قریش؛

2. قدرتمندتر بودن نیروهای ترک؛

3. مقاومت تتش و حملات غافل‌گیرانه وی علیه مسلم‌بن‌قریش[31] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌133)؛

4. عدم وفای به عهد فاطمیان برای فرستادن نیروی کمکی به مسلم[32] (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌309-310)؛

5. شورش مردم حران علیه مسلم که می‌خواستند شهر را به جُبق امیر ترکمانی سنی‌مذهب تحویل دهند.[33] (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌133)

موقعیت مسلم پس از ترک محاصره دمشق و کمک نکردن فاطمیان، دچار تزلزل شد.[34] سلطان ملکشاه در سال 476قمری، درصدد بود تا مناطق غربی به ویژه جزیره، دیاربکر و شام را زیر سیطره مستقیم خود درآورد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌133) اخبار این تصمیم ملکشاه، به اتحاد دو قدرت رقیب یعنی بنی‌عُقَیل و بنی‌مروان انجامید. بدین‌ترتیب ملکشاه در سال 477قمری، امیر ارتق‌بن‌اکسب، رهبر گروهی از ترکمانان را به جنگ متحدان فرستاد که مسلم شکست خورد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌134-135)

اما شورش تکش برادر ملکشاه، در سال 477قمری،[35] مانع از اقدامات بیش‌تر سلطان در منطقه جزیره و شام شد. بدین‌جهت ملکشاه با وجود شکست خوردن مسلم، تصمیم گرفت پیش از رسیدگی به شورش تکش، با مسلم به توافق برسد؛ زیرا وی می‌توانست اوضاع جزیره و شام را آرام کند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌135- 136) از این‌ رو، مسلم موفق گردید دولت بنی‌عُقَیل را از سقوط نجات دهد و هم‌چنان نماینده سلطان سلجوقی در شمال شام باقی ماند. گفتنی است، مسلم در طول دوران حکومتش، هیچ‌گاه سیادت سلجوقیان را از نظر دور نداشت. هم‌چنین رقابت میان بنی‌عُقَیل و تتش به نفع مسلم به پایان رسید.

 

کشمکش قدرت میان بنی‌عُقَیل و سلجوقیان ‌روم

در این ‌برهه ‌زمانی، سلیمان‌بن‌قتلمش‌بن‌اسرائیل‌بن‌سلجوقی در آسیای ‌صغیر، موفق گردید قدرت و نفوذ خود را گسترش دهد. (حسینی، 1404ق، ص‌72). وی علاوه بر این‌که در سال 471قمری شهر نیقیه را فتح کرد، به سمت جنوب متمایل گشت و موفق شد در سال 477قمری بر شهر انطاکیه مسلط شود. (ابن‌عبری،1992م، ص‌118) سلیمان بعد از تصرف انطاکیه، نامه‌ای به ملکشاه نوشت و اظهار اطاعت کرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌136) بدین‌ترتیب هدف وی کسب رضایت سلطان سلجوقی بود تا مانع پیشروی‌اش به سمت شام نشود. در همین ‌اثنا، سلیمان موفق گردید تعدادی از شهرهای کیلیکیه[36] مثل طرطوس، ثوروس، اذنه، مصیصه و عین زربی را فتح کند. (ابن‌عبری، 1992م، ص‌118؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌136)

پس از تسلط سلیمان بر انطاکیه، درگیری با مسلم امری اجتناب‌ناپذیر بود. بدین‌ترتیب هر دو طرف مواضع خود را تقویت کردند. از این‌ رو سلیمان، نواحی حلب را فتح نمود. از طرف دیگر، مسلم، امیر ترکمان جُبُق و دیگر گروه‌های عربی را با خود همراه ساخت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌137) سلیمان با همراهی گروهی از بنی‌کلاب، به سرزمین سَرمِین[37] و بِزاعه[38] حمله‌ور شد. در این ‌اثنا، مسلم از وی خواست تا خراج فیلاریت، حاکم انطاکیه را پرداخت کند؛ چون حاکم انطاکیه تابع مسلم بود.[39] (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌315-316) عدم پرداخت خراج، بهانه‌ای برای جنگ میان مسلم و سلیمان گردید. بنابراین نیروهای دو طرف در نزدیکی انطاکیه در سال 477قمری با هم درگیر شدند. نتیجه این نبرد پیروزی سلیمان و شکست و قتل مسلم بود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌137) دلایل شکست مسلم را می‌توان چنین برشمرد:

1. آفتاب و اوضاع آب‌وهوایی سبب این شکست شد (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌317)؛

2. ترکمانان به رهبری جُبُق که هم‌پیمان مسلم بودند، به سلیمان پیوستند (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌137)؛

3. قبایل عربی از گرد مسلم پراکنده شدند. بدین‌ترتیب پس از مسلم، حکومت بنی‌عقیل در حلب رو به ضعف نهاد.

گفتنی است، هم‌بستگی موجود در میان ترکمانان، موجب شد که در این موقعیت آنان با سلیمان هم‌پیمان شوند. از طرف دیگر، قبایل عربی چون مدتی بود که هم‌بستگی آن چنانی نداشتند، مسلم را رها کردند.

اوضاع حلب پس از مرگ مسلم متشنج شد (غزی، بی‌تا، ج3، ص‌74) و در موصل ابراهیم (477-486ق) جانشین وی گردید؛ اما مردم حلب، امارت ابراهیم را نپذیرفتند. بدین‌ترتیب شریف حسن‌بن‌هبة‌الله معروف به ابن‌حتیتی حاکم حلب شد. (ابن‌عدیم،1945م، ج1، ص‌318)

پس‌ از آن، منازعاتی در منطقه شام میان سلیمان و ابن‌حتیتی و تتش رخ داد. (ابن‌عدیم،1945م، ج1، ص‌318؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌140) هر سه نفر بر مواضع قدرت خود اصرار می‌ورزیدند تا این‌که به دعوت ابن‌حتیتی، ملکشاه به حلب تاخت.[40] (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌319) بدین‌ترتیب ملکشاه در 23شعبان 479قمری، بدون جنگ حلب را تسلیم خود نمود. (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌195؛ ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌325) می‌توان چنین بیان کرد که پس از قتل مسلم به عنوان نماینده ملکشاه در شام، موازنه قدرت به هم خورد و ملکشاه، ضرورت دید تا هر چه سریع‌تر شخصاً وارد منطقه شام گردد و به اوضاع سروسامان بخشد.

ملکشاه اوضاع منطقه شمالی شام را آرام کرد و از پرداختن به اوضاع جنوبی این منطقه خودداری نمود. وی هم‌چنین مناطق جنوبی شام را به تتش، و حلب، حماه، مَنبِج و لاذقیه را به آق‌سنقر[41] سپرد. (نویری،1975م، ج26، ص‌324- 325؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌141) انطاکیه را نیز به امیر یاغی‌سیان و رها را به بوزان داد. (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌196)[42]

 

فرجام بنی‌عقیل

همان‌طور که بیان گردید، ابراهیم‌بن‌قریش‌بن‌بَدران، امیر بنی‌عُقَیل، در موصل قدرت را به دست گرفت. پس‌ از آن ‌که ملکشاه بر اوضاع شام مسلط گردید، در سال 482قمری وی را به بغداد فراخواند تا به حساب وی رسیدگی کند. ملکشاه دستور داد ابراهیم تحت‌الحفظ با خود به سمرقند برده شود. هم‌چنین امر کرد فخرالدوله‌بن‌جُهیر[43] موصل را تحت فرمان خود بگیرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌167) ملکشاه، در این فاصله قلمرو محدودی از بنی‌عقیل - شهر بَلَد- را به عمه خود، همسر مسلم‌بن‌قریش، به اقطاع داد. پس از مرگ ملکشاه (سال 486ق) میان بازماندگان مسلم در موصل درگیری ایجاد شد. از یک‌ طرف میان صفیه و پسرش علی و از طرف دیگر محمد پسر دیگر مسلم جنگ درگرفت که صفیه و علی پیروز شدند. پس از این جریان، ابراهیم راهی موصل شد و موصل را از صفیه و علی پس گرفت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌167)

زمانی‌که ابراهیم بر موصل مسلط گردید، توسعه‌طلبی تتش در منطقه جزیره آغاز شد و بر نصیبین غلبه یافت. تتش به ابراهیم پیام داد که خطبه را به نام وی بخواند و راه بغداد را بر وی هموار سازد. ابراهیم چنین نکرد و در سال 486قمری میان آن دو جنگی در مضیع
- حومه موصل- رخ داد. در این جنگ ابراهیم کشته شد. بدین‌ترتیب تتش حکومت آن‌جا را به علی‌بن‌مسلم عقیلی (486-489ق) واگذار نمود. (ابن‌خلدون، 1408ق، ج 3، ص‌385ـ386؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌167) سرانجام در سال 489قمری، کربوقا (کربغا)، سردار سلجوقی، به سوی موصل تاخت و علی‌بن‌مسلم که توان مقابله نداشت، به حله گریخت.[44]

بدین‌ترتیب کربوقا، موصل را به متصرفات دولت سلجوقی افزود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌180) در نتیجه، امارت بنی‌عقیل بر موصل و نواحی اطراف آن پایان یافت؛ اما گروهی از ایشان در عانِه، حَدیثه و قلعة جَعْبَر، به حکومت خویش ادامه دادند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌214)

 

نتیجه

حکومت بنی‌عقیل ابتدا با تابعیت و خراج‌گذاری آل‌بویه تأسیس گردید. آنان کوشیدند تا از اطاعت آل‌بویه خارج شوند. حکومت آل‌بویه هم بر آن بود تا با یاری حکومت‌های محلی دیگر منطقه، بنی‌عقیل را به تابعیت دوباره خود درآورد؛ اما با حملات غزان به منطقه جزیره، امیر بنی‌عقیل و امیر آل‌بویه متوجه این خطر شدند و پس از این، تجاوزات جدی به قلمرو یک‌دیگر نداشتند. جالب توجه ‌این ‌است که حکومت بنی‌عقیل با حمایت دیگر قدرت‌های منطقه، موفق شد حمله غزان را دفع نماید.

با ‌توجه به شیعی ‌بودن بنی‌عقیل، تمایل آنان به حکومت فاطمیان امری طبیعی به نظر می‌رسید. پیش از استقرار حکومت سلجوقیان، چندین‌بار بنی‌عقیل تحت تابعیت فاطمیان قرار گرفتند که هر بار با عکس‌العمل خلیفه عباسی مواجه می‌شدند. در نیمه قرن ‌پنجم هجری، از یک طرف تلاش‌های داعیان فاطمی برای به اطاعت درآوردن بنی‌عقیل افزوده شد و از طرف دیگر، طغرل سلجوقی سعی داشت این حکومت را به اطاعت از خود وادار نماید.

تمایل امیر بنی‌عقیل در جهت اطاعت از فاطمیان بود و هر بار با عکس‌العمل شدید طغرل مواجه می‌شد و دوباره به اطاعت سلجوقیان در می‌آمد، اما پس از استقرار کامل سلجوقیان و شکست بساسیری، امیر بنی‌عقیل اطاعت کامل از سلجوقیان را پذیرفت و این تابعیت باعث گردید تا قدرت این حکومت تا شام گسترش یابد و حلب را به تصرف درآورد. از یک‌ سو، تابعیت امیر بنی‌عقیل از سلطان بزرگ سلجوقی مطرح بود و از سوی ‌دیگر، امیر بنی‌عقیل مستقر در حلب با شاخه‌های دیگر سلجوقیان در منازعه بود. حکومت بنی‌عقیل در مواجهه با سلجوقیان شام پیروز بود؛ چون حمایت ملکشاه سلجوقی را در اختیار داشت و وی به عنوان نماینده ملکشاه در شام مطرح بود؛ اما امیر بنی‌عقیل در کشمکش با سلاجقه ‌روم شکست خورد. بدین‌ترتیب سیادت بنی‌عقیل در شمال شام به اتمام رسید.

در مجموع می‌توان گفت: سیاست و استراتژی کلی بنی‌عقیل در برابر قدرت‌های موجود در آن دوره زمانی، حفظ موجودیت سیاسی‌شان بوده است؛ اما اگر متغیر تشیع را در این سیاست و استراتژی بررسی نماییم، متوجه می‌شویم که با توجه به تمایل باطنی بنی‌عقیل به خلافت شیعی‌مذهب فاطمی، آنان در مقتضیات سیاسی و نظامی، مجبور شدند در کل برخلاف میل باطنی‌شان رفتار سیاسی داشته باشند. آنان هر زمان که فرصت لازم را به دست می‌آوردند، تمایلشان در رفتار سیاسی این حکومت نمود داشته است.



[1]. این خاندان به آل‌مُسَیب نیز مشهور بودند.

[2]. شاخه ‏ بنی‌عباده و بنی‌منتفق نیز در منطقه واقع بین کوفه، واسط و بصره سکنی گزیدند.

[3]. بنی‌خفاجه در مسیر رودخانه‏‌های بصره اقامت نمودند و به شغل راهنمایی قوافلی که از میان صحرای عراق عبور می‌‏کردند، روزگار می‏‌گذراندند.

[4]. تکریت نیز در سده پنجم هجری در دست بنی‌معن، از بنی‌عُقَیل بود. (ابوالفداء، 1349، ج1، ص‌139؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌603)

[5]. سیف‌الدوله‌ حمدانی در سال 336 قمری برای فتح حلب، سپاهی از بنی‌عُقَیل فراهم کرد تا بر اخشیدیان بتازد. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌116) هم‌چنین ابوتغلب ‌حمدانی در سال 369 قمری، در جنگ با فاطمیان، از نیروی نظامی بنی‌عُقَیل بهره برد و بر رمله که در اختیار فاطمیان بود، حمله‌ور شد. (ابن‌قلانسی، 1908م، ص‌71-72؛ ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌98-99) امیر بنی‌مروان، شاه‌باز در سال 377 قمری در جنگ با ابانصر خواشاذه که از سوی شرف‌الدوله دیلمی حاکم موصل گردیده بود، از نیروی نظامی بنی‌عُقَیل استفاده نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌133-134؛ زکی‌بیگ، 1381، ج2، ص‌50-51)

[6]. طبق گزارش‌ها، بنی‌عُقیل در سال 198قمری در کیسوم در شمال حلب و شهر حران، در سال 335 قمری در شهر حمص، صور و در نزدیکی دمشق سکونت داشتند. درضمن این قبیله در سال 399 قمری در رمله و رحبه حضور پررنگ سیاسی داشتند. (ابن‌عدیم، 1945م، ج2، ص‌61)

[7]. پس از مرگ علی، حسن به قدرت رسید.

[8]. پس‌ از آن‌که بر موصل تسلط یافت، به جنگ علی‌بن‌مَزید اسدی تاخت، چون که در این مدت انبار را از قلمرو بنی‌عُقَیل جدا کرد و موفق شد وی را از آن‌جا اخراج نماید.

[9]. دقوقا: شهری بین اربیل و بغداد است (حموی، 1339ق، ج2، ص‌459)

[10]. شایان ذکراست، تفاوت میان بنی‌عقیل و بنی‌مزید با بنی‌خفاجه، در این بود که دو قبیله نخست بر بخش‌های حاصل‌خیزی از عراق تسلط داشتند، در حالی که بنی‌خفاجه همان زندگی کوچ‌نشینی و گله‌داری را ادامه دادند. (ناجی الیاسری، 1390، ص‌38)

[11]. در سال 393قمری ابوعلی‌بن‌استاد‌هرمز (عمیدالجیوش) و ابوجعفرحجاج، در جنگی که میان آن دو در عراق رخ داد، از نیروهای بنی‌عُقَیل و بنی‌خفاجه مدد گرفتند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌216) این موضوع، نشان می‌دهد، که این دو قبیله، از توان نظامی بالایی در منطقه برخوردار بودند.

[12]. بنی‌خفاجه پی‌درپی در سال‌های متمادی به کوفه حمله‌ور می‌شدند. (ابن‌جبیر، 1958م، ص‌187)

[13]. نام جلال‌الدوله را از خطبه انداخته، به نام ابوکالیجار خطبه خواندند.

[14]. نجدالدوله‌بن‌قراد و رافع‌بن‌حسین از بزرگان بنی‌عُقَیل.

[15]. آن‌چه ابن‌اثیر از علت این درگیری نقل می‌کند، پناه گرفتن اثیر عنبر از فرماندهان سپاه آل‌بویه بود که به نزد قِرواش پناهنده شد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج7، ص‌326)

[16]. شهری بر دجله بالای تکریت. (حموی، 1339ق، ج3، ص‌268)

[17]. قِرواش سرهای کشتگان غز را با کشتی به بغداد فرستاد. شعرای عرب چون ابن‌شِبل، او را به سبب این پیروزی مدح کرده‌اند.

[18]. از سالاران بزرگ بغداد که لقب «حاجب‌الحجاب» داشت.

[19]. جلال‌الدوله وزیر خود ابوقاسم‌بن‌ماکولای را که قصد زندانی‌کردن داشت، به قِرواش سپرد. قِرواش وزیر را در زندان هیت زندانی نمود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌18)

[20]. قِرواش در فاصله زمانی سال‌های 437ـ440قمری، در منطقه جزیره از قدرت فراوانی برخوردار بود و موفق شد موازنه قوایی در منطقه تحت سیطره خود برقرار کند. از طرفی در سال 437قمری، وی چنان قدرتی داشت، که حکم‌ران اربل را -که میان اعضای آن خاندان اختلاف افتاده بود - منصوب کند. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌42) سلاربن‌موسی در سال 437قمری با برادرش عیسی‌بن‌موسی- حکم‌ران اِربل- دچار اختلاف شد و نزد قِرواش پناهنده گردید. پس از مدتی، عیسی به دست برادرزاده‌هایش کشته شد و قرواش همراه سلار به اربل رفت و آن‌جا را به دست سلار سپرد و خود به موصل بازگشت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌42) از طرف دیگر، میان کُردان حمیدی و هذبانیه وساطت کرد؛ زیرا میان آنان درگیری ایجاد شده بود. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌49)

[21]. وی در پی زخمی که در جنگ با غزان برداشته بود، فوت کرد. او پیش از مرگ، قصد جنگ با ملک‌رحیم آخرین امیر آل‌بویه داشت.

[22]. هم‌چون بنی‌مرداس و بنی‌جراح در شام.

[23]. در اصطلاح علوم سیاسی، امروزه به عنوان حکومت‌های «Buffer» مطرح هستند.

[24]. قریش ‌عقیلی پس از این اقدام بر انبار مسلط گردید.

[25]. در کتاب دوله بنی‌عقیل فی الموصل نوشته معاضیدی درباره عباسیان نیز به طور مختصر بیان گردیده است.

[26]. طغرل به دلیل آن که سپاهیانش در بغداد به ستم‌گری دست می‌زدند، موجب ناراحتی خلیفه شد. خلیفه از ستم‌گری سپاهیان طغرل شکایت کرد و او فرمان‌برداری نمود و سپاهیانش را از بغداد خارج ساخت و به سوی موصل روانه شد. لذا نصیبین و نواحی اطراف موصل، در اختیار طغرل سلجوقی قرار گرفت. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌77-78)

[27]. بنی‌مرداس (414-472ق) در حلب حکومت داشته است.

[28]. محلی در شمال شام، در حدود چهل کیلومتری شرق حلب. (حموی، 1339ق، ج1، ص‌603 و 811)

[29]. علاوه ‌بر آن، شهر بالِس به پسر مسلم داده شد.

[30]. مسلم در سرزمین‌های تپه أغدی و خانه لاها و کفرنبل اجازه حضور ترکان را نداد.

[31]. ابن‌اثیر در نوشته‌هایش، یکی از این حملات را توصیف می‌کند: «در بعضی از روزها، لشکر دمشق با مسلم‌بن‌قریش مبارزه می‌کردند و حملاتی صادقانه علیه لشکر او انجام می‌دادند و عرب‌ها ضعیف شدند و شکست خوردند و شرف‌الدوله جایگاه خود را تثبیت کرد و قدرت را به دست گرفت». (ابن‌اثیر،1387ق، ج8، ص‌133)

[32]. در واقع بدرالجمالی، قدرت لازم را برای کمک به او نداشت. علاوه ‌بر این، او مشغول پرداختن به امور آشفته و ناآرام داخلی بود. ابن‌عدیم می‌نویسد که او از تمایل نیروهای عربی به سمت مسلم‌بن‌قریش می‌ترسید و از دادن کمک‌های مطلوب و مفید به او خودداری کرد. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌309-310)

[33]. مسلم‌بن‌قریش که موفقیتی در محاصره دمشق به دست نیاورد، برای سرکوبی شورش حران راهی شد. وی در مسیر خود به حران، در حمص با خلف‌بن‌ملاعب سازش کرد و رفنیه، سلیمه و حمص را به وی داد. هم‌چنین با شبیب‌بن‌محمود مرداسی صلح کرد و حماه را در اختیار او قرار داد. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌310-311) سپس در سال 476قمری به حران رسید. پس از چند زد و خورد با ترکان، موفق گردید، شورش را سرکوب نماید. (ابن‌عدیم، 1945م، ج1، ص‌311)

[34]. در همین ‌برهه ‌زمانی، ترکان سلجوقی، موج تازه‌ای از مهاجرت‌های خود را به سوی غرب آسیا به ویژه شام شروع کرده بودند. گروه ترکان به رهبری جُبُق و اُرتق‌بن‌أکسب وارد شام شدند.

[35]. برای اطلاعات بیش‌تر درباره حملات ملکشاه به شرق قلمرو اسلامی به ویژه ماوراءالنهر و جنگ با قراخانیان، به کتاب قراخانیان (بنیان‌گذاران نخستین سلسله ترک مسلمان در فرارود) از سیدابوالقاسم فروزانی مراجعه نمایید.

[36]. جنوب شبه‌جزیره آناتولی است

[37]. شهری مشهور از توابع حلب و به نام سَرمِین‌بن‌یفز‌بن‌سام‌بن‌نوح بدین خوانده شده است. این شهر بین قنّسرین و معرة‌النعمان است و از هر یک شش فرسنگ فاصله دارد. (ناصرخسرو، 1370، ص‌247؛ حموی، 1339ق، ج3، ص‌215)

[38]. محلی در شمال شام، در حدود چهل کیلومتری شرق حلب. (حموی، 1339ق، ج1، ص‌603 و 811)

[39]. هدف مسلم، تنها بهانه‌ای برای آغاز جنگ و اخراج سلیمان‌ از منطقه بود و سلیمان‌ به او جواب داد که شعارش اطاعت از سلطان است، به دلیل اقامه خطبه برای او در کشورش و ضرب سکه به اسم او؛ اما پولی که فیلاریت به او پرداخت می‌کند جزیه یارانش است؛ ولی خود او مؤمن است و جزیه به او تعلق نمی‌گیرد. (ابن‌اثیر، 1387ق، ج8، ص‌136)

[40]. سخن از منازعات میان سلیمان‌، تتش و ابن‌حتیتی در این مقال نمی‌گنجد.

[41]. قسیم‌الدوله آق‌سنقر، جد نورالدین زنگی.

[42]. از جمله نتایج حمله ملکشاه به شام، همان‌طور که در زمان آلب‌ارسلان اتفاق افتاد، خطبه‌خوانی در مکه به نام سلجوقیان بود؛ اما پس از مرگ آلب‌ارسلان، مستنصر موفق شد امیر مکه را متقاعد کند تا خطبه را به نام فاطمیان بخواند. بنابراین با موفقیت دوباره سلجوقیان در زمان ملکشاه در شام، امیر مکه بار دیگر تغییر موضع داد و نام خلیفه فاطمی را از خطبه انداخت و خطبه را به نام خلیفه عباسی و ملکشاه خواند. (ابن‌خلدون، 1408ق، ج4، ص‌32)

[43]. فخرالدوله ‌ابونصر محمدبن‌محمدبن‌جهیر(398-483ق) وزارت حکومت‌های بنی‌عقیل، بنی‌مرداس و خلفای عباسی را بر عهده داشت. وی به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و پس از آن سلطان سلجوقی، حکومت دیاربکر و موصل را به وی سپرد.

[44]. کربوقا برادر دیگر علی، محمد‌بن‌مسلم عقیلی را به قتل رساند.

  1. ابن‌اثیر، الکامل‌فی‌التاریخ، بیروت: دارالکتاب‌العربی، 1387ق / 1967م.
  2. ابن‌تغری بردی، النجوم‌الزاهره فی ‌ملوک مصر و القاهره، قاهره: وزاره‌الثقافه و الارشاد‌القومی، 1383ق/ 1963م.
  3. ابن‌جبیر، ابوالحسین‌محمد، الرحله، بیروت: دارصادر، 1958م.
  4. ابن‌حزم ‌اندلسی، جمهره ‌انساب‌ العرب، تحقیق عبدالسلام ‌محمد هارون، قاهره: دارالمعارف، 1962م.
  5. ابن‌خلکان، ابوالعباس ‌شمس‌الدین‌احمد، وفیات‌الاعیان و انباء‌ابناءالزمان، تحقیق: محمدمحیی‌الدین ‌عبدالحمید، قاهره: بی‌جا، 1948م.
  6. ابن‌عبری، ابوالفرج، تاریخ‌الزمان، ترجمه اسحاق ‌ارمله، بیروت: دارالمشرق، 1992م.
  7. ابن‌عدیم، کمال‌الدین ‌ابوالقاسم ‌عمربن‌احمد، زبدة‌الحلب ‌فی‌کتاب ‌حلب، تحقیق سامی دهّان، دمشق: معهدالفرنسی، 1945م.
  8. ابن قلانسی، ابویعلی ‌حمزه، ذیل ‌تاریخ ‌دمشق، تحقیق آمدروز. بیروت: المکتبه ‌الکاتولیکیه، 1908م.
  9. ابن‌خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن‌خلدون المسمی دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، بیروت: چاپ خلیل شحاده و سهیل زکار، 1408ق/1988م.
  10. ابوالفداء، اسماعیل‌بن‌علی، تقویم‌البلدان، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
  11. ـــــــــــــــــــــــ ، المختصر فی اخبار ‌البشر: تاریخ ‌ابوالفداء، بیروت: 1375ق/ 1956م.
  12. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، مصر: دارالکتب المصریه، 1345ق/ 1927م.
  13. باسورث، کمبریج (از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان)، ج 5، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، 1380.
  14. حسینی، صدرالدین، اخبار‌الدوله‌السلجوقیه، تصحیح محمد اقبال، بیروت: بی‌جا، 1404ق.
  15. حموی، یاقوت، معجم‌البلدان، بیروت: داراحیاء الثرات‌العربی، 1339ق.
  16. ـــــــــــــــــــــــ ، معجم‌الادباء، قاهره: بی‌نا، 1907م.
  17. الروذراوری، ابوالشجاع ‌محمدبن‌حسین، ذیل کتاب تجارب‌الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم ‌امامی. تهران: دارسروش للطباعه و النشر، 1379.
  18. زکی‌بیگ، محمدامین، زبده ‌تاریخ کرد و کردستان، ترجمه یدالله روشن‌اردلان، تهران: توس، 1381.
  19. سبط ابن‌جوزی، ابوالمظفر، مرآة‌الزمان فی تاریخ‌الاعیان، حیدرآباد دکن: 1351ق.
  20. غزی، کامل‌بن‌حسین، نهر‌الذهب فی تاریخ‌الحلب، حلب: المطبعه المارونیه، بی‌تا.
  21. فروزانی، سیدابوالقاسم، قراخانیان، بنیان‌گذاران نخستین سلسله ترک مسلمان در فرارود (آسیای‌میانه)، تهران: سمت، 1389.
  22. قلقشندی، ابوالعباس ‌احمدبن‌علی، مآثرالأنافه فی معالم‌الخلافه، تحقیق عبدالستاراحمد فرّاج. کویت:‌ بی‌جا،‌ 1964م.
  23. قلقشندی، احمدبن‌علی، نهایه‌الارب فی معرفه انساب‌العرب، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا.
  24. مقریزی، احمد‌بن‌علی، اتعاظ‌الحنفاء بأخبارالائمه‌الفاطمیین الخلفاء، قاهره: لجنه التالیف و النشر و دارالکتب المصریه، 1378ق/ 1967م.
  25. معاضیدی، خاشع، دوله بنی‌عقیل فی الموصل، بغداد: مطبعه شفیق، 1968م.
  26. مؤید شیرازی، المؤید فی الدین هبة الله، سیره موید فی الدین داعی‌الدعاه، تحقیق محمدکامل‌حسین. قاهره: بی‌نا، 1949م.
  27. ناصرخسرو قبادیانی، سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش محمد دبیر‌سیاقی. تهران: زوار، 1370.
  28. ناجی الیاسری، عبدالجبار، مَزیدیان (پژوهشی درباره اوضاع سیاسی و فرهنگی امیرنشین مزیدی اسدی در حله)، ترجمه عبدالحسین بینش، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1390.
  29. نویری، نهایة‌الارب فی فنون‌الادب، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: المکتبه العربیه، 1395ق/ 1975م.