نویسنده
استادیار دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
[1]. رفیعالدین شیرازی دربارة پیشگوییهای جنیدی دربارة سلطنت حسن مینویسد: «حسن پیش از به سلطنت رسیدن، با شیخ محمّد سراج جنیدی ملاقات میکرد و بیشتر وقت خود را با او میگذراند. در برخی ملاقاتها، مادر حسن نیز به همراه وی بود. در این ملاقاتها، شیخ محمّد سراج جنیدی مکرّر سلطنت حسن را پیشگویی کرده بود. روزی حسن عمامة شیخ را روی سر خود گذاشت. شیخ اظهار داشت: حسن از ما تاج میطلبد. وی همچنین مینویسد: شیخ روزی در خواب بود و آفتاب بر او میتابید. حسن با چادر خود، بر شیخ سایه افکند. وقتی شیخ از خواب بیدار شد و این ماجرا را مشاهده کرد، گفت: حسن از ما چتر شاهی میطلبد. همچنین روزی مادر حسن به نزد شیخ جنیدی رفت و پریشانی احوال حسن را برای وی بازگو کرد. شیخ در این ملاقات اظهار داشت: وقت غزا و نبرد فرارسیده است. حسن دربارة تجهیزات لشکر اظهار نگرانی کرد. شیخ جنیدی، حسن را به طلا و زر راهنمایی کرد. وی توانست در زمینی که بر آن زراعت میکرد، طلا یابد و به دستور شیخ آن را صرف هزینة لشکر کند.» (ر.ک. شیرازی، نسخة خطی، ش142/362، برگ 7 ب)
[2]. برهانالدین تا سال 724ق/ 1324م در دهلی بود و در فاصلة سالهای 725ـ727ق/ 1324ـ1327م به دکن مهاجرت کرد. فوت وی در سال 734ق/ 1333م روی داد. حضور وی در دولتآباد منجر به گسترش طریقة «چشتیه» در دکن شد، بهگونهای که یکی از شاگردان وی نزدیک به هزار تن از مسلمانان دکن را وارد این فرقه نمود. (ر.ک. Mahdi Hasan, 1938, pp.161-163) ملکاپوری مینویسد: پس از ورود برهانالدین غریب به دکن، بسیاری از صوفیان به دکن روی آوردند. (ر.ک. ملکاپوری، 1913، ص460)
[3]. سلطان محمّد تمام خزانة حکومتی را در آغاز سلطنت خویش، به ملکه سپرد. این امر منجر به متهم شدن سلطان به خفّت عقل گردید. (ر.ک. فرشته، 1301ق، ج1، ص285) شاید بتوان اظهار داشت سپردن تمام خزانة حکومتی به ملکه هنگام سفر او به مکّه و مدینه، به منظور پرداخت مبالغی به خلیفة عبّاسی و کسب مشروعیت سلطنت از سوی وی انجام شده باشد.
[4]. پیش از ملوک بهمنی، سلطنت سلطان محمّد بن تغلق نیز تحت نفوذ صوفیان قرار داشت. هنگامی که وی دستور مهاجرت اجباری اهالی دهلی را به دکن صادر کرد، در صدد برآمد تا با آل چنگیز مبارزه و جهاد کند. وی برای این امر، بزرگان فرقة «چشتیه» مانند مولانا فخرالدین، مولانا شمسالدین یحیی و شیخ نصیرالدین محمود را دعوت نمود تا در این باره موافقت آنان را جلب نماید. (ر.ک. میرخورد، 1398، ص281-282).
[5]. شیخ رکنالدین بن شیخ سراجالدین ابوالمظفّر جنیدی (670ـ781ق) اولین صوفی برجسته و صاحب نفوذ در دورة پنج سلطان نخست بهمنی است. وی از صوفیان منسوب به فرقة «جنیدیه» است و نسبش به ابوالقاسم جنید بغدادی میرسد. پدر وی از بغداد به پیشاور مهاجرت کرد و شیخ سراج در این شهر به دنیا آمد. وی نیز در دورة محمّد بن تغلق از دهلی به دولتآباد مهاجرت کرد. (برای آگاهی بیشتر دربارة شرح حال وی، نک: ملکاپوری، 1913، ص391-393 / بشیرالدین احمد، 1915، ج3، ص524-532.) شیخ سراج جنیدی در سال 790ق درگذشت. (ر.ک. شیرازی، نسخة خطی، ش142/362، ب1 ب)
[6]. فرشته مینویسد: فیروزشاه درصدد برآمد تا بیش از چهار زن داشته باشد. وی بدین منظور، علما را برای مشورت حاضر کرد. در این جلسه، به وی توصیه شد که راهی وجود ندارد، جز اینکه یکی از زنان را طلاق داده و همسر دیگری به عقد خویش درآورد. این امر خوشایند سلطان واقع نشد تا اینکه میرفضلالله اینجو پیشنهاد متعه را، که از نظر تسنّن ممنوع بود، مطرح کرد. (ر.ک. فرشته، 1301ق، ص305 و 307) خافیخان مینویسد: پیشنهاد متعه موافق با مذهب شیعه و مالکی بود. (ر.ک. خافیخان، 1925، ج3، ص51)
[7]. طباطبا شاه نعمتالله ولی را جزو سادات به شمار آورده است. (ر.ک. طباطبا، 1355ق، ص54.) شروانی مینویسد: مقبرة احمد اول بزرگترین و زیباترین مقبره در بیدر است. تزیینات و کتیبههای روی آن به روشنی گواه بر تشیّع اوست. این کتیبهها ضمن صلوات بر پیامبر، حاوی نام حضرت فاطمه و دوازده امام شیعه است. شجرهنامههایی نیز از شاه نعمتالله ولی بر دیوارها و سقف این مقبره وجود دارد که نام دوازده امام شیعه به عنوان اجداد معنوی شیخ در آن ثبت شده است. (ر.ک. (Sherwani,1953, pp. 371-372 عبدالرزاق سلسله نسب شاه نعمتالله ولی را چنین ذکر کرده است: نعمتالله بن عبدالله بن محمّد بن عبدالله بن کمالالدین بن یحیی بن هاشم بن موسی بن جعفر بن صالح بن محمّد بن جعفر بن حسن بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن ابیعبدالله بن محمّدالباقر بن علی زینالعابدین بن حسین السّبط بن علی الوصی و فاطمة بنت النبی ـ صلوات الله علیها. (ر.ک. کرمانی، 1353ش، ص22.)
واعظی نیز شجرة شاه نعمتالله ولی را چنین ذکر کرده است: خلیلالله، امیرزا برهانالدین، امیرزا محبّالله، امیرزا حبّالله، امیرزا ناصرالدین و امیرزا شمسالدین نورالله. (ر.ک. واعظی، 1353ش، ص319.) واعظی همچنین احمدشاه ولی بهمنی را جزو خلفای شاه نعمتالله ولی ذکر کرده است. (ر.ک. واعظی، 1353ش، ص308)
[8]. دربارة مشهور بودن شاه نعمتالله ولی کرمانی چنین ذکر شده است: «سلاطین آفاق و اکابر هر دیار تحفهای لایق و نذورات موافق به خدمت خدّامش میفرستادند. وقتی از اوقات دوستان با اخلاص، که در بلاد هندوستان بودند، تحفها و نذورات به خدمت آن حضرت میفرستادند». (ر.ک. مستوفی یزدی، 1353ش، ص189)
[9]. تاریخ فرشته نام افرادی را که برای دعوت از شاه نعمتالله ولی به کرمان رفتند، شیخ حبیبالله جنیدی (از پیروان شاه نعمتالله ولی) و میرشمسالدین قمی و عدهای از اهل دل ذکر کرده است. (ر.ک. فرشته، 1301ق، ج1، ص328)
[10]. فرشته مینویسد: در اوایل سلطنت احمدشاه ولی، دکن دچار قحطی شد و نهرها و چاههای بیشتر مناطق دکن خشک گردید. چارپایان و جانوران صحرایی از بیآبی مردند. سلطان احمدشاه از انبارهای غلّة شاهی، برای مردم جیرة غذایی تعیین کرد. یکسال بدین منوال گذشت، اما اثری از باران نبود. سلطان مضطرب شد و علما و مشایخ را برای نماز استسقا جمع نمود، اما اثری از باران پدید نیامد و مردم سلطنت وی را شوم پنداشتند. سلطان از این امر متأثر شد و به تنهایی به صحرا رفت و چند رکعت نماز به جای آورد. سپس سر بر زمین نهاد و شروع به گریستن نمود. در همین زمان، ابرهای بارانزا پدید آمد و شروع به باریدن کرد. مردم از خوشحالی فریاد زدند که: ای سلطان احمدشاه ولی بهمنی، ولایت تو معلوم شد. حالا به شهر مراجعت کن تا خلق آسوده شوند. فرشته مینویسد: پس از آن احمدشاه معروف به «سلطان احمدشاه ولی بهمنی» گردید. (ر.ک. فرشته، 1301ق، ج1، ص322/ جکجیون داس، نسخه خطی، شHdd,6253,27، ب62 الف)
[11]. آقابزرگ طهرانی در تألیف خویش، الذریعه، مکرّر وی را از مؤلفان شیعی ذکر کرده است. (ر.ک. طهرانی، بیتا، ج11، ص320 ؛ ج17، ص180؛ ج22، ص 278-279)
[12]. وی در یکی از نامههایش در وصف پیامبر اکرم و خاندانش چنین میسراید:
محمّد کاصل هستی شد وجودش |
جهانگردی زشاد روان وجودش |
محمّد کافرینش هسـت خاکش |
هزاران آفرین بر جان پـاکش |
و بر آل و اصحاب او، که ثمرة شجرة وجود و نجوم آسمان هدایت وجودند، واصل باد. » (ر.ک. گاوان، 1948، نامة ش23، ص114)
[13]. نیمدهی نام اولین حصار را «پیسر» ذکر کرده است. وی مینویسد: «مقدّم حصار آنها را به راهی کشاند که از یک طرف، خلیج دریا بود و از سوی دیگر، کوهی بلند قرار داشت.» (ر.ک. نیمدهی، نسخة خطی، ش271، ج2، ب453 الف و ب)
[14]. فرشته مینویسد: برخی امرای مغول، که از این واقعه جان سالم به در برده بودند، در صدد برآمدند تا سلطان را از حیلهای که سرکه به کار برده بود و موجب قتل خلف حسن بصری و آفاقیها شده بود، مطّلع سازند. دکنیها از این امر اطلاع یافتند و بلافاصله به سلطان نامه نوشتند که خلف حسن بصری با کمک سادات چاکنه در صدد شورش و فتنهانگیزی علیه سلطان بودند و ما هر چه او را نصیحت کردیم فایده نبخشید و به دشنام سلطان زبان گشود. مشیرالملک دکنی نامه را به سلطان رساند. سلطان در مستی بود و دستور به قتل آنان داد. (ر.ک. طباطبا، 1355ق، ص81-84 / فرشته، 1301ق، ج1، ص334-336)
[15]. طباطبا، نظامالدین احمد، فرشته و نیمدهی، تعداد کشتهشدگان سادات را 1200 تن و غیرسیّد را 1000 تن ذکر کردهاند. (ر.ک. طباطبا، 1355ق، ص83-84/ مقیم هروی، 1911، ج3، ص28-29/ فرشته، 1301ق، ج1، ص335-336/ نیمدهی، نسخة خطی، ش271، ج2، ب453 الف و ب/ یحییخان، نسخة خطی، شE the 409-1147، ب42 الف و ب)
[16]. محمود شاه بهمنی چنین سروده است:
در بحر غم فتادم و امواج بیعدد تا چند دست و پا زنم؟ یا علی مدد.
(ر.ک. فرشته، 1301ق، ج1، ص374.)
[17]. سلطانقلی قطبشاه از ترکان بهارلو و قوم «علی شکر» بود. وی در ایران به دنیا آمد و سپس به دکن و دربار بهمنیان رفت. در توطئة قتلی که علیه سلطان محمود بهمنی شکل گرفته بود، وی یکی از نجات دهندگان او بود. به همین دلیل، نزد سلطان تقرّب یافت و به لقب «قطبالملکی» ملقّب گردید و حکومت تلنگ به وی واگذار گردید. وی اگرچه پس از فوت سلطان محمود بهمنی اعلام استقلال کرد، اما همچنان به آخرین سلاطین بهمنی وفادار ماند. (ر.ک. خافیخان، 1925، ج2، ص281، 290-291/ زبیری، 1310ق، ص33) قطبشاهیان با سلاطین صفوی نیز رابطه داشتند. نخستین اشاره به روابط آنان در تاریخ عالم آرای عبّاسی در وقایع سال 948ق ذکر شده است که تعدادی از ایلچیان دکن به همراه هدایایی به حضور شاه طهماسب صفوی رسیدند. (ر.ک. اسکندربیگ منشی، 1314، ج1، ص89.)
[18]. وی توسط یکی از فضلای سلطانیة عراق به نام «شاه طاهر» به تشیّع روی آورد. (ر.ک. مقیم هروی، 1911، ج3، ص68)