نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری تاریخ ایران دورة اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد
2 دانشیار گروه تاریخ- دانشگاه فردوسی مشهد
چکیده
کلیدواژهها
شهادت امام حسین و یارانش در کربلا به دست امویان، از جملة وقایع مهم تاریخ اسلام، بود که تا امروز تأثیر زیادی بر ادبیات همه ملتهای مسلمان و حتی غیرمسلمان داشته است. در این زمینه، آثار بسیاری به صورت نظم و نثر نگاشته شده است. درباره واقعة عاشورا، از همان آغاز، به عنوان یک واقعة اعتقادی و دینی، در گسترة تاریخ، تفسیر و تحلیلهای گوناگونی شده و هرکس به فراخور اندیشه، باورها و آگاهیهایی که از این حادثه داشته، آن را به گونهای روایت و تفسیر کرده است. تودههای مردم، از سنی و شیعه، حتی مسیحیان و هندوها بر حسب علاقة خود، در برابر این رویداد، عکسالعمل نشان داده و آن را البته بر اساس ارزشها و ایدهالهایی که در آن هست، مطابق میل خود روایت کردهاند. حتی شاعر مقتل هورامی هم در ابیاتی، به این نکته تأکید دارد که کربلا تمامشدنی نیست و تا قیامت زنده میماند. او هم روایت خودش را از عاشورا دارد.
در این میان، به تبدیل تاریخ به روایت در مقاتل توجه گردید، به ویژه از دورة صفویان به بعد، در قالب نظم و نثر جنبة عمومیتری یافت. اتفاقی که بر اساس اصولی ویژه در صحنة تاریخنگاری و داستاننویسی رخ نمود. این کار در بخشهای خاصی از تاریخ بیشتر روی میدهد. یکی از بیشترین مقاطع تاریخی که حالت روایی و قصهای پیدا میکند، تاریخ دینی اعم از رویدادها و رجال آن است. دلیل آن هم وجود شخصیتهای جذاب، رویدادهای مهم و دلبستگی عمیق مردم به آنهاست. محور این داستانها به لحاظ بنیاد، بر علاقه به خاندان پیامبر است. مردم به این گونه روایتهای داستانی، همواره علاقه داشتهاند و بخشی از فرهنگ عامه شده و جدا از مسیر تاریخ، شکل داستانی آن استمرار داشته و تغییرات کیفی و کمی یافته است.
مقالة پیش رو هم بر پایة مقتل امام حسین نگاشته شده که با روایت داستانی و به زبان هورامی (گورانی) سروده شده است. زبان هورامی از سدههای نخستین هجری تا به امروز، ادبیات غنی و گستردهای دارد که میتوان به نمونههای ذیل اشاره کرد:
1. سرودة ورمزگان (مربوط به سدة نخست هجری)؛
2. دورة بهلول (سدة دوم و سوم هجری)؛
3. دورة شاه خوشین (سدة پنجم هجری)؛
4. دیوان گوره/ نامة سرانجام (سدة هفتم و هشتم هجری)؛
5. دیوان برزنجه (سدة هفتم و هشتم هجری)؛
6. هفت لشکر (احتمالاً مربوط به دورة صفویه)؛
7. بیژن و منیژه (احتمالاً سدة دوازدهم هجری). (اکبری مفاخر، 1390، ص107-108)
زبان هورامی، از گروه شمال غربی زبانهای ایرانی جدید به شمار میآید (جویس، 1383، ج2، ص555ـ562) که احتمالاً در دوران هخامنشیان شکل گرفته است. (لوکوک، 1382، ص36) البته نظریههای دیگری هم دربارة این زبان وجود دارد. برخی از زبانشناسان چون ارانسکی، این زبان را زیرشاخة زبان کردی و از شاخة شمال غربی میدانند که برخی ویژگیهایش، گویای پیوند با لهجههای مرکزی ایران مانند لهجة سمنانی و لهجههای فارس مانند سیوندی و نیز لهجههای کرانة دریای خزر است. (ارانسکی، 1385، ص311) به گفته برخی دیگر از شرقشناسان و متخصصان زبانهای ایرانی چون مینورسکی، مکنزی، لُرخ، پاول و گیپرت، هورامی یک زبان جداگانه است و گاهی آن را در دستة زبانهای شرقی یا مرکزی جای میدهند. (چمنآرا، 1390، ص127-128) در همین زمینه ا.ب. سُن میگوید:
زبان اینان [هورامیها] که آن را سرانجام فراگرفتم و پس از آن، نسخههای خطی گوناگونی خواندم، بیشک زبان کردی نیست. (soane, 1926, p.179)
نسخة منظومة روضةالاحباب در مقتل امام حسین، از نمونههای دیگر ادبیات غنی هورامی است که تاریخ نگارش و سرایندة آن مشخص نیست، ولی شاید در سدههای دوازده و سیزده هجری سروده شده باشد. این نسخه در یکصد برگ نوشته شده و 3873 بیت است و با شمارة ثبت 86943 و شمارة قفسة 13721 و فیلم 37-248، در کتابخانة مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود. نسخه با خط نستعلیق نگارش یافته و به دلیل کهنگی و افتادگی و رطوبت، گاه ابیات و حتی عنوانهایی از آن به طور کامل از بین رفتهاند. اهمیت این نسخه از چند جهت است:
1. تنها نسخهای است که به زبان هورامی در مقتل امام حسین سروده شده است.
2. این نسخه با روایت داستانی و به نظم سروده شده و محتوای آن و قرائتهای مختلفی که از خلال آن میتوان یافت، خود نشان از اقتضائات ابعاد گوناگون واقعة عاشورا و معلول زمینهها و عوامل مختلفی از قبیل اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جامعهای بوده که مقتل در آن سروده شده است.
3. مردم هورامان، بیشتر شافعی هستند و این احتمال وجود دارد که سراینده سنی بوده که البته چندان دور از ذهن نیست؛ زیرا امام شافعی در یکی از اشعارش، علاقه و محبتش به اهلبیت را چنین بیان میکند:
من از دست مردمی که حب فرزندان فاطمه را کفر میدانند، به خدا پناه میبرم! چون کسانی که از علی یا فرزندان او یاد میکنند، سخنانی میگویند تا پرده و پوشش یاد آنان باشد. رحمت پروردگار بر خاندان رسول و لعنت خدا بر آن جاهلان باد! (امام شافعی، 1414ق، ص152)
همچنین امامزادههای عبیدالله و اسماعیل محدث، برادران امام رضا هم در هورامان، زیارتگاه مردم این سرزمین هستند؛ البته سرایندة مقتل هورامی هم در آخر نسخه، در ابیاتی مینویسد که این کتاب را برای تعزیهخوانی اهل اسلام به هورامی سروده که این خود گویای تأثیر واقعة عظیم عاشورا در ادبیات هورامی و در میان مردم هورامان است.
بر اساس روایت و برداشت حماسی از عاشورا، امام حسین، رهبر و خلیفة خدا در روی زمین، و دارای علم و قدرت ویژه بوده که خدا به امام میدهد و ایشان و یارانش، در روز عاشورا، هر چند از نظر کمیت و عده در برابر سپاه چند هزار نفری عمر سعد، اندک بودند، چون ایمان و باور الهی بسیار محکم و روحیه و انگیزة نبرد بسیار خوبی داشتند، با شجاعت به میدان نبرد پا گذاشته، جنگیدند تا جایی که توان جنگی هر کدام از آنان، برابر با چندین تن از سپاه یزید بود. به تعبیر دیگر، نقشآفرینان تاریخ عاشورا و در رأس آنان، امام حسین، انسانهای فوقالعاده و استثنایی بودهاند و حادثهای را که آفریدهاند، حادثهای بینظیر در تاریخ بوده است. آنان قدرت و توانمندی جسمی و روحی ویژهای داشتهاند و هر یک در هنگام مبارزه، از خود شجاعتها و دلیریهای فوقالعاده نشان دادهاند. (رنجبر، 1389، ص207) توأم شدن این نگاه با باورهای اسطورهای و قهرمانگرا، گاه این حقیقت را با داستانهای غیرواقعی همراه میکند. در واقع مضامین معتبر و واقعی، در این قرائت، با دریافتهای غلوآمیز و اسطورهگرایانه درمیآمیزد.
عاشورا، حماسه است؛ از آنرو که امام حسین یکتنه و بیسلاح، رویاروی حکومتی سفّاک ایستاد. (اسفندیاری، 1384، ص13) از ویژگیهای این قرائت، به بازتاب توانایی جسمی، شجاعت و دلاوری امام و یارانش میتوان اشاره کرد. در شجاعت امام و یارانش شکی وجود ندارد؛ چنان که عمربنسعد دستور داد با سپاهیان امام تن به تن نبرد نشود، تا کمتر کشته شوند (شیخمفید، بیتا، ج2، ص107)؛ همچنین از سپاهش خواست تا از پشت خیمهها حملهور شوند. (مطهری، 1365، ج3، ص166) گاه بازتاب این قرائت در مقاتل، چنان است که تفسیری ناهمگون و برداشت نادرستی به دست میدهد؛ چنان که آمده، علی اکبر چنان ضربهای به سر مصراعبنغالب زد که دو نیم شد و به صورت دو تکه از اسب افتاد. (کاشفی، 1341، ص339) یا این که سه هزار نفر به هاشم حمله بردند، اما وی آن حمله را دفع و به هر طرف حمله میکرد و از کشته پشته مینهاد. (جعفریان، وثوقی، 1393، ص223) امام حسین هم از لبِ جوی فرات تا خیمهگاهش، چهارصد نفر را کشت. (همان، ص348) نکتة قابل اهمیت این که مقتل هورامی با همین نگاه حماسی آغاز میشود:
«داماد رسول شیر خداوند/ بند بربر کر در جه خیبر کند، شای دُلدل سوار نه برُ نه شط/ مرحب ملعون به تیغ کرد دو لِت»؛ «امام علی داماد رسول خدا و شیر خداوند است؛ کسی که بند را پاره کرد و در را از قلعة خیبر کَند. شاه دُلدلسوار در خشکی و در دریا که مرحب ملعون را با تیغ دو پاره کرد». (مقتل هورامی، ابیات، 1-2)
یا هنگامی که حضرت عباس، امام حسین را ناراحت دید، گفت:
حق بدو توفیق نبو به خلاف |
|
به تیغ شکاوم تمام قلة قاف |
(همان، ابیات 210-212)
«خدا یاریمان میکند و چیزی خلاف آن نیست؛ با تیغ تمامی قلة قاف را میشکافم. از ضربة شمشیر من، اژدها مات و مبهوت میشود و ارث پدرم برایم مانند هدیهای است. هر وقت مانند حیدر ناله کنم، همه شیرها [از ترس] میمیرند». اما بیش از همه، نبرد یاران امام در میدان و به ویژه در روز عاشوراست که به تمامی، نشان از دیدگاه حماسی و اسطورهای شاعر هورامی میدهد. وی دربارة نبرد حُر با لشکر یزید میگوید:
تمامی سپاه حمله بردشان |
|
حُر هم خروشا وینة سرکشان |
(همان، ابیات 785-788)
«تمامی سپاه بر وی حمله بردند و حُر هم مانند سرکشان خروشید. اطراف حُر را مانند نگین انگشتر گرفتند و حُر هم برای جنگ خشم و کینه خروشید. حُر با تیغ تیز در دست وارد سپاه شمر شد و مانند رستم بسیاری از آنها را نابود کرد. به هر طرف مانند شیر حمله میبرد و سپاه شامیان را تارومار کرد».
در مقتلی منسوب به ابومخنف، این تعداد 180 نفر ذکر شدهاند. (مقتلالحسین، بیتا، ص78) پس از حر، وقتی ابوبکربنعلی وارد میدان نبرد میشود، «به هر جاه چون شیر حمله مبردش/ سپای بیسردار تارومار کردش، چند هزار نفر کردن سرنگون/ هون جه روی میدان جاری چون جیحون». (مقتل هورامی، ابیات 834-837) یعنی: «به هر سوی، مانند شیر حمله میبرد و سپاه بیسردار را پراکنده کرد. چند هزار نفر را سرنگون کردند و خون در میدان جنگ مانند رود جیحون جاری بود».
نبرد هر قدر که جلو میرود و اوج میگیرد، تصویرهای حماسی هم به همان اندازه مبالغهآمیزتر میشوند. این تصویرها به ویژه در نبرد علی اکبر بیشتر نمود مییابد؛ آن گاه که شمشیر دشمنان در فرقش جای گرفته، اما وی همچنان میجنگید و چند هزار نفر را سرنگون کرد، مانند برگهای خزان آنها را بر زمین میانداخت، طوری که زمین را خون فراگرفت: «تیپ تیپ کافران جه هم جیا کرد/ چند هزار نفر اَو رو غزا کرد، وینة گلاریز لار وست نه زمین/ جه هون گوران زمین بی نمین». (ابیات، 1039-1040) این گونه صحنهسازیهای حماسی و اسطورهای، در بعضی دیگر از مقاتل آمده است (نک: کاشفی، 1381، ص375-379 و 432؛ کاشانی، بیتا، ص205) که البته گاه بعضی از صحنهها، با مقتل هورامی نیز همخوانی دارند؛ مانند ضربت حضرت قاسم که به ازرق زد و او را از وسط دو نیم کرد. (مقتل هورامی، بیت 1155؛ کاشفی، 1341، ص205)
اغراق در تعداد کشتههای دو طرف و تعداد لشکریان از دیگر ویژگیهای این قرائت، است که ویژگی مشترک همه مقتلها به شمار میآید. (کاشفی، 1341، ص347-348؛ کاشانی، بیتا، ص252) مقتل هورامی هم از این ویژگی مستثنا نیست. در این مقتل اول بار در گفتوگوی یزید با سپاهیانش در مورد شجاعت امام و نترسیدن او از سپاهِ صد هزار نفری یزید، در کربلا میشنویم. «اَو نمه ترسو جه شمرِ زوردار/ بیپروا به جنگ سپای صد هزار». (مقتل هورامی، بیت 142) از سویی، پس از این که خبرهایی مبنی بر اخبار کوفه به امام رسید، وی یارانش را فراخواند، آنها را در ماندن و رفتن مخیر کرد (همان، ابیات 511-512) که در این میان آمده است، از میان ده هزار نفر، تنها 72 نفر با امام حسین باقی ماندند: «هفتاد و دو تن جه اَو ده هزار/ مندن جه خدمت ایمام اطهار». (همان، بیت 516) در همین زمان، ابنسعد با صد هزار نفر وارد کربلا شد: «نو جا ابنسعد شومِ بدکردار/ سوار بی آما چنی صد هزار». (همان، بیت 615)
تعداد لشکرِ یزید، گاه به چهارصد هزار نفر هم میرسد: «دسته دسته تیپ سپای ستمکار/ آمان داخل بین تا چهارصد هزار». (مقتل هورامی، بیت 713) البته برخی گزارشها، از سپاه یک میلیون و ششصد هزار نفری یزید خبر دادهاند. (شیروانی دربندی، 1415ق، ج3، ص43) در مقتل هورامی هم از سپاه چهارصد هزار نفری مأمور منع آب فرات نام برده شده که پنجاه هزار نفرشان در مقابل حضرت عباس قرار گرفتند. (مقتل هورامی، ابیات 895-897) دیگر مقتلها، این تعداد را سه هزار (جعفریان، وثوقی، 1393، ص236) و یا چهار هزار سپاهی ذکر کردهاند که دو هزار نفر از آنها سر راه حضرت عباس قرار گرفتند (رضی قزوینی، 1405ق، ص207؛ تنکابنی 1423ق، ص439؛ نواب تهرانی، 1374، ص158؛ کاشفی، 1381، ص416)؛ در حالی که منابع کهن، تنها از پانصد نفر مأمور برای مراقبت از فرات یاد کردهاند. (دینوری، 1368، ص301 و 106؛ خواندمیر، 1348، ج2، ص49)
اما نکتة قابل تأمل در مقتل هورامی، بر خلاف مقتلهای دیگر، این است که از تعداد زیادِ سپاهیان امام حسین، یاد میشود هنگامی که در مقابل سپاهیان یزید لشکرآرایی کردند:
دسته دستة بین اولاد حیدر |
|
عباس سالار بی به سرعسکر |
(مقتل هورامی، ابیات 719-724)
«فرزندان امام علی دستهدسته شدند و عباس سالار فرمانده شد. امام پانصد نفر از یارانش را به عباس سپرد و برای جنگ آماده شد. تیپ پانصد نفری با فرماندهی قاسمِ نیرومند که همگی مردان روز نبرد بودند؛ تیپ پانصد نفری با فرماندهی اکبرِ شهید که همه مردان پاکیزه و سعید بودند؛ تیپی برای یاری شاه شهیدان که همگی مردان نبرد و میدان جنگ بودند؛ تیپ هزار نفری دور حرم که از دلیران نترس و بیغم بودند».
زمانی هم که ابوبکر با لشکر پانصد نفری وارد نبرد با سپاهِ یزید شد، همه سپاهیانش شهید شدند و او تنها ماند: «چی طرف پانصد نفر بی شهید/ و تنها مندن بوبکر رشید». (همان، بیت 838) و از سویی، پنجهزار نفر هم همراه امام حسین و پس از شهادت عباس در جنگ با سپاه کوفه و شام شهید شدند: «چنی شاه حسین یاران گِشت تمام/ رو نیان پری سپای کوفه و شام، پنج هزار نفر تمام بین شهید/ به دست کفار خبیث و پلید». (همان، ابیات 925-926) حتی در جایی دیگر آمده است که پس از شهادت حضرت عباس، چون امام حسین با سیهزار نفر به میدان رفت، همه آنها به دست سپاهِ بدذات یزید شهید شدند: «سی هزار نفر کسی نشی و بر/ گرد شهید بین نه دست بدگهر». (همان، بیت 1187) به نظر میرسد، این تفسیرِ عوامانه از شجاعت امام و یارانش، باعث برانگیختن حسِ خوانندگان و شنوندگان و علاقه بیشتر آنها به امام و یارانش میشد.
دیگر ویژگی اینگونه قرائت، ارائة تصویری مبالغهآمیز و نادرست از توانمندی و جنگاوری سپاه یزید، با هدف نیرومندتر و شجاعتر جلوه دادن امام حسین و یارانش است. (رنجبر، 1389، ص213) برای نمونه، مردی که با هزار نفر او را برابر میدانستند، بر حضرت قاسم حمله کرد. قاسم او را مهلت نداده، به ضربهای او را از اسبش بر زمین انداخت. پس دیگر کسی جرأت نکرد با او مبارزه کند. (طریحی، 1424ه.ق، ص366)
توصیف ادیبانه و مسجع همراه ادبیات حماسی و تشجیعکننده از حوادث قیام عاشورا و استفاده مقتلنویسان از نام اسبها، ادوات و لباسهای جنگی سپاهیان حماسی به سبک شاهنامه از دیگر شاخصههای این قرائت است؛ مانند زره داوودی، خفتان زرآکنده، نیزة خطی و سپر مکی. (کاشفی، 1381، ص364) این ویژگی در مقتل هورامی هم در همه جا دیده میشود. از نمونههای توصیف ادیبانه، به ابیات زیر میتوان اشاره کرد:
داشان به همدا دو سپاه و لشکر/ ایمام و سنان کافر دا و بر، نه تیغ نه خنجر نه نیزه نه زرک/ تن لخت عریان بی بالا و بی برگ». (مقتل هورامی، ابیات 336-338) یعنی: «دو سپاه و لشکر به هم حملهور شدند و امام با نیزه، کافران را از میدان خارج کرد. سپاهیان امام بدون داشتن تیغ، خنجر، نیزه و زره و با تن لخت و بدون داشتن لباس میجنگیدند». در مقتل هورامی، ادوات و لباسهای جنگی نیز همانند داستانهای شاهنامه به کار برده میشوند:
تیغم جه فولاد هندی تیزترن |
|
سپام نه انجم سما فیشترن |
(همان، ابیات 73، 74، 78)
«سپاه من از ستارههای آسمان بیشتر است و تیغم از فولاد هندی تیزتر. هر وقت برای جنگ آماده شوم، نهنگ در دریا از ترس میلرزد. عباسِ علمدارِ تیپ سپاه، اکبر جلودار و قاسم از غلامان خواهند شد».
با توجه به جایگاه ویژه القاب و عناوین مربوط به شاهان، مانند شاه، سلطان، شاهزاده، و شهسوار، میتوان گفت یکی دیگر از مشخصههای این قرائت، بهکارگیری این واژگان و تعابیر دربارة امام حسین و خاندانش است؛ البته بهکارگیری این واژگان در زمان نگارش مقاتل، نشاندهندة جایگاه ویژه این واژگان در جامعة ایران بوده است. (رنجبر، 1389، ص215-216)
استفاده از واژهها و اصطلاحاتی چون «شاه شاهان» (مقتل هورامی، بیت 1195) «شاه لولاک» (همان، ابیات 778-1773 و 2061) «شاه کربلا» (همان، ابیات 773، 1562، 2894 و 3259؛ کاشفی، 1381، ص441) «شاه محتشم» (همان، ص442) «سلطان اکرم» (همان، بیت 407) «سلطان دین» (همان، بیت 503)، «شاهنشاه جهان» (نراقی، 1362، ص431)، «سلطان» برای امام حسین (همان، ص430)، و «شاهزاده» برای علی اکبر (نراقی، 1362، ص431؛ کاشفی، 1381، ص420-423؛ مقتل هورامی، بیت 1912)، قاسم (کاشانی، بیتا، ص171) و عمربنعلی (مقتل هورامی، بیت 2028)، ناشی از آن است که این تعابیر و القاب در دورههای زمانی نگارش این مقتلها، جایگاه و منزلت بالایی داشتهاند؛ البته در مقتل هورامی، برای کسانی دیگر مانند پیامبر از «شاه معراجسوار» و «شاه مدینه» و امام علی از «شاه نجف» و «شاه ابوالحسن» استفاده شده است. (همان، ابیات 2092، 2002، 1138 و 1999) پرکاربرد بودن این اصطلاحات، شاید این گمانهزنی را هم تقویت کند که در منطق و ذهن ایرانی این سدهها، شاه و شاهزادة واقعی، در واقع اینان هستند و شاهان باید خودشان را با این الگوها همساز نمایند.
از زمینهها و عوامل مهم شکلگیری این قرائت، استعداد و تحمل این واقعه برای چنین برداشتی است. چنین ظرفیت و استعدادی، سبب شده که برخی، در قالب برداشت حماسی و اسطورهای، اموری را به آن نسبت دهند و بر آن تحمیل کنند که در آن نیست. از سویی، از آنجا که حس کمال و قهرمانیطلبی، یکی از اموری است که در سرشت انسان نهفته، واقعة عاشورا نیز به سبب ویژگیهای منحصر به فردش، از این مسأله مصون نبوده است. (رنجبر، 1389، ص218-219)
از دیگر ویژگیهای این قرائت که در مقتل هورامی بیشتر خود را نمایان کرده، توصیف کاروان حسینی در هنگام خروج از مدینه است؛ توصیفی که به نظر میرسد بسیار شبیه توصیف دربارهای هخامنشی و به ویژه ساسانی در کتابهای ایران باستان است:
بارخانان بار کرد جه شار شی و بر |
|
کژاوان رازان به لعل و گوهر |
(مقتل هورامی، ابیات 471-473، 475)
«وسایل را بار کردند و کجاوهها را با لعل و گوهر آراسته، از شهر خارج شدند. غلامان خاص حبشی و رومی و چند کنیز خارجی و بومی. پارچههای دیبا و اطلس و دیگر وسایل هر چه بود، بار صد شتر کردند. جوانان تازه به دوران رسیده تمام طلاپوش بودند و مانند خسرو شاه میجوشیدند و خشمگین بودند».
یکی از مهمترین و مشهورترین ابعاد واقعة عاشورا، بعد تراژیک و سوگوارانة این حادثه است. اگر یک روی سکة عاشورا حماسه باشد، روی دیگرش تراژدی است. کدام تراژدی از این غمبارتر که یکایک یاران و خویشان امام حسین از برادر جوانش تا طفل شیرخوارش، در جلو دیدگانش، کشته شدند. (اسفندیاری، 1384، ص16) در اهمیت و توجه به این بعد از واقعه، همین بس که بازخوانی این حادثه بدون توجه به این بُعد، روایت تاریخ عاشورا را روایتی بیروح، جامد و فاقد هرگونه عنصر محرکِ عواطف و احساسات و گریه میسازد. این بُعد به ویژه پس از قرن دهم، به عمدهترین و شایعترین قرائت حاکم بر محافل عزاداری در ایران تبدیل شد.
قرائت حزنانگیز از تاریخ عاشورا، بر این اساس است که وقایع تاریخ عاشورا از آغاز تا فرجام آن، به ویژه حوادث روز عاشورا، با صبغة حزنانگیز، به گونهای روایت شود که عواطف و احساسات خواننده و شنونده را تحریک کرده، اشک او را جاری سازد. بنابراین در این نوع قرائت، بُعد غمبارِ حادثه به طور عمده، وجهة همت و تأکید مقتلنویس و مقتلخوان و به طور کلی راوی و گزاشگر تاریخ عاشوراست. براساس این قرائت، قهرمانان این حادثه، به ویژه رهبرِ نهضت و خاندانش، انسانهای مظلوم و پاکباختهای بودهاند که به شیوهای ناجوانمردانه، بیشترین و بدترین ستمها را دیدهاند و باید به حال ایشان گریست و در مصائب آنان سوگواری و عزاداری کرد و بر دشمنانشان لعنت فرستاد. به تعبیر دیگر، در این نوع قرائت، به چرایی قیام و اهداف و انگیزههای رهبر نهضت چندان توجه نمیشود.
پیشینة این قرائت، به نظر میرسد با آغاز واقعة عاشورا توأم باشد؛ به این معنا که کدام واقعه حزنانگیزتر از عاشوراست که تک تک یاران و مردان خاندان امام حسین از طفل شیرخوار فرزند و برادران و برادرزادگان او پیش چشمش کشته شوند؟ افزون بر آن، بدنش لگدکوب اسبان گردیده (اصفهانی، بیتا، ص120)، سر او و یارانش از تن جدا گردد (شیخ مفید، بیتا، ج2، 116؛ خواندمیر، 1348، ج2، ص56) و بر نیزه و شهر به شهر گردانده شود. سپس چوب بر لب و دندان آن سر بریده زده (دینوری، 1368، ص305، طبری، 1375، ج7، ص2980)، خیمههای خاندانش را آتش زنند و آنها را اسیر کنند. به گفتة ابوریحان بیرونی: «با امام حسین و یارانش چنان رفتاری شد که مانند آن، در هیچ جامعهای، با مردم شرور هم نشد؛ مانند کشتن با تشنگی و شمشیر و سوزاندن و بریدن سرها و اسب دواندن بر جسدها...». (بیرونی، 1380، ص420) در این میان، مقتلنویسان برای برانگیختن احساسات و عواطف خواننده و شنونده، افراطهای زیادی را در آثارشان آوردهاند. افراط در گزارشها و حکایات نامعتبر تاریخی، در حالی بیان میشوند که در متون متأخر تا پیش از سدة دهم هجری وجود ندارند.
این ویژگی از قرائتِ سوگوارانه در مقتل هورامی، شاید بیش از هر مقتل دیگر نمود یافته است. این ماجرا از حرکت کاروان امام از مکه به سوی کوفه شروع میشود تا وقایع عاشورا و حوادث پس از آن. این توصیفها مانند مقتلهای دیگر، تنها به افراد خاصی محدود نیست، بلکه شاعر هورامی، سعی میکند در همه جای مقتل به آن بپردازد. از آن جمله، هنگام مرگ ابوبکر برادر امام حسین، «سرش و سر نی شمرِ بدکردار/ زبانش به ذکر پادشای جبار» (مقتل هورامی، بیت 856) یعنی: «سرش را شمر بدکردار بر نیزه کرد، در حالی که زبانش همچنان به ذکر پادشاه جبار میپرداخت». همچنین وقتی حضرت عباس بالای سرِ جسد برادرش ابوبکر حاضر میشود «تا یاوان به نزد لاشة برادر/ دیش لاشش نه خاک کفتن و بیسر، جه میدان کَفتن لاشة بیسر/ طبق طبق نور برمشو نه سر» (همان، ابیات 859-860) یعنی: «تا این که به نزدیکی جسد برادر رسیده، دیدند که جسد بدون سرش روی خاک افتاده است. جسد بدون سرش در میدان افتاده و طبق طبق نور از سرش ساطع میشد».
درباره جدا کردن سر از تن حضرت قاسم، آنگاه که وی پس از قتل و کشتار عظیم از سپاه یزید به نزد امام و جضرت زینب رفت و دوباره به میدان بازگشت و سپاه دشمن چهار طرف او را گرفته، وی را به شهادت رساندند (همان، ابیات 1157-1168)، شاعر میگوید:
«شمر بدکردار راکة حق نناس/ قاسم سر بری به مودای الماس، هورگرتش اَو سر کرد به نیزوه/ بردش و سپاه و ستیزوه» (همان، ابیات 1169-1170) یعنی: «شمر بدکردار که راه حق را نمیشناخت، قاسم را با الماس تیز سر برید. سر را برداشت و بر نیزه کرد و با ستیز آن را به سوی سپاه برد». در این میان، همچنین به داستان خونخواهی امام حسین توسط اشخاصی با نامهای ضریر و خواهرش، طغیان و مصیب، تبعید اسیران به شهر مغلوب شاه و ایمان آوردن تبک شاه حاکم آن شهر، همکاری محمد حنفیه و عمربنعلی در خونخواهی امام حسین با دیگران میتوان اشاره کرد که از جمله مجعولاتی هستند که در مقتل هورامی آمده تا بُعد مصیبتبار عاشورا را پررنگتر جلوه دهد.
همچنین تصویری هم که از «ذوالجناح» اسبِ امام حسین در نسخه وجود دارد، حماسی و تراژیک است؛ به ویژه آنجا که اسب، متوجه میشود که امام در کربلا شهید خواهد شد:
پیا بی جه اسبِ شاه پاک دین |
|
ذوالجناح پی پی مریزا اسرین |
(همان، ابیات 576، 577، 579)
«شاه پاکدین از اسب پیاده شد و ذوالجناح پیدرپی اشک میریخت. اسب امام هم شیهه میکشید و سم به زمین میکوبید و صدای شیههاش سر به آسمان برافراشت. ذوالجناح برای چه شیحة رعدآسا میکشد و این گونه عالم را کلافه کرده است؟
از دیگر شاخصههای این قرائت، گزارش وداعهای بسیار امام حسین با خاندانش، با هدف برانگیختن عواطف و احساسات خواننده و شنونده و در نتیجه، اشک ریختن آنهاست. اصلِ وداع امام با یاران و برخی از خاندانش، در منابع متقدم گزارش شده اما مقتلهای متأخر بسیار به آن پرداخته و گزارشهای متعددی از آن نقل میکنند. (مجلسی، 1362، ص373؛ زنگنه، بیتا، ص131؛ کاشفی، 1341، ص272)
در مقتل هورامی هم شاعر بسیار بر این شاخصه تأکید دارد و مرتب وداع امام با یارانش را تکرار میکند. اما شاید برجستهترین آنها در این مقتل، وداع امام با مردم مکه، با بردارش عمربنعلی برای رساندن وصیتنامهاش به محمد حنفیه و سپس با یارانش در کربلا باشد. آنگاه که امام در مکه حاضر بودند، پیش از حرکت به سوی کوفه در مراسم حج خطاب به مردم فرمودند:
مزانوم ای حج حج الوداعاً |
|
جه سروش غیب ایدم سماعاً |
(مقتل هورامی، ابیات 229-232، 234)
«میدانم که این حج، حجةالوداع است و از پیامآور غیب این را شنیدهام. از طریق پیامآورِ غیب برایم معلوم شده که این حج، حجالوداع من مانند جدم است. این سخنان را فرزندان اطهار شنیدند و بزرگ و کوچک به گریه و زاری افتادند. بانک بلندی از اهل یاسین برخاست و ملائک از عرش برای آل پیامبر به گریه افتادند».
یا آنجا که امام حسین پس از شهادت همه یارانش تصمیم گرفت خود به جنگ دشمن برود، به حضرت زینب فرمود:
«لب خشک تشنه زبانم لالن/ پری قطرة آو اوقاتم تالن، باور ذوالجناح پریم بکر زین/ بشوم به میدان گبران بیدین» (همان، ابیات 1193-1194) یعنی «لبهایم خشک و زبانم لال گشته و برای قطرهای آب اوقاتم تلخ شده است. ذوالجناح را بیاور و برایم زین کن تا به میدان و مقابله با گبران بیدین بروم».
به گفته شاعر، پس از آن که زینب، اسب را آماده کرد و امام حسین لباس جنگ به تن نمود، آتش در قلب یارانش افتاد:
نالة وا حسین کَفت نه خیمهگاه |
|
زلزله و زاری نه ارض و سماه |
(همان، 1197-1199، 1201-1203)
«نالة واحسین در خیمه افتاد و زلزله و زاری زمین و آسمان را فراگرفت. زینب گفت: ای عزیز، ای سایة سرم که طالع و اخترِ سپاهت شکست خورده است! چشمانم به خاطر فرزندان و تنها سواران روزِ میدان، تاریک شدند. سکینة کوچک گریه میکرد و فاطمه به خاطر تو ذلیل و غمگین شد. کلثوم برای تو صورتش را بر خاک میزد و زینب قلبش را به خاطر تو سوراخ کرد. زینالعابدین به خاطر تو ذلیل و غمگین شد و کودکان به خاطر تو همگی اسیر شدند».
در این لحظه، سکینه بر بالین برادرش امام سجاد رفت، لحاف را از روی صورتش برداشت و گفت: «واتش برادر گیانم فدات بو/ بیدار بر بابوم و میدان مشو». (همان، بیت 1215) «گفت: ای برادر، جانم فدایت! بیدار شو که پدرم میخواهد به میدان برود». سجاد هم با عجله شمشیر را به دست گرفت و رفت لجام اسب پدر را گرفت (همان، ابیات 1219-1220) و گفت: «وات بابا قربان قد و بالات بام/ و سر کرو خاک توز پالات بام، کمرت پی جنگ دشمن بستنی/ البت جه ایمه درون خستنی» (همان، ابیات 1220-1221) یعنی «گفت: ای پدر، فدای قد و قامتت شوم! گردوخاک کفشهایت را بر سرم بریزم! برای جنگ دشمن آماده گردیدهای؛ شاید از ما خسته شدهای؟»
پرداختن به مسأله تشنگی امام و یارانش در کربلا و به ویژه روز عاشورا، یکی دیگر از ویژگیهای این قرائت است. هر چند در منابع کهن و حتی تا قرن هفتم، سخن از مأموریت دادن امام حسین به حضرت عباس به منظور آوردن آب وجود ندارد و تنها تشنگی و تلاش برای آب مطرح است (مطهری، 1365 ج3، ص167)؛ برخی از مقتلنویسان از درخواستِ حضرت عباس و امام حسین برای گرفتن آب برای کودکان و زنان سخن میگویند. (اصفهانی، بیتا، ص119)
تشنگی و غالب شدن آن، بر امام و یارانش در مقتل هورامی هم بازتاب یافته و در این باره چنین آمده است:
به امر و فرمان شومِ بدکردار |
|
ازرقِ شامی گرتش راگذار |
(همان، ابیات 874، 875، 884، 885، 893، 901-904)
یعنی «با دستور یزیدِ شوم و بدکردار، ازرق شامی راه را بست؛ راهِ آب فرات را بر روی سپاه امام بست. از روز قیامت هیچ دلتنگ نشدند. عباس عرض کرد: یا امام، ای به فدایت! سخن من این است، فدایت شوم! در این گرمای تابستان با شرارة سوزناک، ازرق ملعون راه آب را بسته است. دیدگان تمام اهلبیت پر از اشک بود، و برای قطرة آب دلهایشان بیقراری میکند. فرزندِ رشیدِ ابوتراب، دو دستش را پُر از آب کرد تا آن را بنوشد. تشنگی حسین، همراه سکینه و نور چشمش به یادش آمد. آن مشت آب را به زمین ریخت و چشمانش پر از اشک شد. گفت: من عهد بستم آب ننوشم تا وقتی که اهل بیت را سیراب نکنم».
از دیگر ویژگیهای این قرائت آن است که منابع کهن (اصفهانی، بیتا، ص114) و متأخر، در مواردی حزن و گریههای بسیار و در مواردی ذلیلانه را به امام و یارانش نسبت میدهند. (رنجبر، 1389، ص180) به ویژه خبرهایی دربارة گریة امام حسین در روز عاشورا، از جمله هنگام میدان رفتن حضرت علی اکبر یا شهادت حضرت عباس. (کاشفی، 1341، ص336، 339) این ویژگی در مقتل هورامی، بیشتر از همه در مورد حضرت زینب نقل شده است. پس از آن که تنی چند از یاران امام در راه کوفه بازگشتند، امام حسین به برادرش عباس فرمود: «ای بردار تدبیر تو چیست؟» (مقتل هورامی، ابیات 534-536)، عباس پاسخ داد: «اختیار من با توست؛ تدبیر من این است سرم را در راه تو بدهم؛ اگر این سر و گردن از تن جدا و چشمانم در هر دو دنیا نابینا شوند، باز هم با تو میمانم». (همان، ابیات 538، 540) زینب با شنیدن این سخنان، به گریه و زاری پرداخت و گفت: «ای بزرگوار، فدایت شوم! آن روز به تو نگفتم که کوفیان بیوفایند، و پدرت را هم شهید کردند و حتی از ریش سفیدش شرم نکردند. (همان، ابیات 541-544) یا آنجا که زینب از گفتههای امام حسین فهمید روز فراق فرا رسیده، ناله و زاری میکرد و میگفت:
غریب و غمناک جه زید آوارم |
|
غیر جه غصه و غم هیچ نین چارم |
(همان، ابیات 588-590 و 595)
«غریب و غمناک و از زندگی آواره شدهام و غیر از غصه و غم، هیچ چارهای ندارم. در این زمینِ سختِ کربلا، گرفتار شدهام و از قبرِ پاک مصطفی دور گردیدهام. برادر و برادرزادهام را مانند ابراهیم در قربانگاه، به اینجا آوردهام. زینب نازدار گریه و زاری میکرد، [به حدی] که جانوران وحشی، پرندگان و مارها (خزندگان) از جانشان بیزار شدند».
البته نمیتوان منکر استقبال مردم از قصهها در این نوع قرائت شد؛ اما قطعاً علاقه و اشتیاق مردم به اهلبیت و رواج مجالس عزاداری در این دوران، زمینه را برای ترویج و سیطرة چنین قرائتی فراهم کرد. داستانی کردن واقعة عاشورا، باعث اعتراض بسیاری شد، به ویژه آن که بسیاری از این داستانها در منابع کهن نیامدهاند. از سویی، یکی از ابعاد روحی هر انسانی، صرفنظر از دین و مسلک، بعد عاطفی و احساسی اوست که سبب میشود در برابر وقایع دلخراش واکنش نشان دهد. این نوع قرائت به سبب خنثی بودن و عدم چالش با هر دیدگاه و اندیشة همسو با ستم و نابرابری، در میان تودة مردم و حتی پیروان ادیان، فرق و مذاهب دیگر، به ویژه مسیحیان، با اقبال خاصی روبهرو بوده؛ البته در صورتی که در متن گزارش عاشورایی، تنها این قرائت غلبه داشته باشد؛ زیرا میدانیم اکثر این متون، در کنار داشتن قرائت غالب، خالی از قرائتهای دیگر حتی قرائتهای حماسی نیستند که در مقتل هورامی هم این گونه است.
براساس این قرائت، قیام عاشورا، معلول و زاییدة «عشق» است. قهرمانان عاشورا، عاشقان پاکباختهای بودند که به پیمان الست وفا کردند و عاشقانه به سوی حق شتافتند. به تعبیر دیگر، تنها عشق در این دیدگاه، اصالت دارد. از این رو، از دیدگاهِ عرفا و صوفیان، پاسخ پرسشهایی از قبیل: «با آنکه حسین میدانست در کربلا کشته خواهد شد، چرا رفت و چرا با دشمن سازش نکرد؟» در یک کلمه، یعنی «عشق» خلاصه میشود که عقل در برابر آن مات شده، از پاسخگویی عاجز میماند. از سوی دیگر، باید توجه داشت امتحان و ابتلا، یکی از سنتهای محتوم الهی است که هر انسانی در طول زندگی خود با آن مواجه میشود. بر این اساس، عرفا و صوفیان در اندیشه و باور خود، مصائب و ابتلائات انبیا و اولیای الهی، به ویژه امام حسین را در دنیا، با سنت ابتلا و امتحان الهی، توجیه و تفسیر کردهاند. (رنجبر، 1389، ص231-232) هر چند پیشینة این قرائت پیش از قرن دهم، تا اندازهای در آثار مقتلنویسان، شاعران و عارفان هم آمده، اوج این قرائت در روضةالشهدا اثر کاشفی است که خود مرام صوفیانه داشت، و تحلیلی که از نهضت عاشورا کرده، بر بنیاد درد و رنج کشیدن اولیای خداست. پس از این، کسان دیگری چون میرزا نورالله عُمان سامانی (1258-1322ق) در مثنویات عرفانی خود، با قرائت رازمدارانه از واقعة عاشورا، به تبیین اسرار و رموز عرفانی آن پرداختند. وی کربلا را مرکز ثقل عشق ربانی و امام حسین را کاملترین انسان عاشق میداند. (سامانی، بیتا، ص49) ملااحمد نراقی (م 1244ق) نیز در بخش پایانی مثنوی طاقدیس، با نگاهی عارفانه و عاشقانه، به جریان حرکت امام حسین از مدینه به سوی عراق و وقایع روز عاشورا پرداخته است. (نک: نراقی، 1362، ص419-430)
از ویژگیهای این قرائت، آن است که همه مصائب و شداید واقعة عاشورا از دید امام و یارانش، زیبا جلوه داده شده و به ماهیت جانکاه و بلایای واقعة عاشورا توجهی نشده است؛ چنان که حضرت زینب پس از مشاهدة آن همه رخدادها و جنایتها فرمودند «ما رَأیتُ اِلا جَمیلاً». (اسفندیاری، 1384، ص21) براساس این رویکرد، امام حسین عاشق شوریدهای است که برای رسیدن به معشوق خود، نهتنها از خود گذشت، بلکه در این راه از دادن فرزندان، برادران و دیگر خویشان و یارانش دریغ نورزید؛ از این رو، حتی وقتی میاندیشد که کس دیگری را برای فدا کردن ندارد، انقباضی در خود احساس کرده، درمییابد که هنوز رسم عاشقی را کاملاً به جا نیاورده و از علایق دنیا و آنچه مانع وصل به مقامِ قرب الهی میشود، چیزی باقی مانده، و آن طفل شیرخوار اوست. لذا وی را نیز در راه معشوق قربانی میکند و آخرین بند علایق دنیا را با این قربانی پاره کرده، رسم عاشقی را کاملاً به جا میآورد. (سامانی، بیتا، ص145؛ خواندمیر، 1348، ص55؛ کاشفی، 1341، ص342-343) بر همین اساس، در مقتل هورامی آمده است:
«اَو طفلِ مظلوم یکی چون اصغر/ شهید بی و دست یزیدِ مردار» (مقتل هورامی، بیت 3527) یعنی: «آن طفلِ مظلوم، یکی مانند اصغر را [به همراه] 72 نفر تیرباران کردند».
«سر تا پای اصغر پر بی جه پیکان/ جه هیبت تیر درلا سپرد گیان» (همان، بیت 1283) یعنی: «همه بدن اصغر پر از پیکان تیر شد و از هیبت و زیادی تیرها فوراً جان داد».
آنگاه امام فرمود:
«وات شکرم به ذات قیوم قهار/ پی من تقدیر بی تو دادی قرار، صابرم به امر
بینای بهترین/ حق فرمان الله مع الصابرین» (همان، ابیات 1286-1287) یعنی «شکرگزار خداوند قیوم و توانا هستم، پروردگارا، این برای من تقدیر بود و تو آن را قرار دادی. به
امر خداوند بینا و بهترین صبر میکنم، [همانا] خداوند فرموده است که خدا با صابران است».
از دیگر شاخصههای این قرائت، آن است که همه مصائب و حوادثِ تلخ و ناگوار واقعة عاشورا، از دریچة ابتلا و آزمون الهی توصیف، تبیین و تحلیل میشوند. گویی امام و یارانش در برابر چنین مصائب و ابتلائاتی، تسلیم و از تحمل آنها خشنود بودند؛ زیرا خدا آنها را مقدر کرده و آنان برای آن که مقربتر شوند، مصائب و محنتهای بیشتری را به جان خریدند؛ چنان که در مقتل هورامی بر خلاف دیگر مقتلها، این مسأله هم بارها در شب تاسوعا و روز عاشورا به میان آمده است. از جمله: شاعر اینگونه ابیاتی را در وصف یاران امام در شب تاسوعا، میسراید:
تمام جان فدای آل حیدرن |
|
بیپروا جه رزم سپاه و لشکرن |
(مقتل هورامی، ابیات 726-728)
«همگی حاضر به جانفشانی در راه فرزندان حیدر بودند و ترسی در مقابل هیچ سپاه و لشکری نداشتند. بادة شهادت را از روزِ ازل نوشیدهاند، و بلا و مصیبت را قبول کردهاند. باقیماندة سرهنگان از فرزندان حیدر، برای شهادت آماده شدند».
و یا زمانی که ابوبکربنعلی در حال جان دادن بود، ساقی بادة ناب و خاصِ شهادت را آورد و تکلیف فرزندِ ولی خدا را معلوم کرد و گفت: «بادة مرگ را بنوش، این در میانة این سروصدا و بلا برای شما مانند پیشکش و هدیه است». (همان، ابیات 847-848)
دیگر این که در اینجا اخبار و گزارش متقن و موثق، دیگر برای عارف و صوفی اهمیت ندارد، بلکه وی دنبال گزارشها و حتی داستانهایی است که بتواند از آن برداشت عرفانی و ابتلایی داشته باشد، هر چند سند آن متقن نباشد؛ مانند نشان دادن خاک قرمز آغشته به خون امام حسین از جبرئیل به پیامبر (کاشفی، 1341، ص247) و داستان حضور زعفر زاهد جِنی در کربلا. (نراقی، 1362، ص428)
به این ویژگی هم در مقتل هورامی بسیار توجه شده که از آن جمله میتوان به رفتن امام به میدان جنگ پس از کشته شدن همه یارانش اشاره کرد:
وقتی شاه حسین سوار بی به زین |
|
لرزه کَفت نه خاک سما و سرزمین |
(همان، 1236-1239 و 1244)
«وقتی امام حسین سوار بر اسب شد، آسمان و زمین به لرزه افتادند. هیاهو و زاری در تمام آسمانها افتاد و ماه و خورشید برای آنها با صدای بلند گریه میکردند. ستارگان پریشان و زبون گشتند وکوهها و دشتها تاریک شدند. حاملان عرش و فرشتهها، به زاری و فغان پرداختند. انسانها و ملائک از پشت گاو تا فلک، ناراحت و پریشان بودند». (نک: جعفریان، وثوقی، 1393، ص248)
همچنین به داستان عربی درویش و برخورد او با امام و کاروانش در صحرای کربلا اشاره میکند:
کَفته بی و پیش شاهِ صدرالدین |
|
یعنی شاه حسین ایمامِ مبین |
(مقتل هورامی، ابیات 550-552)
«شاه صدرالدین یعنی امام حسین، آن امام مبین در جلو صفها در حرکت بود. ناگهان عربی از دور نمایان شد که با عجله از روی ناچاری جلو میآمد. سر تا پایش را لباسِ درویشان به تن کرده، کشکولی در دست و پوستی بر روی شانههایش دارد».
به نظر میرسد، درویشی که کاروان امام را میبیند و سپس نام کربلا را به او میگوید و با چشمان اشکبار خبر از نزدیک بودن شهادت حضرت میدهد، همان سالکی است که صوفیان و عارفان مرتب در آثارشان از آن یاد میکنند.
عروسی حضرت قاسم هم از داستانهای نادرست و نامعتبری به شمار میآید که کاشفی هم آن را روایت کرده است. (کاشفی، 1341، ص321-322) در اینجا هم، آنگاه که او از امام حسین برای رفتن به جنگ اجازه گرفت و امام مانع رفتن او شد (همان، ابیات 1086-1095) و گفت:
«طبقِ وصیت پدرت باید دخترم را به عقد تو در بیارم»، قاسم گفت «قاسم وات ای عم فدات بوم صد بار/ وادة عیش نین ای بزرگوار، وادة قربانی نبی خلیلاً/ تا هر چه رضای رب جلیلاً» (همان، ابیات 1105-1107) یعنی: «ای عمو صد بار فدایت شوم! اما ای بزرگوار موقع عیش نیست. موقع قربانی پیامبر خلیل [حضرت ابراهیم] است، تا هر آنچه رضای خداوندِ جلیل است». در این جا هم قاسم آشکارا رسیدن به عشق حقیقی را پی میگیرد و این همان گزارشی است که عرفا و صوفیان از بازتاب آن ابایی ندارند.
به این ترتیب، مردم با توصیفِ مصائبِ امام حسین، مصائب خود را کوچک میشمردند. پس مردم همه بلایا را پلی برای رسیدن به خدا میدانستند. این برداشت از واقعة عاشورا، کارکردِ تسلیبخش و تسلیآفرینی در ایران داشته است. به تعبیر دیگر، این اندیشه که مردم جامعه، باید در برابرِ ظلم و تعدی ستمگران سرِ تسلیم فرود آورند، میتواند معلول و مولودِ برداشت و قرائت ابتلایی از نهضتِ عاشورا باشد. در باور آنها، ستمها و سختیها، امتحانهای الهی هستند که تحملشان سبب تقرب به محبوب میشود و ستمگران، مأموران این ابتلائات هستند. (رنجبر، 1389، ص248-249)
بر اساس این قرائت، گویی امام حسین، خاندان و یارانش، در کربلا به پذیرش چنین سرنوشتی مجبور بودند و همه مصائب و بلایایی که در عاشورا و پس از آن، در اسارت متحمل شدند، خدا طوری مقدر کرده بود که آنان به هیچ رو نمیتوانستند از آن تخلف کنند و سرنوشتشان را تغیر دهند. نیز عاملان و مسببان و مباشران این واقعه، از ازل برای چنین امری انتخاب شده و مأمور انجام دادن آن بودند. از این رو، میتوان به این نتیجه رسید که تقصیر متوجه کسی نیست؛ زیرا آنان فرمانبر و مجری امر خدا بودند.
پیشینة این قرائت، به حاکمیتِ دولت امویان میرسد که ستم خود را در مقابل مردم با تقدیرگرایی توجیه میکردند؛ البته نباید از این مسأله هم غافل بود که از مباحث اعتقادی و کلامی برخی از مکاتب و فرقههای حامی اندیشة جبری، و آیات و روایات مربوط به سرشت پاک انسان، برداشت جبرگرایانه شده و این مسأله در عاشورا هم نفوذ کرده است. برخی از سخنان امام حسین که بر بحث تقدیر الهی نظارت دارد، چنین برداشتی را برای برخی ایجاد کرده است. سرانجام این که این قرائت به این شکل، تبرئهکننده و آرامشدهندة مسببانِ واقعه از یک سو و مصیبتزدگان و وابستگان به آن از سوی دیگر است.
این قرائت در مقتلهای گوناگون دیده میشود. کاشفی آورده که امام حسین پس از دو بار تفأل زدن به قرآن، آیاتی را دید که مؤید شهادت ایشان بود؛ در نتیجه فرمود: «مرا آن چاره نیست، دفعِ تقدیر به تدبیر نشاید کردن». (کاشفی، 1341، ص249) به قرائت تقدیرگرایانه، در مقتلِ هورامی مانند مقتلهای دیگر بسیار توجه شده و مرتب ابیاتی در کلِ نسخه با این رویکرد دیده میشوند؛ از جمله: پس از نامههای پیدرپی مردم کوفه مبنی بر رفتن امام به آن شهر، زینب به ایشان گفت: «مردم کوفه پیرو مال و مقامند و اعتباری به حرف آنان نیست». (مقتل هورامی، ابیات 405-410) اما حضرت پاسخ دادند: «مبو کوچ کریم فرض بین سفر/ خدا مزانو چیش مبو و سر، دست نه کارخانة صانع مستانه/ وادی کوچمن مآور بهانه» (همان، ابیات 411-412) یعنی: «باید کوچ کنیم! این سفر بر ما واجب شده است و خدا میداند که اتفاقی در پیش است». به همین ترتیب، زمانی که از کوفه نامههایی به امام، مبنی بر جلوگیری از ورود امام به آن شهر با دستور ابنسعد، رسید، امام به یارانش فرمود: «هر کس دوست دارد بازگردد». (همان، ابیات 499-506) «من راکه غربت گرتنم نه ور/ معلومن امن ممانوم بی سر، شربت اجل رفیق رامن/ قبولم کردن ارث بابامن» (همان، ابیات 507-508) یعنی «من راه غُربت را در پیش گرفتهام و معلوم است که من [سرانجام] بیسر میمانم. شربت عزرائیل رفیق راه من است، آن را قبول کردهام، زیرا ارث پدرم است».
اما شاید بارزترین جایی که این مسأله در مقتلِ هورامی مطرح شده، پس از سخنرانی امام با یارانش برای رفتن یا ماندن باشد، آنجا که امام از وجود پردههایی در عالمِ غیب خبر میدهند که بر روی هریک از آنها مطلبی در مورد خود، فرزندان و یارانش نوشته شده است:
جه اول پرده نوسا بی جه نور |
|
جه کارخانة غیب غفار و غفور |
(همان، ابیات 519-529)
«پردة- اول در کارخانة غیبِ خداوند بخشاینده و بخشایشگر پردة با نور نوشته شده بود. در پردة- دوم شهادت نوشته شده بود و این که باید در این راه خیلی زود جان داد. در پردة- سوم آشکارا نوشته شده بود که فرزند حق باید جانش را فدا کند. در پردة- چهارم پرچم، نوشته شده بود که پس از آن سرت مانند قلم خواهد شد.[2] در پردة- پنجم این طور نوشته شده بود که خواهرت را این گونه به اسارت میبرند. در پردة- ششم نوشته شده بود که همسرت اسیر و فرزندت زینالعابدین به بند و زنجیر کشیده خواهد شد. در پردة- هفتم نوشته شده بود که همه یارانت شهید خواهند شد و برای قطرهای آب ناامید خواهند گردید. در پردة- هشتم نوشته شده بود که کودکانت را اسیر کرده، خیمه و خرگاه آنها را آتش میزنند. تمامی پردهها با فرمانِ خداوند آفریننده و بینندة بالای سر، به این صورت منقوش شده بودند. اما بعد از آن غیر از اهل بیت و فرزندان هاشم، کسی شهادت را نپذیرفت.[3] [تنها] امام حسین بود که در راهِ امت، با تحمل سختیهای زیاد، سرش را به دشمن داد».
اما نکتة قابل تأمل این است که شاعر هورامی، تقریباً در بیشتر اثر، شاخصة تقدیرگرایی را از زبان امام نقل میکند. امام آنگاه که با درویشی عرب در صحرای کربلا برخورد میکند، پس از آشنایی با درویش، از او دربارة نام محلی که در آن قرار دارند میپرسد. (مقتل هورامی، ابیات 551-561) درویش به گونهای پاسخ میدهد که گویا، سالکی است که از غیب خبر دارد: «واتش فدات بام شای روشن ضمیر/ زبانم لال بو بکروم تقریر، لاکین پی ای جا زبانم بی لنگ/ نمز چیش واچوم درونم بی تنگ» (همان، ابیات 562-563) «درویش گفت: فدایت شوم، ای شاه روشنضمیر، زبانم لال میشود، آن را مینویسم. اما در مورد اینجا زبانم لال میشود، نمیدانم چه بگویم، دلم تنگ میشود».
آن گاه دیدند که روی سنگی با تاریخ چهارصد سال قبل نوشته شده که «قتلاً حسینن؛ حسین به قتل میرسد و جان و مالش را در این راه خواهد داد»؛ پس امام فوراً دستور دادند که بار شتران را انداخته، اردو بزنند. (همان، ابیات 572-574) بر این اساس و طبق این دیدگاه، امام اینجا پس از شنیدن حرفهای درویش و دیدن آن سنگ، تسلیم امر الهی شدند و امام از نگاه شاعر هورامی با این بیت به این مسأله مهر تأیید زد که «اینه قتلگای آل اطهارن/ ای سرزمین سخت کربلا شارن» (همان، بیت 582) یعنی «اینجا قتلگاه آلاطهار است و این سرزمین سختِ شهر کربلاست».
از دیگر ویژگیهای این قرائت، اعتقاد به نقش و تأثیر چرخ و فلک یا ستارگان و روزگار و زمانه، در حوادث تاریخی و به ویژه واقعة جانسوز کربلاست. توضیح آن که یکی از موضوعاتی که در اشعار برخی ادبا و شعرا از گذشته مطرح بوده و شاعرانی از جمله باباطاهر، نظامی، مولوی و حافظ در اشعارشان از آن سخن گفتهاند (رنجبر، 1389، ص306)، پرداختن به موضوع چرخ و فلک، با استعارات، تشبیهات و کنایات متعدد و تأثیر آن در حوادثِ روزگار، به ویژه وقایع تلخ و ناگوار است. در این میان، برخی از شعرا و مرثیهسرایان، این نگاه را به واقعة عاشورا سرایت دادهاند و به جای محکومکردن مسببان اصلی این واقعة جانگداز، به شِکوه و نکوهش از چرخِ فلک و زمانه پرداختهاند. خواندمیر هم در حبیبالسیر آورده:
صحرای کربلا از خون شهدا شفقگون شده، چشم زمانه از مشاهدة آن حالِ زار عترت سید ابرار، اشک خونین افشاند. (خواندمیر، 1348، ج2، ص52)
شاعر هورامی هم در مقتلش، بارها از زبان یاران امام از چرخِ گردون شکایت میکند. زمانی که حضرت عباس شهید شد، «مگروا موات به دیده پُر هون/ موات داد جه دست ای چرخِ گردون» زینب با چشمان خونبار گریه میکرد و میگفت: «داد از دست چرخ گردون». (مقتل هورامی، بیت 946) قاسم هم آن قدر از دست گردون گریه کرد که از چشمانش اشک خون جاری شد (همان، بیت 960) و با مرگ علی اکبر هم دوباره از فلک و در محل فرشتهها، همه به گریه افتادند.
مقتلنویسی پس از واقعة عاشورا، به زبان و ادبیاتهای گوناگون مانند عربی، فارسی، ترکی، هورامی و به صور مختلف شروع شد. در کل، مقتلنویسی به صورت نظم و نثر، از واقعة عاشورا را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: اول، تاریخی که تقریباً تا قرن هشتم و نهم نوشته شده و دوم، داستانی که از قرن دهم (دورة صفویان) تا سیزدهم و چهاردهم (دورة قاجار) نوشته و سروده شده است. البته این تقسیمبندی، تنها به معنای شکل مسلط هریک از این دو قالبِ مقتلنویسی در دورههای مورد بحث است وگرنه در هریک از این دورهها، آثاری در هر دو قالب نگاشته شدهاند. با وجود این، در روایتهای داستانی، دیگر وقایع تاریخی روایت نمیشوند و آنها، چنان دچار تغییر میگردند که جدا کردن تاریخ از داستان، تقریباً ممکن نیست. هر چند داستانهای مجعول زیادی در این روایتها، راه یافته، میتوان گفت که این گونه داستانها، نه به قصدِ تحریف واقعة کربلا، بلکه به خاطر علاقه و ارادت عامة مردم به اهلبیت و به ویژه امام حسین نوشته شدهاند. روایتهای داستانی، معمولاً با قرائتهای مختلفی نقل میشوند و بسته به مذهب و مسلک و همچنین اوضاع جامعهای که نویسنده یا شاعر در آن قرار دارد، این قرائتها متفاوت است. قرائتهای سوگوارانه یا تراژیک، حماسی یا اسطورهای، عرفانی و تقدیرگرایانه، از مهمترین آنهاست که در هر یک از روایتهای داستانی وجود دارند و معمولاً یک جنبه پررنگتر است. در ادبیات هورامی هم واقعة عاشورا چنان تأثیری داشت که به خلق اثری داستانی به زبان هورامی در دورة قاجار انجامید. مشخص است که سرودن این مقتل، آن گونه که شاعر هورامی خود میگوید، برای تعزیهخوانی اهل اسلام بوده که نشان از علاقة مردم این ناحیه به امام حسین، یاران و اهل بیت رسول دارد. در این نسخه هم شاعر سعی کرده از همه قرائتها، در سرودن مقتل استفاده کند و از آنجا که هدفش مشخص است، در سرودن مقتل سعی کرده از روایت داستانی استفاده کند تا بیش از پیش بر خواننده و شنونده تأثیر گذارد.
از سویی، به نظر میرسد ظهور و نمود قرائت و برداشت عرفانی از قیام عاشورا، محصول و معلول اوضاع سخت و نابهسامان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده باشد که از زمان هجوم مغولان بر ایران حاکم بوده، اما در واقع این موضوع مهم است که حمله مغولان و یا بعد تیمور به نواحی غربی ایران، به ویژه آنجا که احتمالاً مقتل هورامی سروده شده، چندان از این منظر تأثیر نداشته است. اینجا باید به حملات عثمانیها از قرن دهم هجری به بعد به این نواحی اشاره کرد و مشخص است که عثمانیها، بسیاری از جنگهای خود با صفویان، افشارها و قاجارها را در محدودة سرزمینهای هورامیزبان و یا بسیار نزدیک به آنها انجام دادهاند و این نکتهای است که میبایست در سرودن مقتل هورامی نمود یافته باشد.