نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
فلات دکن در تاریخ شبه قارة هند، از جمله مناطقی است که حکومتهای سنی و شیعهمذهب را در خود تجربه کرده است. در این میان، بیجاپور، یکی از مناطق دکن، بهلحاظ شکلگیری حکومتی شیعهمذهب در این منطقه، دارای اهمیت است. از این رو، بررسی موقعیت و جایگاه تشیع در این منطقه میتواند بخشی از زوایای تاریخ تشیع در شبه قارة هند را بازگو کند. بدین منظور، جهت بررسی موقعیت تشیع در دربار عادلشاهیان، به این نکات پرداخته شده است: عادلشاهیان دربارة تشیع چه دیدگاهی داشتند و در این زمینه چگونه عمل کردهاند؟ تشیع در دربار آنان از چه موقعیتی برخوردار بوده است؟ آیا موقعیت و منزلت تشیع در دربار عادلشاهیان، همانند موقعیت تسنن بوده یا موقعیتی ویژه داشته است؟ موقعیت سیاسی و اجتماعی شیعه در این دوره چگونه بوده و حاکمان عادلشاهی چه نقشی در بهبود وضعیت و موقعیت تشیع داشتهاند؟ اقدامات حاکمان عادلشاهی در ترویج تشیع چگونه بوده است؟ آنان چگونه در برابر مذهب تسنن ـ که اکثریت مسلمانان بدان تمایل داشتند ـ توانستند تشیع را در دربار خود رسمیت بخشند؟ چرا برخی حاکمان عادلشاهی تحت تأثیر دکنیهای سنیمذهب قرار گرفتند و به تسنن گرویدند؟
در این نوشتار، ابتدا زمینه و ریشههای رسمیت یافتن مذهب تشیع در بیجاپور بررسی شده است. با آنکه تشیع بهعنوان مذهب رسمی در بیجاپور اعلام شد، برخی حاکمان عادلشاهی از تشیع رویگردان شدند و تسنن را بهرسمیت شناختند. در این نوشتار، عوامل بروز تقابل تسنن با تشیع و تمایلات مذهبی حاکمان عادلشاهی مورد توجه قرار گرفته است. بدون تردید، اقدامات برخی حاکمان شیعهمذهب عادلشاهی و فعالیتهای هنری، فکری و علمی شیعیان، در تقویت تشیع در این دوره تأثیرگذار بوده است. این امر از یکسو، و رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران (دورة صفویه) از سویی دیگر، از عوامل تداوم و برتری تشیع در این دوره بوده است. از این رو، افزون بر بررسی تأثیرپذیری عادلشاهیان از دولت شیعهمذهب صفوی، فعالیتهای فرهنگی شیعیان و حاکمان شیعهمذهب عادلشاهی در تقویت تشیع در بیجاپور، از جمله مباحثی است که در این مقاله بدان توجه شده است.
تشیع در سالهای نخست حکومت عادلشاهیان (895-941ق)
الف. یوسف عادلخان بر اریکة قدرت
سلسلة عادلشاهیان، منسوب به یکی از فرماندهان نظامی دورة ملوک بهمنی بهنام یوسف عادلخان ترک (حک: 895-916ق) است. دربارة اصل و نسب وی اتفاق نظر وجود ندارد. فرشته، یوسف را فرزند سلطانمراد رومی (متوفی854ق) ذکر کرده؛ (فرشته، 1301، ج2، ص2 / (Naqvi, 2003, p.3اما رفیعالدین شیرازی او را از اهالی ساوه و نوة حاکم آن دیار معرفی کرده است. (شیرازی، نسخة خطی، ش1081، برگ24) به نظر میرسد آنجا که خواجه نظامالدین هروی در طبقات الکبری از یوسف با نام عادلخان سوایی یاد میکند، منظور همان ساوهای باشد. (مقیم هروی، بیتا ، ج3، ص77-78)
به استناد تاریخ فرشته، سلطانمحمد دوم پس از مرگ پدرش (سلطانمراد رومی) درصدد قتل برادر کوچک خود (یوسف) برآمد؛ اما مادر یوسف، او را توسط خواجه عمادالدین محمود گرجستانی ـ که از اهالی ساوه بود ـ از عثمانی خارج کرد. آنان به اردبیل رفتند و خواجه عمادالدین، یوسف را از مریدان شیخصفیالدین اردبیلی کرد. سپس از آنجا بهسوی ساوه رفتند. (فرشته، 1301، ج2، ص2-3)[1]یوسف به توصیة خواجه عمادالدین، اصل و نسب خود را از دیگران پنهان میکرد؛ اما هنگامی که خواجه در یکی از سفرهای خود به هند رفت، راز یوسف بر حاکم ساوه ـ که از ترکمانان آققویونلو بود ـ آشکار شد. از آن پس، یوسف به قم، کاشان، اصفهان و شیراز رفت؛ سپس به دکن مهاجرت کرد. (همان، ص3)[2] اگرچه احساس امنیت، عاملی مهم در سفرهای متعدد یوسف بهشمار میرود، اما بهنظر میرسد مهاجرت وی به دکن، بهدنبال سیاست جذب مهاجران مسلمان توانمند و باکفایت از سوی ملوک بهمنی (Devare, 1961, p.59) بوده است.[3]
یوسف در سال 864ق از راه بندر جرون (هرموز) به سوی دکن روانه شد. وی به بندر مصطفیآباد، واقع در دابل، از شهرهای سواحل غربی دکن رسید؛ سپس به ترغیب یکی از بازرگانان، بهسوی بیدر (Bidar) ـ پایتخت ملوک بهمنی در دکن ـ رفت. در این هنگام، خواجه عمادالدین محمود گرجستانی که بهمنظور تجارت در دکن بهسر میبرد، نزد محمود گاوان از یوسف وساطت کرد. وی پس از بررسی جوانب امور و مشاهدة قابلیت و توانایی یوسف در موسیقی، خط، سواد و آداب سپاهیگری، او را به حضور نظامشاه بهمنی[4] و ملکه جهان[5] معرفی کرد. نفوذ وی در دربار، به سرعت انجام گرفت؛ چنانکه توانست منصب سرپرستی اصطبل سلطنتی را دریافت کند؛ اما پس از مدتی، به سپاه نظامالملک (از فرماندهان ملوک بهمنی و حاکم منطقة برار) پیوست و به امیری پانصدی برگزیده شد. هنگامی که نظامالملک در یکی از نبردها بهدست راجپوتها کشته شد، یوسف فرماندهی سپاه او را برعهده گرفت و بههمراه غنایم و تعدادی فیل بهسوی بیدر بازگشت. (فرشته، 1301، ج2، ص4 / ضیاءالدین محمد، نسخة خطی، ش359، 89، برگ42-43) موفقیت یوسف در این نبرد، (فرشته، 1301، ج2، ص4)[6]به نفوذ وی در دربار انجامید؛ چنانکه محمود گاوان (وزیرملوک بهمنی) بههنگام تقسیم ایالات و مناطق دکن میان فرماندهان نظامی، منطقة دولتآباد را به یوسف عادلخان سپرد؛ (فرشته، 1301، ج1، ص356) سپس وی را به امیری هزاری منصوب کرد. (همان، ج2، ص4)
قتل محمود گاوان (طباطبا، 1355، ص129 / فرشته، 1301، ج1، ص357 / نیمدهی، نسخة خطی، ش271، برگ 497/عالمی، 1391، ش38، ص217-224)[7] و ضعف ملوک بهمنی در سالهای پایانی سلطنت، زمینه را برای استقلالطلبی امرا و فرماندهان نظامی فراهم کرد. اگرچه حکومت بهمنی تا سال 934ق تداوم یافت، اما در این دوره، فرماندهان بر امور حکومتی تسلط یافتند. آنان با تقویت نظامی خویش اعلام استقلال کرده، منطقة حکومتی ملوک بهمنی را به پنج سلطاننشین تقسیم کردند. (فرشته، 1301، ج2، ص4 / Cambridge, 1958, p.433) در این میان، یوسف عادلخان نخستین حاکم نظامی است که استقلال خویش را در سال 895ق در بیجاپور اعلام کرد. یوسف خطبه بهنام خویش خواند و نام خود را از عادلخانی به عادلشاهی تغییر داد. (فرشته، 1301، ج1، ص357 / هاشمخان، 1925م، ج3، ص64 / سبحانرای بهندرای، 1961م، ص430 / طریحی، 1427ق، ص64 / عالمی، 1391، شمارة39، ص122-125) یوسف عادلخان به گسترش قلمرو خود همت گماشت، چنانکه تا سال 908ق مناطق گوآ (Goa) ـ واقع در سواحل غربی دکن ـ ، گلبرگه، (Gulbarga) کلیانی (Kalyani) و نلدرک (neldrok) (از مناطق دکن) نیز به تصرف وی درآمد. (فرشته، 1301، ج2، ص4-8) با استناد به گزارشهای یادشده، میتوان اظهار داشت یوسف عادلخان فردی ایرانی بوده که با حمایت محمود گاوان، مراحل رشد و ترقی خود را در دکن طی کرده است.
ب. تشکیل شورا: اعلام تشیع بهعنوان مذهب رسمی
یوسف عادلشاه، که در دورة ملوک بهمنی تحت تربیت محمود گاوان تمایلات شیعی یافته بود، پس از استقلال نیز همچنان بر اعتقادات خویش پایبند ماند. وی هنگامی که در یکی از نبردهای خود در سال 895ق بهسوی مرزهای بیجانگر (Bijanagar) میرفت، در کنار رود کریشنا (در دکن) (Krishna)[8]بیمار شد. بهنظر میرسد وی برای بهبودی خویش نذر کرده باشد؛ چنانکه پس از بهبودی، مبلغ بیست هزار هون[9] به علما، فضلا و سادات ـ که در اردوی او بودند ـ هدیه کرد. سپس بیست هزار هون، توسط خواجه عبدالله هروی به ساوه فرستاد تا برای بنای مسجدی صرف شود. (فرشته، 1301، ج2، ص 6)
یوسف پس از گسترش قلمرو خود، در سال 908ق درصدد علنی کردن مذهب تشیع برآمد. از این رو، مجلسی متشکل از اعیان برجستة شیعی ترتیب داد. در این شورا، افراد برجستهای مانند میرزا جهانگیر قمی، حیدربیگ و سیداحمد هروی حضور داشتند. یوسف در این جلسه خطاب به حاضران اظهار داشت: حضرت خضر را در عالم رؤیا مشاهده کرده و آن حضرت از وی خواسته است بههنگام دستیابی به سلطنت، خاندان و دوستداران پیامبر اکرم/ را محترم بدارد و مذهب اثناعشری را تقویت کند. وی همچنین خاطرنشان کرد، برای رفع خطر تهاجم بیجانگر و بهادر گیلانی[10] نذر کرده است تا مذهب تشیع را ترویج کند. یوسف عادلشاه پس از اعلام انگیزة انتخاب تشیع بهعنوان مذهب رسمی، از رجال حاضر در شورا درخواست کرد تا در اینباره اظهار نظر کنند. (فرشته، 1301، ج2، ص11 / هاشمخان، ص275-277 / اطهر رضوی، 1377، ص418 /پارسا دوست، 1375، ص657)
یوسف عادلشاه، در شرایطی شورای یادشده را تشکیل داد که سلطانمحمودشاه بهمنی در منصب حکومت بود و تسنن (حنفی) مذهب رسمی دربار ملوک بهمنی بهشمار میرفت. (فرشته، 1301، ج1، ص374)[11] با این همه، یوسف عادلشاه، تشیع را بهعنوان مذهب رسمی اعلام کرد. (همان، ج2، ص11) بهنظر میرسد تمایلات شیعی یوسف (همان) و تأثیر علمای شیعهمذهب مانند مولانا غیاث کمال بر وی (همان)[12] از یکسو، و اعلام تشیع در ایران بهعنوان مذهب رسمی در دورة شاه اسماعیل اول صفوی (حک: 907-930ق) از سویی دیگر، انگیزهای کافی در اتخاذ مذهب تشیع از سوی یوسف عادلشاه بوده است.
واکنش افراد حاضر در شورا، متفاوت بود: برخی بیدرنگ نظر وی را پذیرفتند و او را در این اقدام تأیید کردند؛ برخی نیز خطرات ناشی از آن را تذکر دادند؛ اما یوسف عادلشاه بر تصمیم خویش مصمم بود و بهنظر میرسید تشکیل شورا، تنها بهمنظور آگاه کردن بزرگان حکومتی از این امر بوده است؛ چنانکه پس از آن، در روز جمعه (ماه ذیحجه) سال 908ق، یوسف در مسجد جامع بیجاپور حضور یافت و به نقیبخان (یکی از سادات) دستور داد عبارت «اشهد أن علیاً ولی الله» را به اذان بیفزاید. سپس خطبه بهنام دوازه امام خوانده شد. (همان)[13]با این همه، پس از اعلام تشیع بهعنوان مذهب رسمی، یوسف عادلشاه سبّ صحابه را ممنوع اعلام کرد و به هریک از مذاهب اجازه داد طبق آداب خویش عمل کنند. این سیاست به آرام کردن سنیهای متعصب انجامید. با این همه، برخی دکنیهای سنیمذهب مانند میان محمد عینالملک، دلاورخان حبشی و محمدخان سیستانی، که جزو سپاهیان معروف او بودند، با وی مخالفت کردند. یوسف عادلشاه کوشید آنان را آرام کند؛ اما توفیقی نیافت. از این رو محمد عینالملک را در سال909ق از فرماندهی سپاه خویش عزل کرد. (فرشته، 1301، ج2، ص11 /شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ 27-32 / زبیری، 1310، ص20-21) این اقدام منجر به تلاش افرادی شد که در پی فرصت برای تصرف قلمرو یوسف عادلشاه بودند. از این رو، قاسم برید (یکی از فرماندهان نظامی ملوک بهمنی) با سلطانمحمود بهمنی متحد شد تا به نابودی یوسف عادلشاه اقدام کند. از سوی دیگر، ملکاحمد نظامالملک بحری (از فرماندهان نظامی ملوک بهمنی) نیز از اقدام یوسف خشمگین شد و با سلطانمحمود بهمنی متحد شد. در این میان، یکی از فرماندهان ملوک بهمنی بهنام فتحالله عمادالملک ـ که به آنان نپیوسته بود ـ به یوسف عادلشاه خبر داد که متحدین درصددند تا به بهانة مذهبی، بیجاپور را از وی بازپس گیرند. از اینرو، چاره در آن است که وی ظاهراً از مذهب تشیع دست بردارد و وانمود کند که متحول شده است. یوسف موافقت کرد و دستور داد تا خطبه بهنام خلفای نخستین خوانده شود. این اقدام مؤثر واقع شد. متحدین از این امر اطلاع یافتند و بهسوی قلمرو خویش بازگشتند. در این میان، نقش فتحالله عمادالملک بهعنوان میانجی جالب توجه است؛ چنانکه وی به هریک از متحدین خبر داد که یوسف از تشیع دست برداشته و ترویج آن را در بیجاپور متوقف کرده است. گفتوگوی عمادالملک با متحدین تأثیرگذار بود و به بازگشت آنان بهسوی قلمرو خویش انجامید. یوسف نیز پس از چند ماه به بیجاپور بازگشت. (فرشته، 1301، ج2، ص12 / زبیری، 1310، ص21-22 / میرابوالقاسم رضیالدین، 1309، ص145)
بهنظر میرسد یوسف عادلشاه بهدلیل احساس خطر از سوی رقیبان، به توقف خطبة تشیع دستور داده است؛ چنانکه پس از شنیدن خبر اعلام تشیع در ایران در سال 907ق از یکسو، و رفع خطر مخالفان داخلی از سویی دیگر، اندیشه و تصمیم قبلی خود را تکرار کرد. p.16) (Khalidi, 1991, وی ادعا کرد که در دوران کودکی به مزار شیخصفی رسیده و نذر کرده است اگر به تاج و تخت برسد، مروّج مذهب تشیع خواهد بود. (خافیخان، 1925م، ج3، ص275-276) پس از آن، یوسف عادلشاه بهنام امامان شیعه خطبه خواند و تشیع را مذهب رسمی اعلام کرد. جالب توجه است هنگامی که شاهاسماعیل صفوی در خراسان بهقصد سرکوب شیبکخان اوزبک آمده بود، سیداحمد هروی، فرستادة یوسف عادلشاه، با نامهای که در آن عادلشاه رسمیت یافتن تشیع را در بیجاپور اطلاع داده بود، به حضور وی رسید؛ اما در همین حین، یوسف عادلشاه فوت کرد. (دوسرسو، 1364، ص81) فرشته مینویسد: یوسف عادلشاه، بههمراه سیداحمد هروی هدایایی بهنزد شاه اسماعیل اول صفوی فرستاد و او را از اقدامات خویش آگاه کرد. (فرشته، 1301، ج2، ص12)[14]
اگرچه بهنظر میرسد یوسف عادلخان بهتبعیت از صفویان اعلام تشیع کرده باشد، (Momen, p.121)[15] اما تمایلات شیعی وی در این امر بیتأثیر نبوده است. اختلافات دیرینة میان آفاقیها و دکنیها یکی از مهمترین عوامل در اتخاذ سیاست دفاع از تشیع توسط یوسف عادلشاه بود. اعلام رسمیت تشیع توسط وی، بدون شک میتوانست حمایت دولت شیعهمذهب صفویه را بهدنبال داشته باشد. با این همه، سیاست مذهبی یوسف عادلخان همانند دولت صفویه نبود. گستردگی ترویج مذهب تسنن در دکن و اختلافات میان آفاقیهای دکنی از یکسو، و محلی بودن قدرت عادلشاهیان از سویی دیگر، مانع از اتخاذ سیاست سختگیرانةمذهبی از سوی یوسف عادلخان بوده است. (صادقی علوی، 1388، ص97)
ج. اسماعیل عادلشاه و رابطه با شاهاسماعیل صفوی
یوسف عادلشاه، اگرچه به ترویج تشیع و جذب شیعیان اقدام کرد، اما به اهلسنت نیز آزادی داد؛ چنانکه کمالخان دکنی سنیمذهب را به نایبالسلطنگی منصوب کرد. (فرشته، 1301، ج2، ص14) یوسف عادلشاه این سمت را بهدلیل سن کم پسر خویش اسماعیل، به وی سپرد. کمالخان پس از درگذشت یوسف، خطبه بهنام خلفای راشدین و مذهب حنفی خواند و شعایر تسنن را برقرار کرد. وی با اعطای اقطاع و هدایا به فرماندهان نظامی، درصدد براندازی سلطنت اسماعیل عادلشاه و عزل وی برآمد؛ اما با وفاداری سپاهیان آفاقی، [16]توطئه او شکست خورد و اسماعیل (حک:916-941ق) ادارة امور را برعهده گرفت و تشیع را مذهب رسمی کرد؛ سپس بهپاس خدمات سپاهیانش، افراد نظامی خویش را از میان آفاقیها و فرزندان آنها برگزید. این روند بهمدت دوازده سال ادامه یافت. (فرشته، 1301، ج2، ص14)
تأثیر شاهاسماعیل صفوی بر روند ترویج تشیع در این دوره، جالب توجه است. بهعبارتی، نقطه عطف روابط عادلشاهیان و صفویان ایران، در این دوره است. شاهاسماعیل صفوی سفیری را به دربار بیجانگر و گجرات فرستاد؛ اما آنان توسط سلطانمحمود بهمنی و یکی از فرماندهان نظامی وی بهنام قاسم برید، در بِرار (منطقهای از دکن) بهمدت دوسال تحت نظر نگاه داشته شدند. فرشته مینویسد: این امر بهدلیل مخالفت قاسم برید با مذهب تشیع بوده است. (فرشته، 1301، ج2، ص 18) سفیر ایران مخفیانه از اسماعیل عادلشاه تقاضای کمک کرد. وی به سلطانمحمود بهمنی و قاسم برید خاطرنشان کرد که این اقدام از حسن ادب بهدور است و باید نسبت به مرخص کردن سفرا اقدام کنند. از این رو، قاسم برید به وی اجازة بازگشت داد. سفیر ایران بهنزد عادلشاه رفت و با کمک وی، به ایران فرستاده شد. شاهاسماعیل صفوی از این رفتار خرسند شد و یکی از نزدیکان خویش، ابراهیمبیگ ترکمان را بهعنوان سفیر، بههمراه نامه، کمر و شمشیر مرصع و هدایایی گرانبها، به دربار اسماعیل عادلشاه فرستاد. در این نامه، اسماعیل عادلشاه با القاب «مجدالسلطنة والحشمة والشوکة والاقبال» خطاب شده بود. اسماعیل عادلشاه از این امر مسرور شد و آن را آغاز پادشاهی در خاندان خویش بهشمار آورد؛ سپس دستور داد استقبالی باشکوه از سفیر ایران برگزار شود. (فرشته، 1301، ج2، ص 18-19)
وی همچنین دستور داد لشکریانش بهتقلید از سپاه قزلباش صفویان، تاج سرخ دوازده ترک بر سر بگذارند. وی بر این امر اصرار ورزید و اعلام کرد هرکس دستور او را اجرا نکند، دوازده گوسفند جریمه شده، و میان مردم مورد تمسخر قرار خواهد گرفت؛ (زبیری، 1310، ص33) سپس دستور داد روزهای جمعه، اعیاد و دیگر ایام متبرکه، برای سلامتی شاهاسماعیل صفوی بر منابر فاتحه خوانده شود. (خافیخان، 1925، ج2، ص281 و 290-291 / عالمی، 1391، شمارة 39، ص124-125) این امر زمینة تفاهم میان صفویان و عادلشاهیان را فراهم کرد. (کرمی، 1373، ص19)
اصرار یوسف عادلشاه در انتخاب تشیع و تثبیت آن در دربار خویش از یکسو، و رابطه با دولت شیعهمذهب صفوی از سویی دیگر، فرصتی مناسب در دورة اسماعیل عادلشاه ایجاد کرد تا وی به پشتوانة این عوامل، به دفاع از تشیع در مقابل دکنیهای سنیمذهب بپردازد.
جانشینان اسماعیل عادلشاه و کشاکش قدرت؛ تقابل تسنن با تشیع (941-1037ق)
دورة جانشینان اسماعیل عادلشاه، دورة تقابل تسنن با تشیع است. با درگذشت اسماعیل عادلشاه در سال 941ق، پسر بزرگتر وی، مولاخان، جانشین او شد. وی فردی بیبندوبار بود؛ از این رو، اسدخان وی را تحمل نکرد و گوشهنشینی اختیار کرد؛ اما سرانجام با توافق وی، مولاخان کور شد و در زندان درگذشت. سپس ابراهیم (برادر مولاخان) در همان سال (941ق) جانشین وی شد. (فرشته، 1301، ج2، ص26)[17] ابراهیم عادلشاه (حک: 941-965ق) فردی سنیمذهب بود و سیاستهای پدر خویش اسماعیل عادلشاه را تغییر داد. ابراهیم رسوم شیعی را منسوخ کرد و مذهب حنفی را بهرسمیت شناخت. در خطبه نیز نام چهار خلیفة نخست، جایگزین نام امامان شیعه شد؛ همچنین گذاشتن کلاه قرمز روی سر ممنوع گردید. صاحبمنصبان آفاقی نیز برکنار و دکنیها و حبشیها به سمت خویش بازگردانده شدند؛ چنانکه از میان سه هزار آفاقی در سپاه حکومتی، تنها چهارصد تن در سپاه باقی ماندند. (همان، ج2، ص27 /Naqvi, 2003, p.40 )[18]
اگرچه ابراهیم توانست در طول سلطنت دوازدهسالة خویش جایگاه تشیع را در دربار تضعیف کند، اما موفق نشد ریشة تشیع را در خانوادة خویش بخشکاند؛ چنانکه وقتی در حضور پسرش علی، از اینکه خداوند به وی قدرتی داده است تا بتواند از این دین رافضی پدر و پدربزرگش دست بکشد و مراسم شیعی را منسوخ کند و به مذهب امام ابوحنیفه درآید، خدا را شکر گذارد، علی نتوانست خود را کنترل کند؛ از این رو به طعنه گفت: از آنجا که شما دست کشیدن از دین اجداد خود را امری شایسته میدانید، لازم است که تمام فرزندان از شما سرمشق بگیرند. ابراهیم از پاسخ پسرش شگفتزده شد و از او پرسید که تابع چه مذهبی است. علی پاسخ داد: در حال حاضر من تابع دین پدرم هستم؛ اما از این به بعد را تنها خداوند آگاه است. (فرشته، 1301، ج2، ص34) وی از پاسخ پسرش خشمگین شد و به شیعه بودن وی پی برد. ابراهیم، خواجه عنایتالله شیرازی (معلم پسر خود) را در این امر مقصر دانست و دستور قتل وی را صادر کرد؛ سپس معلمی جدید بهنام ملافتحالله شیرازی برای تربیت او گماشت؛ اما وی نیز فردی شیعهمذهب بود و براساس تقیه، خود را حنفیمذهب خوانده بود. (همان، ص34-35)
ابراهیم عادلشاه عوامل حکومتی شیعی را که بدانان مظنون شده بود، از سمتهایشان برکنار کرد. اسدخان لاری آفاقی، با آنکه فردی شیعی بود، توانست منصب خود را بهعنوان یک فرماندة نظامی در دورة ابراهیم همچنان حفظ کند؛ اما هنگامیکه ابراهیم مطلع شد وی با برهاننظامشاه در احمدنگر (از حاکمان نظامشاهی در منطقهای از دکن) ـ که شیعهمذهب بود ـ روابط نیکویی دارد، دربارة او دچار تردید شد. از سوی دیگر، برخی توطئهگران به ابراهیم خبر دادند که اسدخان درصدد است قلعة نلگوان (nelgoan) ـ واقع در دکن ـ را به برهاننظامشاه واگذار کند. ابراهیم بدون تحقیق در این امر، دستور نبرد با اسدخان را صادر کرد. اسدخان در این نبرد پیروز شد و چون اصل قضیه بر ابراهیم روشن گردید، اسدخان را بر منصب خویش بازگرداند. (همان، ص28-29)
آنگاه که ابراهیم عادلشاه به تشیع فرزندش علی مظنون شده بود، برهاننظامشاه توطئهای را برای مسمومسازی ابراهیم ترتیب داد؛ اما سرپرست آشپزخانه که یک سنی وفادار به سلطان بود، ابراهیم را از این توطئه آگاه ساخت. سلطان نیز دستور داد تمامی عوامل توطئه اعدام شوند. در این میان، علی نیز بههمراه معلمش شاه فتحالله شیرازی به قلعة مرج (Miraj) واقع در دکن فرستاده شد و تحت کنترل شدید اسکندرخان، فرمانده آن قلعه، قرار گرفت، سپس تماس افراد شیعه با وی ممنوع اعلام شد. در چنین شرایطی، اخباری مبنی بر اذان گفتن علی بهسبک شیعیان به اطلاع ابراهیم رسید. از این رو، وی تصمیم گرفت علی را از ولیعهدی خویش عزل کند و طهماسب، پسر جوانتر خویش را به جانشینی برگزیند. با این همه، افراطی بودن طهماسب در مذهب تشیع، مانع از عملی شدن این تصمیم شد؛ از همینرو، مسئلة جانشینی، بدون تعیین باقی ماند. (همان، ص35)
پس از درگذشت ابراهیم، فرماندهان نظامی و مردم به علی متمایل شدند. اگرچه برخی نیز از سلطنت طهماسب حمایت کردند، اما علی عادلشاه (حک:965-988ق) در سال 965ق در باغی در نزدیکی بیجاپور تاجگذاری کرد و تشیع را بهعنوان مذهب رسمی اعلام نمود. (همان) فرشته دراینباره مینویسد:
علی عادلشاه در باغ محمد کشورخان بر تخت جلوس نموده، اهالی و موالی و سادات و قضات به تهنیت پرداختند... و به شیوة ستودة اجداد عالیجاه یوسف و اسماعیل عادلشاه عمل نموده، هم روز جلوس خطبه بهنام ائمة اثناعشر ـ سلام الله علیهم الی یوم الحشر ـ خواند و لفظ علی ولی الله در مساجد و معابد، داخل کلمات اذان نمود، و ایرانیان را وظایف مقرر کرده، فرمود که در مساجد و کوچه بازار بیاندیشه به آواز بلند به کار خود مشغول باشند و سادات و علما و فضلا را گرامی داشت. (همان)
علی عادلشاه مناصب حکومتی را میان شیعیان تقسیم کرد؛ وزارت سرخیل (سرلشکر) که مسئولیت نظارت بر نیروهای نظامی و کنترل عایدات دولتی را برعهده داشت، به فردی شیعی از اهل نجف به نام شیخسالم سپرده شد؛ امور داخلی حکومتی تحت سرپرستی یک سید لاری بهنام حیدرخان قرار گرفت؛ و شیخ نورالدین محمد لاری نیز مسئول تشریفات درباری شد؛ همچنین لطیفخان نسایی، مشهور به عوصلی (شاعری فصیح) به سمت حسابدار کل منصوب گردید؛ رفیعالدین شیرازی (عموی افضلخان) نیز به سمت خانسالار (کنترلکنندة خزانة سلطنتی) منصوب شد. (شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ72-73)
در مسائل سیاسی، توجه علی عادلشاه معطوف به شیعیان و آفاقیها بود. وی برای حل و فصل امور سیاسی میان دو مملکت، سفیران و نمایندگان خود را از آفاقیها برمیگزید. شاهبوتراب شیرازی بهسوی دربار نظامشاهیان فرستاده شد و زمینة اتحاد میان عادلشاهیان و آنان را ـ که بر سر قلعة شولاپور و کلیان اختلاف داشتند ـ فراهم کرد. همچنین محمدحسین صدیقی اصفهانی نیز به احمدنگر (از مناطق دکن) فرستاده شد و برای اتحاد تلاش نمود؛ چنانکه رام راج نیز مقدم وی را گرامی داشت و یکی از نزدیکان خود را برای تهنیت و مبارکباد جلوس علی عادلشاه، بههمراه وی روانه کرد. (فرشته، 1301، ج2، ص 36)
پس از مرگ علی عادلشاه، برادرزادة وی به نام ابراهیم عادلشاه دوم (حک: 988-1037ق) به سلطنت رسید. در این دوره، بهدلیل کمسن بودن سلطان، بر سر کسب مقام وکالت و صدارت (نایبالسلطنگی) میان درباریان رقابت بهوجود آمد. افضلخان برای مدتی از سیاست کنارهجویی کرد؛ اما با اصرار کشورخان به قدرت بازگشت تا امنیت را برقرارکند. مخالفان کشورخان تقاضاهای خود را مبنی بر فرستادن ابراهیم و مادرش به مکه، کشته یا کور شدن افضلخان، زندانی شدن فتحاللهخان، تحویل تمامی موجودی خزانه به آنان، و فهرستی طولانی از تقاضاهای غیرمعمول را مطرح کردند. کشورخان دستور داد تا شورشیان سرکوب شوند. افضلخان نیز در مرزهای گلکنده (Golkonda) ـ از مناطق دکن و قلمرو حکومتی قطبشاهیان، حک: 918-1098ق ـ آنان را شکست داد. (شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ126و137)
اختلافات میان دکنیها و آفاقیها ادامه یافت. این اختلافات به فرار کشورخان از بیجاپور و کشته شدن افضلخان انجامید. رفیعالدین شیرازی نیز به زندان افکنده شد. سپس دلاورخان حبشی، بهدلیل کمسن بودن ابراهیم دوم، به مدت هشت سال حکومت کرد. وی مذهب تسنن را بهرسمیت شناخت و آفاقیها را از دربار بیرون کرد. (همان، برگ131-137) در این میان، شاهفتحالله شیرازی نیز اخراج شد؛ اما به دستور اکبرشاه گورکانی، تا دربار سلطنتی گورکانیان با احترام همراهی گردید. دلاورخان درصدد بود ضمن تحکیم موقعیت تسنن در دربار، ابراهیم عادلشاه را نیز سنیمذهب کند؛ از این رو، دستور داد تا هریک از چهار پسر وی روابطی نزدیک با سلطان برقرار کنند. از سویی دیگر، دستور داد کتابی در رد شیعه نوشته شود؛ چنانکه کمالالدین فخرالدین جهرمی در سال994ق کتاب الصواعق المحرقة ابن حجر (م974ق) را از عربی به فارسی ترجمه کرد و نام «برهان قاطع» را بر آن گذاشت که هدفش محکوم کردن تشیع و بهحق نشان دادن سه خلیفة اول بود. (فرشته، 1301، ج2، ص66) در چنین شرایطی، اعتقادات مذهبی ابراهیم ناشناخته بود. برخی وی را شیعه و برخی نیز سنی میپنداشتند. وی بنابر اقتضای شرایط و فضای حاکم بر دربار (از روی مصلحت) خود را گاهی شیعه و گاهی سنی معرفی میکرده است. (اسدبیگ، نسخه خطی، ش ندارد، برگ65-66)
دورة ابراهیم دوم، مصادف با سلطنت اکبرشاه و جهانگیر گورکانی بود. وی از اکبرشاه در بیم بود؛ از این رو لازم دید تا خطمشی و سیاست خود را تغییر دهد. ابراهیم برای جلوگیری از پیشروی گورکانیان، به دربار شاهعباس صفوی نامهای نگاشت و کوشید با جلب نظر صفویان، آنان را به تصرف قندهار تشویق و تحریک کند. ابراهیم عادلشاه در این نامه، مکرر تأکید کرد که دکن از ایالات ایران است و لازم است که شاه ایران آن را در برابر حملات گورکانیان محافظت کند. شاه عباس صفوی در پاسخ به این نامه، ابراهیم دوم و جهانگیر گورکانی را به مصالحه دعوت کرد. جهانگیر نیز به منظور خشنود کردن شاهعباس، حمله به دکن را بهتأخیر انداخت. (نعیم، 1974م، ص404-405 / منجم، 1366، ص107 / فیگوئروا، 1363، ص59) در این نامه، نهتنها دکن جزئی از قلمرو صفوی شمرده شده، بلکه ابراهیم عادلشاه خاطرنشان کرده است نام سلاطین صفوی در خطبههای عادلشاهیان خوانده میشود. (نذیر احمد، 1371، ص181-183) بهنظر میرسد عدم توانایی جهانگیر و نبود شرایط لازم برای حمله به بیجاپور، دلیل تأخیر وی در حمله به دکن بوده است.
شاهعباس از اقدامات نظامی در حمایت از فرمانروایان دکن خودداری کرد؛ اما در نامههایی که از او خطاب به جهانگیر موجود است، سفارشهایی دربارة آنها دیده میشود؛ از جمله آنکه شاهعباس از جهانگیر خواسته است، استقلال شاهان دکن را محترم شمارد و اگر آنها مرتکب اعمال خطایی شدند، تنبیه ایشان را جهانگیر به شاهعباس واگذار کند تا نزد شاهان سرزمینهای دیگر، اتحاد صفویان و گورکانیان ثابت شود. (صاعدی شیرازی، 1961م، ص61-65) پاسخ این پرسش که شاهعباس چه اقداماتی را در حمایت از فرمانروایان دکن، غیر از ارسال نامه به سلاطین گورکانی انجام داده است، بهطور دقیق مشخص نیست؛ اما دادن وعدههایی دربارة حمایتهای معنوی، بعید بهنظر نمیرسد؛ چنانکه فرستادگان شاهعباس حامل این پیغامها بودهاند. نامههایی نیز موجود است که شاهعباس از جهانگیر تشکر کرده که به درخواست او مبنی بر خودداری از لشکرکشی به سرزمین فرمانروایان دکن عمل نموده است. (همان) شاهعباس نمایندگانی بهسوی دربار عادلشاهیان اعزام میکرد. طالببیگ ایواغلی، از کسانی بود که در سال 1029ق از سوی وی به دربار عادلشاهیان اعزام شد. (نهاوندی، 1924م، ج1، ص1-3)
با وجود تلاش دلاورخان حبشی در تبدیل بیجاپور به سلطاننشین متعصب سنی، برخی شیعیان مقیم بیجاپور، از جمله سعدالدین عنایتالله، ملقب به شاهنوازخان، وارد مناصب عالی و حکومتی شدند. (فرشته، 1301، ج2، ص75-79)[19] از جمله اقدامات شاهنوازخان، فرستادن سفیر و نماینده به دربار برهانشاه در احمدنگر (از مناطق دکن)، سرکوبی شورش اسماعیل بن طهماسب، وارد کردن افراد دلاور و شجاع به دربار حکومتی و اخراج افراد نالایق از آنجا بوده است. شاهنواز بهپاس خدمت برجستهاش، عنوان عنایتخان را از سوی ابراهیم عادلشاه دریافت کرد؛ (همان، ص79) اما او در این دوره از دنیا رفت و سلطان عنوان شاهنوازخان را به داماد او دیانتالملک شیرازی اعطا کرد. (زبیری، 1310، ص283)
تشیع در سالهای پایانی حکومت عادلشاهیان (1037-1097ق)
با آنکه ابراهیم عادلشاه دوم، مذهب تسنن را بهرسمیت شناخت و در طول سلطنت خویش کوشید از تبدیل شدن بیجاپور به مرکزیت شیعهنشین جلوگیری کند، اما پسر ارشد وی بهنام درویش پادشاه، همانند مادرش بهمذهب تشیع گروید. وی مورد حمایت آفاقیها، از جمله دیانتالملک، نواب امینالملک، آقارضا شیرازی و دیگر رجال و بزرگان حکومتی بود. از اینرو ابراهیم دکنیها را تشویق کرد تا از پسر کوچکترش بهنام سلطانمحمد ـ که سنیمذهب بود ـ حمایت کنند. در سال 1037ق محمد عادلشاه (حک: 1037-1068ق) بنا بر وصیت ابراهیم بهسلطنت رسید. محمد، اگرچه فردی سنی بود، سیاست حمایت از شیعیان را در پیش گرفت. روابط عادلشاهیان با صفویان، پس از مرگ ابراهیم عادلشاه دوم و جانشینی محمدشاه ادامه یافت. فرستادة محمد عادلشاه (که نام او در منابع ذکر نشده است)، در سال 1045ق به دربار شاهصفی رفت و مورد پذیرایی وی قرار گرفت. (نوایی، 1370، ج1، ص500) شاهصفی نیز شخصی بهنام احمدخانبیگ قورچی را به نزد محمدشاه فرستاد. این مأموریت در سال 1046ق انجام گرفته است. (صاعدی شیرازی، 1961م، ص222 / ترکمان، 1314، ج 2، ص623)
زبیری دربارة روابط دوستانة محمدشاه و حکومت صفویه مینویسد: «والیان کشور عرب و شاهصفی و شاهعباس ثانی، بارها رسولان کاردان با تحف و هدایایی شاهانه در درگاهش فرستاده، اظهار اخلاص و یکجهتی کردند. وکلای صاحبقرآنی ثانی و شاهعباس ثانی، که از جهانداران دیگر چشم داشت تعظیم میداشتند، از فرق ادب قدم ساخته، در جلد پادشاه غازی لوازم خدمت به تقویم میرسانیدند». (تاورنیه، 1336، ص411 /نورالله، 1964، ص30-60 / زبیری، 1310، ص280-283)
سالهای پایانی حکومت عادلشاهیان، دوران درگیری بیجاپور با گورکانیان بوده است. اگرچه روابط دوستانهای میان محمد عادلشاه و شاهجهان گورکانی وجود نداشت، با این همه شاهجهان وی را با عنوان «شاه» خطاب میکرد؛ چنانکه سایر حکام دکن، با عناوین «خان»، «صاحبمنصب» و «استاندار» مورد خطاب بودند. (زبیری، 1310، ص302-303 و 314-316) در دورة حکومت علی عادلشاه دوم (حک: 1068-1083ق) که جانشین محمدشاه شده بود، روابط میان آنان تیره بود؛ چنانکه اورنگ زیب دستور تصرف بیجاپور را از شاهجهان دریافت کرد. وی در سال1097ق، بیجاپور را به قلمرو گورکانیان هند افزود. از این رو، اسکندر عادلشاه (حک: 1083-1097ق) که جانشین علی عادلشاه شده بود، به زندان افتاد و در سال 1111ق از دنیا رفت. (فرشته، 1301، ج2، ص90-92)
بهنظر میرسد، برخی حاکمان عادلشاهی، مانند ابراهیم عادلشاه دوم و محمد عادلشاه، تحت فشار دکنیهای سنیمذهب، در ظاهر تسنن را پذیرفته بودند؛ زیرا روابط دوستانة آنان با سلاطین صفوی، گویای این مطلب است که در برخی دورهها، بهویژه بههنگام کم سن بودن حاکمان عادلشاهی، تلاش عمال حکومتی سنیمذهب جهت رسمیت دادن به تسنن، موفقیتآمیز بوده است.
اقدامات فرهنگی عادلشاهیان در تقویت و ترویج تشیع
حاکمان عادلشاهی به رشد و اعتلای فرهنگ و تمدن اسلامی توجهی ویژه داشتند. بدین منظور، جذب مهاجران مسلمان از سرزمینهای مختلف اسلامی، از جمله سیاستهای فرهنگی آنان بود. در این میان، حضور شیعیان در بیجاپور بهعنوان سیاستمدار، هنرمند، شاعر، عالم و فقیه، جالب توجه است. بدون شک، توجه حاکمان عادلشاهی به ترویج تشیع در این دوره، فرصت ظهور فعالیتهای علمی و فرهنگی شیعیان را فراهم میکرده است. همچنین ایران بهعنوان منطقهای که دولت شیعهمذهب را تجربه کرده بود، مورد توجه عادلشاهیان قرار گرفت. ارسال دعوتنامههایی از سوی حاکمان دکن، یکی از سیاستهای آنان بود تا بدین طریق با جذب علما و هنرمندان، زمینههای رشد و اعتلای فرهنگ تشیع را فراهم کنند. از اینرو، یوسف عادلخان دعوتنامههایی به ایران و جزیرةالعرب مینگاشت و از جوانان اهل قلم و شمشیر دعوت میکرد تا به بیجاپور بیایند. (همان، ص13) وی همچنین سیداحمد هروی را بهنزد شاهاسماعیل صفوی فرستاد. او ده سال در ایران زندگی کرد و تأثیر حضورش در ایران چنان بود که برخی از ایرانیان به بیجاپور مهاجرت کردند. (همان، ص20)[20]رشد و بالندگی تشیع در دورة حکومت علی عادلشاه نیز معلول سیاستی بود که وی هنگام آغاز سلطنت بهکار برد. بدین منظور، او دستور داد تا درهای دربار به روی شیعیان نیکو و صاحبهنر باز شود. فرشته دراینباره مینویسد: «... همت مصروف آن گردانید که مردم خوب در درگاهش جمع شوند. لهذا در اندک فرصتی، از ایران و توران و سایر اقالیم شیعه، مردم خوب تشریف آورده، بیچاپور ربع مسکون گردید». (همان، ص35)
روابط فرهنگی میان بیجاپور و ایران عصر صفوی در این دوره، دارای اهمیت است. این امر زمینههای انتقال آداب و رسوم مذهبی شیعی را به بیجاپور فراهم کرد؛ چنانکه مراسم محرم ـ که در شهرهای شیعهنشین ایران به اجرا درمیآمد ـ در دکن نیز برگزار میشد.[21] (نجاتی، 1389، ص13 / (Sharif, 1999, p.159 در دورة علی عادلشاه نیز نخستین عاشورخانة شیعیان بنا گردید. (Naqvi, 2003, p.157,288) از آن پس، مراسم ماه محرم و عزاداریهای آن، در کوچهها و خیابانهای بیجاپور بهنمایش گذاشته شد. (Sharif, 1999, p.159) با این همه، در دکن برپایی ماه محرم متفاوت از ایران بود و با نام جشن محرم از آن یاد میشد. (Rizvi, 1986, p.346) سپس بهتقلید از ایرانیان، جشن روز تولد علیو روز عید غدیر، بهعنوان یکی از آداب و رسوم شیعی، مورد توجه شیعیان بیجاپور قرار گرفت. (Pinault, 2001, p.145) ابراهیم دوم نیز با آنکه مذهب تسنن را بهرسمیت شناخته بود، از توجه به شیعیان و دلگرم کردن آنان غفلت نکرد؛ چنانکه فعالیتهای شیعیان در ترویج فرهنگ تشیع، همچنان ادامه یافت. (شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ46 / فرشته، 1030، ج2، ص47) ورود سادات به دکن، یکی از مهمترین رویدادهایی است که بهدنبال اجرای سیاست جذب مهاجران روی داده است. شیخ جلالالدین، معروف به «شیخ چاندا»، که از نوادگان امام زینالعابدین بهشمار میرفت، از جمله ساداتی بود که در بیجاپور حضور یافت و جزو مشاوران یوسف عادلشاه درآمد. خاندان او در بیجاپور معروف بودند و یوسف عادلشاه نیز از مریدان او بوده است. (فرشته، 1301، ج2، ص13)
به دنبال سیاست جذب مهاجران، دانشمندان معروفی مانند غیاثالدین شیرازی[22] معروف به افضلخان، بههمراه برخی طالبان علم، از شیراز به بیجاپور مهاجرت کردند. وی مورد توجه علی عادلشاه قرار گرفت. از این رو، منصبی در دربار به وی واگذار شد و در طول مدت کوتاهی، به مقام وکیلالسلطنه و میرجملگی منصوب گردید. (زبیری، 1310، ص130-132)[23]در برخی موارد، حضور علما و دانشمندان، زمینة بنا و احداث مدارس علوم دینی را فراهم میکرد. بنای مدارس، در رشد و اعتلای فرهنگ تشیع تأثیرگذار بوده است. غیاثالدین شیرازی (معروف به افضلخان) برخی طلاب را از شیراز به بیجاپور فرستاد و برای آنان مدرسهای بنا کرد که در آن به تحصیل علوم مذهبی مشغول بودند. این امر مورد حمایت علی عادلشاه قرار گرفت. (همان) فعالیت وی در جذب دانشمندان معروف شیعی، دارای اهمیت است، چنانکه شاهفتحالله شیرازی، مبلغ بسیاری از سوی وی دریافت کرد و دعوت او را مبنی بر مهاجرت به دکن پذیرفت و بههمراه برخی شاگردان خویش، مانند خواجه سعدالدین وارد بیجاپور شد. (همان، ص132 / شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ73) علی عادلشاه به مسائل فرهنگی توجهی ویژه نشان میداد. وی کتب مربوط به علم، منطق، کلام و حکمت را مطالعه میکرد و آن را از اساتید خود فرا میگرفت. از اینرو، با مسائل برخی علوم آشنایی داشته است. (فرشته، 1301، ج2، ص35) از دیگر شیعیان ایرانی که به بیجاپور مهاجرت کردند، محمد هاشمی سنجر (متولد980ق) و محمدباقر (متولد960ق) را میتوان نام برد. آنان هر دو از اهالی کاشان بودند. و نهتنها مورد حمایت دربار قرار داشتند، بلکه زمینة رشد و تقویت تشیع را در این منطقه فراهم میکردند. (فیضی، 1973، ص137)
معماری، از جمله هنرهایی بود که حاکمان مسلمان دکن همواره درصدد تقویت آن بودند. در بیشتر موارد، تأثیر هنر ایرانی در معماریهای دکن دیده میشود. (معصومی، 1389، ص194-224) بنای شهرهای اسلامی، از جمله مواردی است که همواره از سوی مسلمانان، برای ترویج فرهنگ اسلامی اتخاذ میشد. در دورة عادلشاهیان، نمونهای از این موارد دیده میشود که با حمایت ابراهیم عادلشاه دوم انجام گرفته است. بنای شهری که بازتاب فرهنگ اسلامی و تشیع باشد و بتواند افرادی را در این شهر جذب کند تا بهلحاظ مذهبی همگونی داشته باشند، نمونهای از این موارد است. شاهنواز از جمله کسانی است که نمونهای از این شهر را در غرب بیجاپور بنا کرد و نام نورازپور را بر آن گذاشت. وی طراحان، معماران، سنگتراشان و نجارها را از مناطق مختلف دعوت کرد. این شهر دارای کاخ، بازار، گذرگاههای طاقدار، مغازهها، کاروانسراها، راهها و مناظر زیبا بوده است.[24] (شیرازی، نسخة خطی، ش 362/142، برگ149-152) علی عادلشاه نیز در بنای برخی اماکن که نمایانگر فرهنگ تشیع باشد، فعالیت میکرد. وی با احداث باغهایی با نام فدک و نام امامان شیعه، درصدد احیای فرهنگ تشیع در بیجاپور برآمد. (همان، برگ46 / فرشته، 1301، ج2، ص47) خوشنویسی نیز از هنرهایی بود که مورد توجه عادلشاهیان قرار داشت. علی عادلشاه در خوشنویسی تبحر داشت و خط نسخ، ثلث و رقاع را نیکو مینوشت؛ چنانکه این امر از امضای وی با عنوان «علی صوفی قلندر» دیده میشود. (فرشته، 1301، ج2، ص 35)
حضور شیعیان ایرانی در دکن، زمینة ترویج زبان فارسی را در این منطقه فراهم میکرد. حاکمان دکن همواره علاقهمند به آموزش زبان فارسی بودند. از جمله کسانی که در زمینة ترویج زبان فارسی در این دوره فعالیت داشتتند، میتوان شاهنواز را نام برد. وی زبان فارسی را به ابراهیم عادلشاه دوم تعلیم میداد؛ چنانکه بر اثر آموزشهای وی، ابراهیم در تکلم زبان فارسی مهارت یافت. (نصیر احمد، 1953م، ج1، ص45-47)
شعرا نیز مورد توجه عادلشاهیان بودند. از مهمترین آنان، نورالدین ظهوری و مالک قمی را میتوان نام برد که هر دو از شاعران معروف شیعی شمرده میشدند. ظهوری در سال 980ق از نیشابور به شیراز رفت؛ سپس در سال 988ق به احمدنگر کوچ کرد. ظهوری بعدها مجموعهای از آثارش را برای فیضی (شاعر دربار اکبرشاه) فرستاد. بهنظر میرسد، این مجموعه دربرگیرندة نخستین اشعار وی بوده که در احمدنگر بهرشتة تحریر درآمده است؛ اما ظاهراً نسخهای از آن نمانده است. وی مدتی در دربار نظامشاهیان بهسر برد؛ سپس در سال1004ق به بیجاپور رفت. ظهوری بهدستور ابراهیم دوم، نثرهایی را به رشتة تحریر درآورد. همچنین از وی مقالاتی بهجای مانده که با نام «سه نثر» معروف است. (همان)
مالک قمی نیز از شاعران شیعهمذهب بود که با ظهوری وصلت خانوادگی برقرار کرد. به نظرمیرسد، وی نیز همزمان با ظهوری وارد بیجاپور شده است. این امر به همکاری آنان در نویسندگی انجامید؛ چنانکه با ترغیب ابراهیم عادلشاه دوم، مثنویهایی بهتقلید از مخزن الاسرار نظامی گنجوی توسط آنان سروده شد. گلزار ابراهیمی و خوان خلیل، از جمله عناوین آثار آنهاست که در ستایش از ابراهیم عادلشاه دوم سروده شده است. آنان مورد حمایت ابراهیم قرار داشتند و پاداشهایی نیکو از جانب وی دریافت میکردند. (فیضی، 1973م، ص137)
سیاست ابراهیم، در دورة پسرش محمدشاه همچنان ادامه یافت. محمد ظهور (فرزند ظهوری)، کتابی بهنام محمدنامه تألیف کرد که حوادث دوران سلطنت ابراهیم و محمد عادلشاه را دربرداشت. هنگامی که روابط میان گورکانیان و عادلشاهیان در دورة محمدشاه بهتیرگی گرایید، دربار بیجاپور دچار بحران سیاسی شد و این امر به توقف مهاجرت دانشمندان ایرانی و شیعی به بیجاپور انجامید. از آن پس، درباریان و صاحبمنصبان مغول برای جذب شیعیان، تحف باارزشی به آنان اهدا میکردند. (نورالله، 1964م، ص12-13) بهرغم بروز بحران در قدرت سیاسی، علی عادلشاه دوم نیز مذهب شیعه را گرامی داشت. وی تشیع را توسط ملکه شهریار بانوبیگم ملقب به بارهة صاحبه (دختر سلطانمحمد قطبشاه و همسر ابراهیم دوم) آموخته بود. عبارت «غلام حیدر صفدر»که نشانگر تشیع و ارادت وی به حضرت علی است، در سکههای دورة وی دیده میشود. (همان، ص12-13) حمایت از شعرا، علما و هنرمندان مهاجر توسط عادلشاهیان، همواره دربار آنان را محل رفتوآمد افرادی شایسته و کاردان از مناطق مختلف اسلامی قرار داده بود. در این میان، ایران بهعنوان منطقهای شیعهمذهب، تأثیرات بسزایی در انتقال فرهنگ تشیع در دورة عادلشاهیان داشته است. شیعیان از طریق فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، و با حمایت حاکمان عادلشاهی، برای مدتی به تفوق و برتری دکنیها خاتمه دادند و موجبات تقویت و رشد فرهنگ تشیع در بیجاپور را فراهم کردند. این امر با توجه به گستردگی نفوذ تسنن و حمایت آن از سوی حاکمان مسلمان شبهقارة هند، دارای اهمیت است.
نتیجه
تغییر مذهب از تسنن به تشیع ـ که با استقلال یوسف عادلخان انجام گرفت ـ امری ناگهانی نبوده است. ریشة این مسئله، در دورة حکومت سنیمذهب ملوک بهمنی نهفته است. تمایلات شیعی برخی حاکمان بهمنی، به جذب شیعیان و سادات در منطقة دکن انجامیده بود؛ چنانکه یوسف عادلخان، خود از کسانی بود که تحت تربیت محمود گاوان به تشیع علاقهمند شد. با این حال، تمایلات شیعی همیشه بدان معنا نبود که حاکمان متمایل به تشیع بتوانند آن را بهعنوان مذهب رسمی اعلام کنند. حضور سپاهیان سنیمذهب و گستردگی تمایل به تسنن، مهمترین عاملی است که زمینة تقابل تسنن با تشیع را در منطقة دکن فراهم میکرد. از این رو، دربار حاکمان دکن برای پذیرش تسنن مساعد بوده است؛ چنانکه کمی سن حاکم وقت، بر شدت این امر میافزود و فرصت نفوذ عمّال حکومتی سنیمذهب را افزایش میداد.
یوسف عادلخان ترک در دورة حضور خویش در دکن بهعنوان یکی از فرماندهان نظامی ملوک بهمنی (حک: 748-934ق) منطقة بیجاپور را بهعنوان اقطاع خویش دریافت کرد. وی تحت تربیت محمود گاوان (وزیر شیعی ملوک بهمنی) قرار گرفت و به مذهب تشیع گرایش یافت. ضعف حکومت ملوک بهمنی در سالهای پایانی از یک سو، و شکلگیری حکومت شیعهمذهب صفوی در ایران از سویی دیگر، انگیزةیوسف عادلخان را در تشکیل حکومتی مستقل و شیعهمذهب در بیجاپور تقویت کرد. وی پس از اعلام تشیع و رسمیت دادن به آن، سیاست ملایمی را با اهلسنت درپیش گرفت و به آنان در اجرای مراسم مذهبی آزادی داد. با این همه، مخالفت فرماندهان نظامی (گروههای دکنی)، آغازگر تقابل تسنن با تشیع گردید. سپس هنگامی که وی تشیع خویش را بهاطلاع شاهاسماعیل صفوی رسانید، رحلت کرد. در چنین شرایطی، زمینه برای رسمیت یافتن تسنن آماده شد. یوسف عادلشاه، خود این زمینه را فراهم کرده بود؛ زیرا بهدلیل کمی سن فرزند خویش اسماعیل، فردی سنیمذهب را بهسمت نایبالسلطنگی برگزید. با این همه، تلاش آفاقیها و وفاداری آنان به اسماعیل عادلشاه، تشیع بهعنوان مذهب رسمی اعلام شد. تشکیل سپاه از میان آفاقیها و ارسال سفیر از سوی شاهاسماعیل صفوی به دربار عادلشاهی، از عواملی بود که زمینة تثبیت تشیع را به مدت دوازده سال در دربار عادلشاهی فراهم کرد. اسماعیل عادلشاه، همچنین بهتقلید از صفویان، شعایر شیعی را در قلمرو خویش ترویج کرد. با این همه، ابراهیم عادلشاه سیاستی متضاد با سیاست پدر خویش (اسماعیل) اتخاذ کرد. اقدامات وی برخلاف روش اسماعیل عادلشاه، در راستای تقویت تسنن و سرکوبی تشیع بود؛ بهویژه آنکه وی سپاه را از حضور نظامیان آفاقی تخلیه کرد و دکنیها (اهل تسنن) را جایگزین آنان نمود.
حضور افرادی مانند خواجهعنایتالله شیرازی و ملافتحالله شیرازی ـ که شیعهمذهب بودند و بهعنوان معلمان فرزندان ابراهیم (طهماسب و علی) خدمت میکردند ـ سرآغازی برای بازگشت تشیع بوده است؛ چنانکه علی (بهعنوان جانشین ابراهیم) تشیع را بهرسمیت شناخت و آفاقیها را مورد توجه قرار داد. اختلافات میان دکنیها و آفاقیها که از عوامل اصلی بروز تقابل تسنن با تشیع بود، در دورة حکومت ابراهیم دوم شدت یافت. ابراهیم دوم بهدلیل کمی سن، بهمدت هشت سال حکومت را به دلاورخان حبشی ـ که دکنی و از اهل تسنن بود ـ سپرد. از این رو، بار دیگر آفاقیها برکنار شدند و تسنن رسمیت یافت. دلاورخان بر ضد شیعیان اقداماتی انجام داد؛ اما حضور شخصیتهای برجستة شیعهمذهب، مانند سعدالدین عنایتالله ملقب به شاهنوازخان و دیانتالملک شیرازی، و اقدامات شایستة آنان در ادارة امور حکومتی، به اتخاذ سیاست میانهرو توسط ابراهیم عادلشاه دوم نسبت به شیعیان انجامید.
با آنکه اختلافات میان دکنیها و آفاقیها به تقابل تسنن با تشیع انجامید، فعالیتهای فرهنگی برخی حاکمان عادلشاهی، زمینة تقویت و ترویج تشیع را فراهم کرد. حضور شعرا، دانشمندان و هنرمندان شیعهمذهب در بیجاپور، که تحت حمایتهای حاکمان شیعهمذهب عادلشاهی بودند، فعالیتهایی را در زمینة خوشنویسی، معماری، احداث مدارس و بناها، شعر و آموزش زبان فارسی بهدنبال داشت. احداث بناهایی مثل باغهای متعدد و نامگذاری آنها با نام امامان شیعه و نام فدک، که در راستای ترویج فرهنگ تشیع انجام میگرفت نشانگر نفوذ تشیع در بیجاپور و دستاوردهای آنان در این منطقه است.
[1]. باسورث، اصل و تبار یوسف عادلخان را ترک دانسته است. (باسورث، 1371، ص300 / Bosworth, 1967, p.206-207) فرشته مینویسد: «پس از مرگ سلطان مراد رومی، سلطان محمد دوم به سلطنت رسید. در دورة او شخصی ظهور کرد و ادعا نمود که مصطفی پسر ایلدرم بایزید است و نزدیک بود که از آن، فتنه در آرمان دولت عثمانی افتد. از این رو، سلطان تصمیم گرفت که بهجز ولیعهد، سایر اولاد ملوک را که در قید حیات بودند، بهقتل برساند. مادر یوسف، از خواجه عمادالدین محمود گرجستانی، تاجر ساکن ساوه که همیشه از ایران تحف و نفایس به روم میآورد، تقاضا کرد که پسرش را بههمراه خود به ایران برد. لذا به او لباس غلامی پوشاندند و خواجه تعهد نمود که اگر بهسلامت بههمراه شاهزاده به سرحد عراق عجم برسد، خمس سال را بر زایران سمرقند به مرقد شیخصفی واصل کند ... خواجه به سرحد عجم رسید و به اردبیل شتافته و به عهدی که با خود کرده بود، وفا کرد و شاهزاده را از مریدان شیخصفی کرد؛ و از آنجا به بلدة ساوه رسید». (ر.ک: فرشته، 1301، ج2، ص2-3)
[2]. فرشته علت مهاجرت یوسف به دکن را چنین ذکر کرده است: یوسف در عالم رؤیا حضرت خضر را دید که به وی توصیه کرد به هندوستان سفر کند تا بهسلطنت برسد. (ر.ک: فرشته، 1301، ج2، ص33)
[3]. فرشته مینویسد: سالانه کشتیهایی از بنادر گوآ، دابل و چاول، برای انتقال بزرگان و علما از سرزمینهای مختلف اسلامی به دکن فعالیت میکرد. (ر.ک: فرشته، 1301، ج1، ص8-33)
[4]. نظامالدین احمد سوم، توسط محمود گاوان بهسلطنت برگزیده شد و در سن هشتسالگی بر تخت نشست. دورة حکومت او از سال 865 تا 868ق بوده است. (حسینی، نسخه خطی، ش3534، برگ604)
[5]. ملکه جهان، مادر نظامالدین احمد سوم بود و در ادارة حکومت، نقش مؤثری داشته است. (فرشته، 1301، ج1، ص343)
[6]. فرشته مینویسد: در این نبرد، پس از محاصرة یکساله، نظامالملک قلعة کرله (kherla) را از تصرف راجپوتها بیرون آورد و در همان روز بهدست دشمن کشته شد. یوسف عادلشاه کمر شجاعت و مردانگی استوار نموده، کفار را که هجوم آورده بودند، متفرق گردانید و قلعه را مضبوط ساخته، خود غنایم و فیلان را به درگاه درآورد و خدمتش مستحسن افتاد. (ر.ک: فرشته، 1301، ج2، ص34)
[7]. محمود گاوان در سال 886ق بهدنبال یک توطئه و بهدستور سلطانمحمد بهمنی کشته شد. (طباطبا، 1355، ص129. برای اطلاعات بیشتر دربارة محمود گاوان، ر.ک: عالمی، ش 38، ص217-224)
1. رود کریشنا، واقع در دکن است. یزدانی معتقد است: این نام بهمعنای خاک یا زمین سیاه است. ر.ک:
(Yazdani, 1960, p.9-11)
[9]. هون، به زر مسکوک رایج در دکن گفته میشد و ارزش آن کمی پایینتر از اشرفی بود. (ر.ک: چندبهار، 1380، ص2146)
[10]. بهادر گیلانی، در دورۀ محمودشاه بهمنی بر برخی مناطق بنادر غربی دکن (گوآ، دابل، چاول، کلهر، پناله، کولاپور، نلگوان و مرج) تسلط یافت. وی همچنین به کشتیهای تجاری که در گجرات لنگر میانداختند دستبرد زد و اموال تجار را غارت نمود. برای دفع وی، فرماندهانی (از جمله یوسف عادلشاه) به کمک محمودشاه بهمنی شتافتند. در این نبرد، بهادر گیلانی کشته شد و شورش وی پایان یافت. (بخاری، نسخۀ خطی، برگ17 الف و ب / یحییخان، نسخة خطی، ش1147-409، برگ43ب / فرشته، 1301، ج1، ص 369-370)
[11]. اگرچه سلطانمحمودشاه تمایلات شیعی داشت و در گرفتاریها و مشکلات از نام علی مدد میجست، با این همه وی هدیة شاهاسماعیل اول صفوی را که تاج گرانبهایی بود، نپذیرفت و فرستادۀ او را به ایران بازگرداند. (ر.ک: طباطبا، 1355، ص162) وی چنین سروده است: در بحر غم فتادم و امواج بیعدد ٭ تا چند دست و پا زنم یا علی مدد (فرشته، 1301، ج1، ص374)
[12]. فرشته مینویسد: مولانا غیاث کمال، که مرد دانا، مورخ، حکیممنش و سرآمد معرکهگیران فارسی بود، در مناقب خاندان طیبین قصاید غرّا آورده، اشعار او در آن مشهور است. (فرشته، 1301، ج2، ص11)
[13]. فرشته، نقیبخان را از سادات مدینه ذکر کرده؛ (فرشته، 1301، ج2، ص11) اما بساطین السلاطین، او را از سادات مشهد بهشمار آورده است. (زبیری، 1310، ص20-21)
[14]. در سالهای پایانی زندگی او، بخش مهمی از قلمرو او بهنام گوآ، بهتصرف پرتغالیها درآمد. یوسف تلاش فراوانی برای خارج کردن آنجا از اشغال پرتغالیها کرد؛ اما بهدلیل ضعف ملوک بهمنی و عدم اتحاد میان فرماندهان نظامی و عدم حمایت و کمکرسانی دیگر سلاطین دکن، مانند گجرات، تلاش وی به نتیجهای نرسید و با مرگ او عملاً پرتغالیها بر گوآ مسلط شدند. (ر.ک: معبری، 1987، ص81-90 / فرشته، 1301، ج2، ص 13 و 371-373)
[15]. دربارة تفاوت سیاستهای مذهبی یوسف عادلشاه و اسماعیل عادلشاه صفوی، (ر.ک: صادقی علوی، 1388، ش21، ص97).
[16]. مهاجران، معروف به آفاقی یا غریبالدیار (غریبهها) بودند. آنها مذهب تشیع داشتند و از طریق دریا از ایران یا عراق به دکن مهاجرت کرده بودند. بیشتر آنان از سادات کربلا، نجف، ایران (بهویژه سیستان و گیلان) بودند. در مقابلِ آنان، کسانی قرار داشتند که دکنی نامیده میشدند. آنها از سرزمینهای مختلف اسلامی به دکن مهاجرت کرده بودند. (مانند مهاجران نخستین مسلمان، مهاجران مسلمان شمال هند و عدهای از امیران صده). این افراد، عموماً سنیمذهب بودند. (Ghausi, 1975, p.154-157)
شروانی مینویسد: آفاقی به معنای خارجی نیست؛ بلکه به معنای مهاجران جدید است که دکن را بهعنوان وطن خویش برگزیدند. بنگرید به پاورقی: (Sherwani, 1942, p.63)
[17]. خسرو لاری یکی از فرماندهان نظامی آفاقی در دورۀ اسماعیل عادلشاه بود که به اسدخان معروف شد. وی به اسماعیل عادلشاه وفادار ماند. (فرشته، 1301، ج2، ص20)
[18]. بهاسثتنای رومیخان، اسدخان و شجاعتخان، بقیه آفاقیها از سِمَت خود برکنار شدند. (فرشته، 1301، ج2، ص27)
[19]. شاه نوازخان، ریاضیات و حکمت را نزد شاهفتحالله شیرازی فرا گرفته بود و از برجستهترین طلبههای شیراز بود. وی بههمراه شاه فتحالله به بیجاپور رفت و پس از سفرهای متعدد، به شیراز بازگشت. سپس در سال 997ق بهسوی هند حرکت کرد. در این سفر، ملاشکیب شاعر و عنایتالله اردستانی (ملقب به سعد) نیز همراه او بودند. (فرشته، 1301، ج2، ص75-79)
[20]. فریا، سفیر آلبوکرک میگوید: هروی در سال 1514م مجدداً در دکن زندگی میکرد و در سال 1523م به احمدنگر فرستاده شد. (فرشته، 1301، ج2، ص20)
[21]. برخی حاکمان، علاوه بر اتخاذ مذهب تشیع، نام پادشاهان ایرانی را تا چندین دهه در خطبههای نماز جمعه میخواندند و برای بقای عمر آنان دعا میکردند. (همان، ص19 / khalidi, 2006, p.104)
[22]. غیاثالدین شیرازی از برجستهترین شاگردان شاهفتحالله شیرازی بود. پدر وی در ایران در منطقۀ فارس، دارای منصب حکومتی بود. افضلخان در هشتسالگی پدر خود را از دست داد؛ سپس تحتنظر شاه فتحالله شیرازی بهتحصیل پرداخت. بحرانهای سیاسی در شیراز، وی را واداشت بههمراه تعدادی از دانشآموزان، به بیجاپور مهاجرت کند. (زبیری، 1310، ص130-131) از شاگردان وی، خواجه سعدالدین، همراه شاه فتحالله شیرازی بود. وی در دورۀ حکومت برادرزادۀ علی عادلشاه و جانشین او، به مقام وزارت دست یافت. (زبیری، 1310، ص132 / شیرازی، نسخة خطی، برگ 73)
[23]. فرشته مینویسد: علی عادلشاه منصب وکالت و امیرجملگی را به افضلخان شیرازی سپرد. (فرشته، 1301، ج2، ص45)
[24]. نمای کاخ سلطنتی که با تزیینات خیرهکننده و طلاکاریشده آراسته بود، به شهر ویژگیهای جذابی میبخشید. در بنای این کاخ، تنها هشت هزار نفر بهکار گرفته شده بودند. باغهای وسیع، ساختمان محافظین کاخ، عمارتهای بانوان، جادة وسیع که از مقابل ساختمان اصلی کاخ شروع میشد و آن را به بیجاپور متصل میکرد، از ویژگیهای این بنا بود. در دو طرف جاده نیز بازارها و مغازهها در دو طبقه ساخته شده بود. معمارانی که در بنای این شهر در بیجاپور حضور یافتند، در طراحی و ساختن مساجد و آرامگاههای دورۀ عادلشاهیان نقش بسزایی داشتند؛ (شیرازی، نسخة خطی، برگ149-152) مهترمحل (مجموعه آثار تاریخی معروف به روضۀ ابراهیم) و گلگنبد (آرامگاه محمد عادلشاه)، از جمله این موارد است. (زبیری، 1310، ص281-283)